نشر : 15.06.2012

بحثی در نقد از

حزب دیموکراتیک خلق افغانستان

یادداشت:

این بحث در فیسبوک صورت گرفته است و عین متن فیسبوک بدون ویرایش و تنها با حذف مشخصات فیسبوکی تبصره ها - دقیقه ، ساعت و روز ابراز نظر و لایک ها-  و همچنان چند مورد تبادل پیام های خصوصی میان برخی اشتراک کننده گان که به موضوع بحث اراتباط نه داشت، طبق توافق قبلی اشتراک کننده گان به طور همزمان در ویبسایت های «آسمایی» و «دیدگاه» منتشر می شود.

اشتراک کننده گان بحث: فرید مزدک؛ صدیق وفا ؛ صدیق رهپو طرزی؛ قدیر حبیب؛ غرزی لایق؛ حشمت رستگار؛ فواد پامیری آیینه؛ محمد رحیمی؛ علی رستمی؛ فیاض نجیمی بهرمان؛ حمید عبیدی

 

فیاض بهرمان نجیمی

حمید عبیدی، در پایان بحث «چرا نقد گذشته واکنش میآفریند؟»* به حیث نتیجه گیری نوشت: «...ما باید نخست به نقد سیستماتیک از ح د خ ا به حیث یک «منظومه»ی ایدیولوژیک، سیاسی و سازمانی بپردازیم و بعد چنان که آقای رهپو فرموده اند، برویم به نقد گفتارها و کردارهای آن شخصیت هایی که پست ها و نقش های مهمی در این حزب داشته اند.»

حزب دموکراتیک خلق افغانستان از میان حلقات کوچک تحصیل یافته گان شهری و ولایتی ایجاد شد. پارادایم فکری حزب را ایدیولوژی آن تشکیل می داد، که برای یک عده جوانان پُرجاذبه بود.

ارچند تلاش می شد تا ایدیولوژی حزب غیر کمونیستی جلوه داده شود، اما تمام اسناد آن ـ از برنامه تا تحلیل ها ـ همه از چوکات مفاهیم و باور های کمونیستی جدا شده نه می توانست. همزمان این اسناد همه در مطابقت با برنامه های ستراتیژیک اتحاد شوروی قرار داشتند. شما چی گونه می اندیشید؟


