رسیدن به آسمایی : 21.10.2008؛ تاریخ نشر در آسمایی : 21.10.2008

دستگير خروټی

انتظار " ابرمرد" و " ضرورت ديکتاتور در کابل"

الترناتيف دموکراسی در افغانستان فاجعه ميباشد
درلاتين انتظار و اميد به يک معنا استعمال ميشوند. همه ی ما در اميد زنده گی ميکنیم و به اميد عادت کرده ايم و تا که زنده هستيم، اميد هم داریم. يک آدم عاقل رومی گفته است: " تا زنده گی است، اميد هم است" - اميد برای خوشبختی، عشق، صلح، کاميابی...

اميد چيزی مثبت بوده و برخي روانشناسان آن را " قوه ی محرکه برای پیشرفت و بهتر شدن" تعريف ميکنند. برخی ديگر هم در اميد و اميدواری بر سهم عنصر عقل و خرد تاکيد دارند. زماني که اميد با عناصر عقل و عمل همراه نشود حالت انفعالی کسب می کند. اميد و انتظار برای استقرار دموکراسی و تامين صلح در افغانستان دارای قوه ی محرکه برای پیشرفت و بهتر شدن به شمار رفته و بر عقل هم اتکا دارد.
سوال من اين است که در انتظار و اميد برای تبارز «ابر مرد» و انتظار «ديکتاتور» و يا «پيشوا» سهم قوه محرکه برای بهتر شدن و نقش عنصر عقل به چی اندازه ميباشد؟


افغانستان به جای ديکتاتور به دموکرات ضرورت دارد

انتظار «ابرمرد» و يا  ضرورت «ديکتاتور» در کابل يک عقب گرد است؛ دچارشدن به ياس و نااميدی است.
انسان ها و جوامع زمانی به عقب بر می گردد که اميد پیشروی و بهتر شدن را از دست بدهند. در تاريخ بشريت نمونه های زيادي از چنين حالت یاس و نا اميدی وجود دارند. کشوری که در جنگ شکست می خورد و اقتصاد آن هم ورشکست ميگردد و يا زمانی که کيسه دولتی خالی میشود طور طبیعی به عقب برميگردد و به  دست آوردها، پيروزیها و قهرمانان ديروزی خوی‍ش مراجعه کرده و خواستار برگشت همان حالت و همان قهرمانان ميشود و يا از آنها مدد می جوید. من گذشته و گذشته گان را نفی نمی کنم. اين تاريخ ما است و ما هم ادامه آن. اما مساله مهم اين است که نه گذشته گان مسايل امروز ما را حل کرده می تواند و نه هم ما راه آنها را قدم به قدم تعقيب کرده می توانيم. آنها محصول زمان خود بودند. گذشته و گذشته گان همان هایی هستند که بودند و هيچ کس توانایی تغير آنها را ندارد.  وظيفه ما در اين رابط اين است که از آنها بیاموزيم، از آنها عبرت بگريم و با آنها رفتار انتقادی و عاقلانه داشته باشيم.
در عقبگرد به سوی ديکتاتور طوري که گفته شد نه «قوه محرکه یی به سوی پیشرفت و بهتر شدن»  وجود دارد و نه هم عنصر عقل در آن ديده ميشود. طور نمونه تعدادی برای افغانستان يک عبدالرحمان خان تقاضا ميکنند. واقعاً در اين خواست و انتظار جای «قوه محرکه» به سوی خوشبختی و عنصر عقل به چي اندازه ميباشد. اگر مسأله را عاقلانه بررسی کنیم به این نتیجه می رسیم که جامعه افغانستان از آن حالت گذشته است که در زمان عبدالرحمن خان بود. افغانستان هرگز به آن حالت بازگشت نميکند. افغانانها هم آنهایی نيستند که به گروگان يک زمامدار خشن و مستبد مبديل شوند و ازجمله هزاره ها هم همان هزاره هایی نيستند که در بازار کابل چون برده ها عرضه شوند. بازگشت عبدالرحمان خان به معنای بازگشت استبداد و به ویژه در شرایط کنونی به معنای بازگشت فاجعه ميباشد.
افغانستان کنونی برای ديکتاتور و ديکتاتوری ساخته نشده است و نه ديکتاتوری چانس استقرار در افغانستان را دارد. البته این به آن معنای نيست که در افغانستان خطر بروز و یا هم صدور ديکتاتور و ديکتاتوري وجود ندارد.  مطلب اينست که در افغانستان نه ديکتاتور حاکميت را تامين کرده می تواند و نه هم ديکتاتوري استقرار یافته می تواند. البته این را نباید فراموش کرد که فرهنگ حاکم در جامعه آمدن ديکتاتور و يا ديکتاتوری را کمک ميکند و جامعه قرن ها است که با ديکتاتور و استبداد عادت کرده است- نه تنها در
زنده گی سياسی، بل در زنده گی اجتماعی، فرهنگی و خانواده گی هم ديکتاتورمنشی و استبداد عناصر مسلطی هستند. اما در افغانستان ديکتاتوری بخت استقرار ندارد.

 موانع  بر سر راه ديکتاتور و ديکتاتوری
1- ساختار پلورالستيک قومی، لسانی، مذهبی ... افغانستان به استقرار ديکتاتوري کمک نميکند. فرض کنيم اگر ديکتاتور يک پشتون باشد، عکس العمل تاجک ها، هزاره ها، اوزبیک ها... در برابر ان چی خواهد بود؟ و يا هم اگر ديکتاتور يک تاجک باشد عکس العمل پشتون ها، هزاره ها و اوزبیک ... در برابر چی شده می تواند؟

تاريخ افغانستان نه يک بار، بل بار ها نشان داده است که ديکتاتور و ديکتاتوري برابری اقوام را- به ويژه در حاکميت و قدرت- تامين کرده نمی تواند. فقط دموکراسی سهم برابر اقوام در حاکميت و قدرت را تضمين کرده می تواند. می توان در زمينه از تجارب کینيا و زيمبابوی آموخت. در اين کشورها بعد از انتخابات تلاش به عمل آمد تا حاکميت يک حزب و يا حاکميت يک ديکتاتور- در زیمبابوی «رابرت موگابی»- استقرار يابد؛ ولی اين تلاش نه تنها با عکس العمل بسيار شديد مردم اين کشورها، بل با مخالفت دنيا هم مواجه شد. حاکمان مجبور شدند قدرت را با مخالفين خويش تقسيم کنند.
 2- منابع و امکانات مالیی که ديکتاتور را پشتیبانی کند در افغانستان وجود ندارند. ديکتاتوری سيکولار صدام حسين به وسيله پطرودالر حکومت ميکرد و امروز ديکتاتوری مذهبی ملايان ايرانی هم به زور طلا سياه بر ايران مسلط ميباشد.
3- ديکتاتور به اردو و لشکری بزرگ و وفادار به خود ضرورت دارد. در افغانستان اين اردو و این لشکر کجا است.  این همان پند حکیمی برای سلطانی از قرون گذشته است که  برای حفظ سلطنت باید لشکر بزرگ داشت؛ برای داشتن لشکر بزرگ باید ثروت بزرگ داشت ؛ و برای ثروت بزرگ باید مردم غنی داشت؛ و اگر این شرایط برآورده نشوند سلطنت سقوط می کند.

4- کمک و حمایت خارجی از  ديکتاتور.در افغانستان ديکتاتوریی که از بيرون حمايت شود بخت موفقيت ندارد. اگر سفيرانگلستان ضرورت ديکتاتور در کابل را می بيند، مردم غرب از اين نظريه پشتیبانی نميکند. همين حالا در بين مردم کشورهای غربی اين سوال مطرح است که «ما در افغانستان از کدام دموکراسی دفاع مي کنيم». در افغانستان نه حسنی مبارک و نه هم جنرال مشرف وجود دارند که نقش " ديکتاتور مناسب" را بازی کنند. موضوع «ديکتاتور مناسب»  نظریه «دولت مطلقه خوب» توماس هابس را در ذهن تداعی می کند- وامّا؛  توماس هابس ۴٠٠ سال قبل زنده گی ميکرد و ما در قرن بيست و يکم زنده گی داريم که بيش از ١۴٠ کشور به شيوهای دموکراسی اداره ميگردد. 
به جای انتظار «ابرمرد» به جای انتظار «پيشوا و ديکتاتور» باید به سياسي شدن جامعه کمک شود. باید روشنفکران به جامعه کمک کنند تا از حالت پسیف انتظار برون شود. به جامعه کمک شود تا خود را مستقل احساس کند و سرنوشت خويش را در دست خود بگيرد. يک جامعه سياسی شده و مستقل اين توانایی را دارد که هزارها اسعتداد سیاسي را پرورش داده و به جای يک رهبر ده ها رهبر را پیشکش کند.  