صدیق وفا

دوستان ارجمند، از نگاه من قبل از نقد حزب دموکراتيک خلق افغانستان لازم است برای نسل جوان که نوشته های بدون پس منظر ما را ميخوانند، قضيه روشن باشد. لازم است تا انگيزه ها، عوامل ونياز ايجاد حزب به وسيله حلقه ای از روشنفکران بازگو شود: حزب دموکراتيک خلق افغانستان بمثابه پيشاهنگ طبقه کارگر (زحمتکشان) بادرنظرداشت اوضاع عينی وتحليل مشخص از وضعيت سياسی واجتماعی همان زمان ( 11 جدی 1343) بنياد گذاشته شد.
اين حزب برای بارنخست مسايل بنيادی جامعه افغانی را ازديدگاه جامعه شناسی علمی مطرح کرد.
انقلابيون آنزمان با تکيه بر بينش ايديالوژی مترقی تضادهای اساسی زنده گی اجتماعی رانشان دادند ودگرگونی انقلابی رابحيث وظيفه تاريخی مطرح ودرکليت اهداف وبرنامه حزب منطبق به رهنمودهای پذيرفته شده جهانی انترناسيونال کارگری وکنفرانسهای بين المللی ) برای بسر رسانيدن انقلاب ملی دموکراتيک ازطريق جبهه گسترده نيروهای ملی وانقلابی وگزينش راه رش غير سرمايه داری فورمول بندی وپيشکش نمود که درهمان وقت نجاب بخش و انقلابی خوانده شد واکثريت ماوشما ( کسانی که در اين صفحه شامل اند وديگران که عضو حزب بودند اما در اين جا حضورندارند) باشور وشوق انقلابی ووطنپرستانه آن مرام راپذيرفتيم و در راه تحقق آن رزميديم، بدون اينکه کدام نگاه انتقادی ويا وبحث بر انگيز داشته باشيم، يا اينکه معلومات من تکميل نيست ممکن شماری از دوستان از اين حلقه ازجمله مخالفان مخفی وياعلنی آن مرام وآن خط مشی بودند که من آگاهی ندارم.
بهرحال؛ اينکه چنين جبهه يی درافغانستان شکل نگرفت، شيوه توليد ماقبل فئودالی وفئودالی ومناسبات اجتماعی مبتنی براين شيوه ها وهمچنان شتابزده گی وچنددسته گی رهبران مانع تحقق تحول ملی دموکراتيک گرديد ودرعوض کودتا جاگزين انقلاب شد، وطبقه کارگر نسبت ميزان پايئن رشد صنايع به وجود نيامد، رهبران حزب ازپخته گی لازم سياسی وايديالوژيک برخوردارنبودند وتفکر حاکم درحزب مجموعه ای ازذهنی گری ها وتوجيهات نادرست ازتئوری ها بود که درخورد صفوف داده ميشد، ودر نهايت حقايق رامسخ مينمودند وبالاخره اينکه بعد از احراز قدرت سياسی حزب بحيث يک ساختار ناشناخته درتاريخ افغانستان عرض اندام وحزب دولت شد، ديگر نقد از اين نکته بايد آغازشود نه از انجايی که نياز به ايجادحزب نبود ويا اينکه چرا جزب ايجاد شد؟
خير برای جلوگيری از طولانی شدن حرفها همينجا توقف مينمايم وميخوانم که عزيزان ما چه گفتنی ها دارند؟

پس در دريچه ای حاضر اگر دوسنان به اين پرسشها پاسخ دهند راه نقدگذشه همانطوری که ميخواهند بازگشايی خواهدشد:
1- مرکزيت مطلق وفقدان دموکراسی درون حزبی چه گونه پديدارگشت؟
2- چند دسته گی وشتابزده گی رهبران که منتج به فرکسيون بازی، جناح گرايی، سمت پرستی، زبان گرايی وانواع انحرافات درون حزبی گرديد چه گونه تبارز نمود وکی ها مسوؤل آن بودند؟
3- حزب پس از از احراز شتابزده قدرت سياسی( انقلاب ثور که به شيوه کودتايی با انگيزه نجات 18 يا 19 تن رهبران وکادرها وآرمانگرايی وانقلابی گری سکاندار آن تحقق يافت ،نه کدام شرايط عينی وذهنی آماده بود ونه کدام اصول انقلابی در آن مطرح ونه کوچکترين آماده گی ذهنی وفکری وعملی وجود داشت، انقلاب با توطئه و شوق انقلابی يک فرد دکتاتور وخودکامه ( حفيظ الله امين) آغاز وادامه يافت).درنتيجه حزب دردستگاه دولت مستحيل شد وحزب دولت که درتاريخ کشور سابقه نداشت عرض اندام نمود.
شتابزده گی رهبران به ويژه درمرحله اول انقلاب وناديده گرفتن شرايط واوضاع سياسی واجتماعی باعث شد که ضد انقلاب وگويا مقاومت مسلحانه ازبيرون ( پاکستان وايران) وکمک مستقيم امپرياليزم جهانی در راس امريکا سازماندهی وتبارز کند، مسوؤل ومسورلين اين همه گژرويی ها کی ها بودند؟
4- حزب به توافق اکثريت رهبران آن درسالهای قدرت به عامل سياستهای شوروی مبدل شد وهويت ملی ومستقل آن کمرنگ وحتا زايل شد، وبالاخره پس از فرود وفرازهايی منجمله پيوستن معامله گرانه بخشهايی از رهبران وکادرها به حلقات وتنظيمهای جهادی حزب ازهم فرو پاشيد.
در اينجا نام حزب همان دموکراتيک خلق ياد شده اين ديگر واضحست که هنگام سقوط حزب به نام حزب وطن مسما بود.
اين پرسشها ابتدايی میتواند برای گشودن نقد راه باز کند، اگر رفقا ودوستان نيت نقد دارند ؟2. Juni um 10:32  3.

 

فیاض بهرمان نجیمی

وفای گرانمایه،
فکر میکنم با دو یادداشت تان خیلی از مسایل اساسی تئوری و پراتیک ح.د.خ را مطرح نمودید. البته این بحث دشواری های گوناگون از جمله عاطفی را نیز خواهد داشت. اما اگر هدف ما نقد است باید عقلانی باشد تا راه به جا برسد.
از همه دوستان اکیدا خواهش میکنم که در این بحث به مسایل سلیقه یی و حمله بر یکدیگر نپردازند.
هر یادداشت خارج از بحث از روی صفحه پاک می شود!


صدیق رهپو طرزی

سر چشمه شايد گرفتن به بيل / چو پر شد نشايد گذشتن به پيل
به باورم به جاي پرداختن به معلول ها به كاوش علت دست يازيد. اين كار را بايد از ديدگاه ماركس شروع كرد. نخست ديد كه چند و چون ان ها چگونه بوده اند ؟. بعد از كرداري سخن زد كه در جريانش ان ها را به بت ايديولوژيي بدل كردند. براي ما اين تفكر از صافي روسي برابر با منفعت هاي امپراتوري سزاري كه رنگ سرخ هم بر ان زدند، رسيد. البته نبايد از گژ راهه هاي ديگر چشم پوشيد. اين ديد من است تا ديگران را چي خوش ايد !


فیاض بهرمان نجیمی

پرداختن به همه ابعاد فکر مارکسی نه در صلاحیت ما است و نه هم در امکان این بحث، به باور من آنچی ما می توانیم در باب نظریه مارکس به طور اشاره تماس بگیریم عبارت اند از:
1ـ بحث ایدئولوژی؛
2ـ حزب
3ـ دموکراسی
4ـ فئودالیزم و شیوه تولید آسیایی می باشد.
متباقی مسایل اندیشه مارکس از فلسفه سیاسی تا حقوق و فلسفه حقوق، اخلاق تا اقتصاد سیاسی، استیتیک تا هنر و تاریخ همه عرصه هایی اند خارج آموزش هرکدام ما.
اما همانطوری که من در یادداشتی دیگر در بحث «چرا نقد ... » در باره لنین نوشتم، لنین را باید با رشد اندیشه روسی مطالعه کرد. آنچی رهپو عزیز در مورد نظریه امپراتوری تزاری مطرح می کند، را نه در آن متن بلکه در بستر های دیگر یعنی واقعیت تفکر روس یعنی جمهوریخواهی، استبداد منوره، عدالتخواهی انقلابیون دهقانی به حیث پدیده های روشنتر مطالعه نمود، که لنین از آن متأثر بوده است. تصادف چنان بود که اکنون ما آنالوژی تاریخی از دو الگوی امپراتوری داریم ـ اما هرکدام برنامه و اهداف خود را تعقیب می کردند.
ارچند وفای عزیز در ایجاد ح.د.خ.ابر پیش زمینه ها و وضعیت عینی و ذهنی جامعه تاکید می ورزد. اما حرف رهپو گرامی نیز دقیق است تا ما بعد از گذشت زمان، اول ببینیم که در فراسوی پارادایم فکری ح.د.خ.ا چی گذشته و به ما چی انتقال یافته بود؟
بعد گام به گام به بحث برگردیم.