مفهوم ديکتاتور با استبداد و مطلقيت وابسته است
 افغانستان تجربه ی طولانی و تاريخی ديکتاتورها و ديکتاتوري  را دارد. در کشور ما ديکتاتوري های گوناگون و با ايديولوژيهای گوناگون به آزمايش گذاشته شده اند و هر یک   بر رنج ها و درد های مردم  افغانستان افزوده اند. تاريخ ديکتاتورهای افغانستان تاريخ سياه و شرم آور است. همه ی آنها در پی قدرت مطلق خود بودند و به خاطر حفظ قدرت شان دسيسه کردند؛ دروغ گفتند؛ فريب دادند؛دست به کشتار و کودتا زدند. آنها مخالفين خويش را زنجير و زولانه کردند و به توپ بستند؛ بر تماميت ارضی کشور معامله کردند و به وطنفروشی تن دادند.  مردم  چرا به کسی پناه ببرد که قدرت را در دست خود متمرکز ميسازد؟!

 مردم چرا انتظار کسی را داشته باشد که حقوق و آزادی های مردم را لغو ميکند، پروسه سياسی شدن جامعه را متوقف کرده و به جای آن بيگانه گی سياسي را در جامعه گسترش دهد؟! مردم چرا به کسی اميد کند که از پرورش استعداد های سياسی جلوگيری کند؟!
البته نمی توان  نقش رهبر و رهبری دارای اراده ی نيرومند سياسي را در حل مسايل انکار کرد؛ ولی در عمل، مشکل افغانستان به اندازه ی بغرنج و پيچيده است که از سطح رهبر و رهبران بسيار بلند است و طوري که ديديم اين اوضاع بغرنج ده ها رهبر را خورد و ده های ديگر را هم خواهد خورد. مشکل افغانستان در درجه اول مشکل ساختاری ميباشد. نه  بين ساختار های سياسی، حقوقی، فرهنگی و مذهبی  مرز مشخص وجود دارد و نه هم تا هنوز دولت به حيث يک ساختار مستقل سياسي ايجاد گرديده است. افغانستان از بحران عدم اعتماد سخت رنج ميبرد. در کشور بې اعتمادی چندگانه مسلطه شده- از جمله فاصله بين دولت و جامعه به شکل وحشتناکی افزايش يافته است. بر علاوه اين مشکلات  افغانستان با جنگ مواجه است- جنگی که معلوم نيست چی وقت خاتمه می یابد. اين جنگ با وجود  تمام خرابی ها و کشتارها ادامه دارد. برای اين که راه حل پيدا شود،  ماهیت این جنگ بايد تعريف شود. هر جنگ تعريف خود را دارد. هر جنگ با اهداف و عوامل آن مشخص ميشود. هم چنان باید مشخص شود که کی و کی ها در عقب اين جنگ قرار دارند و آنها چی اهدافی دارند. طور نمونه جنگ دارفور ظاهراً  جنگ بين اعراب و قبايل افريقای، بين کوچی ها و مردم جایی بوده و هدف آن کنترول بر منابع طبیعی است. در باره جنگ جاری  افغانستان يا دقيقتر بگويم جنگ جاری در منطقه  تعريف ها و نظريات گوناگونی وجود دارند. برخی ها اين جنگ را جنگ استقلال تعريف ميکنند و بعضی ها از جمله جنرال مشرف اين جنگ را جنگ پشتون ها تعريف ميکنند. در تاريخ افغانستان جنگ های استقلال دو برجسته گی مهم داشتند. يکی اشتراک همه ی مردم و يا اشتراک همه ی اقوام باشنده ی افغانستان در جنگ و دوم تأمین صلح پس از شکست متجاوزين و خروج آنها  از کشور. در برابر اشغال روس ها شرط اول يا اشتراک همه ای اقوام وجود داشت ولی بعد از بيرون شدن روس ها در افغانستان صلح تامين نشد. در جنگ جاری اکثريت مردم افغانستان سهم ندارد و این جنگ  از پشتبانی آنها برخودار نيست و هم چنان هيچ تضمين  وجود ندارد که با بيرون شدن نيروهای خارجی در افغانستان صلح تامين خواهد شد؛ برخلاف عوامل و نشانه های بسيار نيرومندی وجود دارند که در صورت خروج نیروهای خارجی در شرایط کنونی افغانستان جنگ با شدت ادامه خواهد یافت و نتيجه ی آن هم کشتن شدن ده ها هزار انسان، مهاجرت های جمعی و جبری و تجزيه قطعی افغانستان خواهد بود. بر علاوه در صورت خروج نیروهای اییتلاف در تحت شرایط کنونی از افغانستان، افغانستان با تجاوز ديگری هم مواجه ميشود.
 ضمير کابولوف سفير روسيه در افغانستان ميگويد: " زمانيکه نفس امريکا برايد، ما يکجا با هند و چين کار را به پايان ميرسانيم" ( از فارسی. رو  http://farsi.ru)

خوب ما نمی دانيم که روس ها کدام " کار" را به پایان می رسانند  و چه گونه -  ممکن  به شيوه یی که در گرجستان " کار" به پايان رساند.