صدیق وفا

دوستان گران ارج، بياييد که مشخص پرداختن به مسايل را تجربه کنيم،فياض گرامی شما يک موضوع را عنوان کرديد ومن درحد امکان وتوان پيرامون همان موضوع شاخصها ،پرسشها ونکات قابل بحث رامشخص ساختم، دوستان بعوض اينکه پيرامون موضوع مطروحه بحث کنند، باطرفه رفتن از موضوع مطالب ديگری را پيشکش مينمايد، ازنگاه من راه که ما می رويم به ترکستان است.
رفقا نخست يک موضوع رانقادانه وفاکت وار موردنقد قرادهيد بعد از بررسی ونتجيه گيری پيرامون آن گپ تازه بکشيد.، به گفته ای دوستی بحث بالای نقد سيستماتيک حزب دموکراتيک خلق افغانستان است، مساله ايديالوژی وتبعات آن به گمان من بحث ديگری ايست که تحت عنوان جدا بايد کاوش شود.
بازهم اينکه شما چی ميخواهيد مخير هستيد!
اميد دوستان ورفقای ديگر نيز ابرازنظرکنند وشما فياض عزيز سنتر را تنظيم کنيد.
شما وشمار ديگر ازعزيزان مرا درچندين حلقه بحث فراخواندند،اما من کمترعلاقه میگرفتم ،زيرا گاهی به شما گفته بودم که رفقا تجربه بحث مشخص راندارند، پراگنده واز هر چمن سمنی راخوش دارند ،اما من ميخواهم يک مطلب که حلاجی وريشه يابی شد به مطلب ديگر گذارکنيد، اگر موضوع بررسی نقادانه حزب ( د.خ.ا) نزد شما پايان يافته است من هم ازشاهدی میگذرم.
 

فیاض بهرمان نجیمی 

وفای عزیز،
علتی که آن یادداشت بالا را نوشتم این بود، که من میخواستم آن 4 پرسش شما را با 4 دیسکورس دیگر پیوند داده و از عقب آن در اشارات کوتاه پیوند اندیشه ح.د.خ.ا با لنینیزم و تفاوت آن با مارکسیزم را مطرح کنم. بازهم در چند سطر میخواهم آن تفاوت ها را پی بگیرم:
این تفاوت را از مفهوم حزب می توان آغاز نمود، که آنچی ما از حزب برداشت داشتیم و آنرا بر نظریه مارکس حمل می نمودیم، در حقیقت نظریه لنین بود، که پیش از کنگره دوم حزب سوسیال دموکراسی روسیه در کتاب معروف «چه باید کرد؟» و بعد تر در کتاب «یک گام به پیش ، دو گام به عقب» انکشاف داده شد.
پرسش نخستین شما درست به این موضوع می پردازد ـ مرکزیت مطلق و دموکراسی درون حزبی.
من به این باورم که اکثریت مطلق اعضای ح.د.خ تا دوران تصاحب قدرت هیچگاه به اندیشه های اساسی مارکس دسترسی مستقیم نداشتند. آنهایی که احیانا بعضی از آثار مارکس را به زبان های خارجی مطالعه نموده بودند، آگاهی آنها سیستماتیک نبود. در حالیکه منتخبات لنین در دهه 1950 از طرف پروگرس به پارسی برگردان و در میان مشتاقان در کشور ما همراه با تاریخ مختصر حزب کمونیست شوروی اثر ستالین پخش شده بود. یعنی سیاست رسمی شوروی این بود، تا تفیسیر مارکس را هم از طریق آثار لنین، بعد ستالین و در نهایت فیصله های ح.ک.ش فلتر و به خورد مشتاقان برساند.
در نتیجه ما نه با مارکسیزم بلکه با نظریه «تصاحب قدرت» لنینی آشنا شدیم و تصور کردیم که مارکسیزم است. البته مارکسیست های آگاه اروپایی، به ویژه آلمانی تفاوت های فکری زیاد میان لنین و مارکس را نشان داده اند، که باید به آنها توجه نمود.
اس اساس نظریه لنین «تصاحب قدرت» است. پایه نظریه لنین را انتقام شخصی شکل میداد، که بنیادگذاری نظریه حزب نیز به همان هدف و در همان راستا صورت گرفت.
حزب لنین یک گردان از سیاستمداران حرفوی خارج طبقه و مدافع منافع طبقه است. در حالی که حزب در نزد مارکس معنای طبقه و داخل طبقه یعنی پرولتاریا را میداد. از همین خاطر «مانیفیست حزب کمونیست» معنایش در نزد مارکس و انگلس همان برنامه پرولتاریا است. در مانیفیست جایی به نام حزب و تشکل وجود ندارد، چون مارکس باور به حزب نداشت. از همینرو تا زمان مرگش صرف به انترناسیونال فکر میکرد.
ولی لنین جنبش کارگری را خصلت محلی و ملی داد و بعد از اکتبر با پیوند دادن جنبش های آزادیبخش ملی و مفهوم «حق تعیین سرنوشت» نظریه ناسیونالیزم را نیز بر نظریه یی به نام مارکسیزم بلشویکی تحمیل کرد.
حزب دموکراتیک خلق افغانستان در زیر تسلط فکری حزب کمونیست شوروی زاده شد و بر الگو های ستراتیژیکی آن کار و فعالیت نمود.


فیاض بهرمان نجیمی 

یک موضوع بسیار مهم اینست که از سال 1919 بعنی پس از استقلال افغانستان تلاش هایی از جانب کمینترن صورت گرفت، تا حزب کمونیست افغانستان را ایجاد نمایند. من در این باره یک مقاله نگاشته ام. اما از آغاز دوره ظاهرشاه و اوجگیری نازیزم در آلمان، این برنامه متروک می شود و جای آنرا کار های استخباراتی و نفوذ بالای شخصیت های سیاسی، فرهنگی، نظامی و حتا مذهبی می گیرد.
این پروژه تا سالهای دهه 1950 ادامه می یابد. از زمان صدارت محمد داود و بعد از مرگ ستالین، برنامه حزب سازی دوباره در مرکز توجه و برنامه شوروی برای کشور های که در آن احزاب چپ طرفدار ماسکو وجود نداشت، آغاز میگردد.
ما در پایان دهه 1950 و شروع دهه 1960 دو نوع گرایش برای ایجاد حزب در کشور را می بینیم: یکی احزاب که ریشه و اندیشه بومی داشتند و طرز دید بنیادگذاران آن از تشکیلات حزبی خیلی ابتدایی بود، مثل حزب وطن، ویش زلمیان یا حزب خلق وغیره، دیگر برنامه و اساسنامه بسیار تنظیم شده و ستاندارد به مثل ح.د.خ .
این پرسش خیلی جدی است که چرا عده یی از بنیاد گذاران آینده حزب، در دهه 1950 به فکر و نشر نظریه حزب با معیار های لنینی نبودند و چگونه تره کی نتوانست چنان نظریه یی را بر ویش زلمیان تحمیل نماید؟

 

صدیق وفا

فیاض جان عزيز، بازهم شما رخ ديگر قضيه رانشانی نموده ايد؛ اين بحثها اگر مرتبط هم باشند اما مبحث های مجزا اند، پرسشهای چارگانه من پاسخهای مشخص در عملکرد های حزب (د.خ.ا) دارد.
من با طرز ديد شما وپژوهشهای تان در عرصه تفاوت لنينيزم ومارکسيزم مخالفت ندارم، اما ازنگاه تخنيکی بحث سيستماتيک آنست که نخست پاسخدهی به آن چار پرسش صورت گيرد (اگرکسی ميخواهد) وسپس پرداختن به نقد تئوری های يادشده.
بهرحال برای جلوگيری از دوصدايی بياييد که همسخنان ديگر را فراخوانيم تا پيرامون پرسشهای 4 گانه وپرسشها وديدگاههای شما نکات نظر شانرا بيان دارند، ورنه من بحث را پايان يافته تلقی مينمايم.3. Juni