جنگ جاری جنگ پشتون ها نيست و جنگ جاری خصوصيت قومی، محلی و ملی ندارد. من سال قبل جنگ افغانستان را جنگ جيوپولتيک ــ ايديولوژيک تعريف کرده بودم. ولی  چنان که دیده می شود حوادث در منطقه  سرعت عجيبی دارند و جنگ هم به سرعت به سوی پاکستان رفته و با گذشت هر روز گسترش می يابد. نتيجه گری من اين است که هر قدر خصوصيت جيوپولتيک جنگ ضعيف و طرف ايديولوژيک آن نيرومند شود این جنگ  بیشتر و بیشتر به سوی پاکستان  خواهد رفت. جنگ جاری، جنگ ايديولوژيک و جنگ ارزش ها است. جنگ ايديولوژيک نسبت به هر جنگ ديگری بی رحم، ظالمانه و طولانی ميباشد. در اين نوع جنگ است که انسان هر نوع ارزش خود را از دست ميدهد و نه تنها کشته ميشود، بل کرامت و عزتش هم به خشن ترين شيوه پايمال ميگردد. قرن بيستم شاهد خشن ترين و بی رحم ترين جنگ های ايديولوژيک بود. قوه محرکه جنگ های ايديولوژيک «ما از همه بهتر هستيم» و يا «حقيقت با ما است» ميباشد. در چنين جنگ ها چانس موفقيت مصالحه بسيار مشکل و اندک ميباشد. در جنگ ايديولوژيک دعوا بر سرزمين و یا مثلاً  چاه های نفت... نميباشد، بل دعوا بر سر ارزش ها است. همين حالا بين دولت افغانستان و طالبان دعوا اصلی بر سر ارزش ها است. دولت بالای قانون اساسی موجود تاکيد می ورزد و طالبان خواستار پذيرش اسلام به حیث قانون اساسی افغانستان ميباشند. جنگ های ايديولوژيک با شکست يک طرف و يا هم توافق برسر پزيرفتن ارزش های نوين خاتمه می يابد.

دموکراسی بدون دموکرات ها
دموکراسی هرگز سيستم مکمل نمی باشد. دموکراسی سيستم هميشه در تغير است. موفقيت دموکراسی در نامکمل بودن و تغير پذيری آن ميباشد. لحظ ی مرگ دموکراسی زمانی خواهد رسيد که خود را يک سيستم مکمل اعلام کند. دموکراسی يک مفهوم نسبی است. دموکراسی دنمارک با دموکراسی فرانسه تفاوت دارد. دموکراسی ناروی با دموکراسي امريکا تفاوت بسيار دارد. هم چنان دموکراسی صادر و وارد هم نميشود و به زورهم ساخته نميشود. در افغانستان نه دموکراسی امريکا و نه هم دموکراسی دنمارک ساخته ميشود. البته دموکراسی دارای پرنسيپ های ينورسل و جهان شمول بوده که بدون مراعات آن دموکراسی ساخته نميشود. حقوق بشری به حیث ارزش جهانشمول جز جدایی ناپذير دموکراسی ميباشد. حاکميت مردم، برابری سياسی، آزادی بيان، ديالوگ، مراعات حقوق و آزاديهای مردم که در هسته آن «آزادی فردی» قرار دارد ، از موازین جهانشمول دموکراسی به شمار می روند.  
بدبختی دموکراسی در افغانستان در اين است که ازيک طرف بدون دموکرات ها ساخته ميشود و از طرف ديگر اسير جنايت کاران، اوباشان، معامله گران مواد مخدر و مستبدين ميباشد. بدترين مستبدين و ظالمان آنهای هستند که خود را در عقب دموکراسی و شعارهای دموکراتيک مخفی ميکنند.
در کشوری که مردم آن قرن ها از دیکتاتوری- و در دهه های اخیر از دیکتاتوری های ایدیولوژیک- رنج و مصیبت کشیده اند،
به ویژه با دلایلی که در بالا تذکر رفتند دیموکراسی باید چانس داشته باشد؛ برای تحقق این چانس باید موانع از سر راه تحقق دموکراسی  برداشته شوند و نه برعکس آن.