 

حمید عبیدی

آقاي وفا، شما سخن را از ايمان به درستي «مارکسيزم-ليننيزم» شروع کرده ايد ؛ حال آن که پس اين همه تجربه ي ناکام لازم است تا سخن را از شک شروع کرد.2- آيا يک «حزب طراز نوين » را ديده ايد که که درون و بيرون از خود به ديموکراسي متعهد بوده و آن را تحقق بخشيده باشد- از حزب کمونيست شوروي شروع کنيد و باز برويد تا حزب کمونيست هر جايي که دل تان خواست. 3- شما از «انقلاب» به حيث امر متعالي سخن مي گوييد ، در حالي که «انقلاب» به گواهي همه ي تجارب تاريخي ، پرهزينه ترين شکل تحول اجتماعي است. 4- شما تصور مي فرماييد که کودتاي ثور بر اساس ماجراجويي تنها يک فرد به وقوع پيوسته است- شواهد زيادي حاکي از آن است که سقوط داوود خان در ماسکو طراحي شده بود. به علاوه ايجاد سازمان هاي مخفي در قواي مسلح ثبوت آن است که هر دو جناح حزب براي کودتا آماده گي مي گرفت. 5- کاري که حفيظ الله امين براي سرکوب خونين مخالفين کرد ، دقيقن هماني بود که بالشويک ها تحت رهبري لينين پس از انقلاب اکثبر کردند . من شک دارم که اگر کدام کس ديگر از ابتدا در راس کودتا مي بود بسيار متفاوت تر از حفيظ اله امين عمل مي کرد. 6- در مورد روابط با شوروي عرض شود که وضعيت ح د خ ا کاملن و ضعيت يک گروه دست نشانده بود و رهبري ح د خ ا بي اجازه ي شوروي صلاحيت پوست کردن مولي را هم نه داشتند.

 

فواد پامیری آیینه

مولی را اجازه داشتند پوست کنند اما اجازه نداشتند پوستش را دور بی اندازند .پوستش را به حساب باید به شوروی ها نشان می دادند .


صدیق وفا

آقای عبيدی؛ من وهمه کسانی که عينی می انديشند، معتقد اند که ايجاد حزب روی توظئه نی بل برمبنای تحليل وضعيت سياسی همان زمان بنيادگذاشته شد واگرحزب (د.خ.ا) به ادامهء نهضت مشروطيت ونهضتهای آزاديخواهانه ودهها تلاش تحول پسندانه ديگر صد سال اخير درگستره سياسی افغانستان ومنحيث ادامه دهنده جنبشهای ياد شده چپگرا ظهور نمی کرد،الترناتيف چه ميبود؟ شايد بگوييد که گزينش مسيرچپ ازبنياد نادرست بود، افغانستان بايد ازمسير سيستم اربات رعيتی وفئوداليزم بعد 200 سال به بورژوازی و آرام آرام بدون انقلاب وتحول واردجامعه غرب می شد وآنگاه جهان گل وگلزار ميبود، اين هم يک طرز ديد است که درنقطه مقابل ديدگاههای تحول پسندانه ونجات سريع قراردارد.
از نگاه من درهمان مقطع تاريخی بازهم تاکيد میکنم ( باتحليل مشخص وضعيت سياسی همان زمان) گزينش ديگری وجود نداشت.
اگرشما وياران همفکرتان الترناتيف ديگری درهمان زمان داشتيد چرا پيشکش نه شد، واگر درسالهای نخستين بنابر دلايل مشهود مقدورنبود، سالهای درازی را پيشرو داشتيد که طرحهای تازه وسازنده را برای جاگزينی به حزب آنزمان پيشکش مینموديد؛ واکنون درفضای تازه که سيادت بلا منازع غرب مطرح است حتماً به ثمرمی رسيد؛
اکنون اگر مساله بالای دوری وفاصله گرفتن از دگم ها واجتناب ازچسپيدن به ايديالوژی ها وگرايش به نوسازی انديشه يی ودرنهايت بريدن از آمارنگرايی ومقدس سازی باشد ممکن در اين بحثها به نتايجی برسيم ، اما هرگاه انديشه ها از ريشه با هم درتقابل باشند، حل آن ازصلاحيت اين دريچه نخواهد بود.


حشمت رستگار

سلام به دوست گرامى صدٻق وفا،
براى بحث سوالات مطرح شمانٻاز وجود دارد تا برخى مفاهٻم سٻاسى ى را که نجٻمى گرامى تذکر داده صحبت شود٠شناخت بهتر از اٻن مفاهٻم بر پاٻه ى تجربه ى امروز جرٻان بحٽ را مۈٽر خواهد ساخت٠3.
صدیق وفاگرانقدر حشمت رستگار، من با ديدگاهها شما مبنی بر پرداختن به مفاهيم سياسی مطروحه فياض جان توافق دارم، میگذاريم که ايشان ودوستان ديگر آن مفاهيم راحلاجی وبعد به پرسشهای من بپردازند عيبی ندارد، اما هرگاه ديدگاههای ما از پرويزن چپ وتحول پسندانه ومتعالی باشد به نتايجی خواهيم رسيد ورنه در دوقطب متضاد درگير خواهيم ماند که تصفيه آن چهل مستوفی کاردارد ومن شخصاً تمايل به ادامه آن بحث ندارم.


فیاض بهرمان نجیمی

وفای گرامی،
من در هیچ نوشته ام پنهان نکرده ام که دید من چپ و دادخواهانه است. دیروز عضو حزب بودم و در زمان حاکمیت، از آن حزب بیرون رفتم. به باور من چپ را که ح.د.خ.ا تمثیل میکرد یک نوع گرایش بود و کسی پنهان نمی تواند که در همان زمان به دلایل مختلف عینی به ویژه بیرونی جذبه ایجاد کرد. حال همه آنانی که در ذهن، محیط خانوادگی و یا اطراف خویش با گفتمان تحول در تماس بوده اند، ح.د.خ.را یک دریچه برای تحقق آمال شان یافتند.
من میخواهم بین آنانی که حزب را ایجاد کردند ـ به حیث نقطه صفر تا به یک ـ و دیگرانی که بعدا به حزب پیوستند ـ از یک به بعد ـ فرق قایل شوم.
پرسش شما مرکزیت مطلق و یا دموکراسی دو مفهومی است که از ذهن بخش بزرگ از شخصیت های که در کنگره اول جمع شدند، فراتر می رفت.
حزب تا انشعاب اول با مفهوم مرکزیت دموکراتیک بیگانه بود. بعد ها این نظریه را آموخت ـ در حالی که در اساسنامه یی آن با وضاحت وجود داشت.
من در پرسش اولی تا دومی شما نوع باور به «خلق الساعه» بودن حزب را می بینم، که آنرا در مطابقت با مقوله معروف ـ فکر میکنم لنینی ـ «تحلیل مشخص از وضع مشخص» پیوند دادید. حزب جامعه را شناخت، اما با کدام تئوری؟ شما آنرا تئوری مترقی و جهان بینی علمی ـ یعنی کاربرد همان مقوله های کلاسیک برای جوامع مثل افغانستان ـ نام می برید. حلقه اول به این تئوری چگونه رسید؟ پرسش است، که پاسخ مؤجز آن را من در یادداشت بالا نوشتم.
حال ما کسانی نیستیم که دیروز خود را انکار کنیم و یا هم در خدمت غرب قرار بگیریم، بلکه بیست سال مهاجرت و تنهایی های مداوم، ذهن ما را پیوسته با گذشته و بیوگرافی شخصی ما تا راه رفته مصروف می سازد. در محیط مهاجرت اکثر ما ضمن تحلیل از گذشته به نتیجه گیری های جدید رسیدیم، که دیروز گفتن آن به دلایل مختلف: از برچسپ زدن ها تا زندانی شدن ها ناممکن بود. البته به این بحث برمیگردیم.
اما اکنون نقد ما نه برای خوشخدمتی به غرب است، زیرا همه مهاجرین از بقایای حزب در غرب زیاده از واقعیت بیوگرافی خویش حرف هایی برای قبولی به مقامات حقوق، پولیسی و استخباراتی کشور های مقیم گفته اند، که نمی توان کتمان کرد؛ بلکه هدف ما انتقال تجربه به نسل جوان از یکسو و راه اندازی بحث چپ با محتوای دموکراتیک به حیث الترناتیف مفقود در جامعه از سوی دیگر می باشد.
 

غرزى لايق ‎

تأسيس ح د خ ا از اهميت ويژه اى در تاريخ افغانستان برخوردار گرديد . اين نخستين سازمان سياسى با انضباط و داراى تشكيلات منظم چپ و مترقى و داراى برنامه و ايديولوژى روشن بود كه به مثابه بيانگر منافع طبقات و اقشار زحمتكش كشور و روشنفكران وطنپرست ترقيخواه پابه عرصه وجود نهاد ... با تأسيس ح د خ ا سطح آگاهى سياسى و اجتماعى مردم ارتقا يافت و براى نخستين بار سياستهاى ترقيخواهانه از سطح روشنفكرى پا فراتر نهاد و در اذهان اقشار كارگرى و زحمتكشان كشور نفوذ نمود ..." (سلطان على كشتمند : يادداشتهاى سياسى و رويداد هاى تاريخى ) . بيهوده نيست تا پيش از پرداختن به اين بحث سرى به برگه هاى آنچه كه تا حال از خامه برخى رهبران آن حزب چكيده است زده و بر استناد بر نتيجه گيرى هاى آنها اين گفتگو را دنبال نمائيم . بيگمان نيستم كه همسخنانِ بحث جارى اين مأخذ و منابع را مرور كرده و با اطمينان داخل اين گفتگو گرديده اند . با آنهم ميخواهم فهرست اين نوشته ها را بار ديگر به ياد دوستان بيندازم : "ظهور و زوال ح د خ ا"( دستگير پنجشيرى) ، "يادداشتهاى سياسى و رويداد هاى تاريخى" ( سلطانعلى كشتمند ) ، "نگاهى به تاريخ ح د خ ا"( عبدالقدوس غوربندى ) ، "غروب خورشيد" ( بارق شفيعى ) ، " د نيمى پيرى خاطرى " ( صالح محمد زيرى ) ، مصاحبه هاى دنباله دار غفار عريف با دكتور اناهيتا راتبزاد در سايت سپيده دم ... اين نه به خاطر آنكه همسخنان ورود كامل به اين مبحث نه دارند ، بلكه به خاطر آنكه گفتار و كاوش هاى ما بر طيف گسترده تر منابع و مأخذ معتبر و دست اول تكيه داشته و نتيجه گيرى هاى ما رنگ بيشتر واقعبينى را به نمايش گذارند . فعلاً همينقدر3. Juni um 19:46  5.


حمید عبیدی

آقاي وفا ، من صداقت هزاران عضو حزب به ارمان هاي ترقي و عدالت اجتماعي زير پرسش نه برده ام. من خود نيز به اين ارمان ها باور داشتم.

من سال های سال به رهبری حزب وفاداری بی چون و چرا داشتم . و امروز نیز از هیچ یک از رهبران حزبی که من با آن ها از نزدیک شناخت داشتم ، هیچ گلایه و کدروت شخصی نه دارم. مناسبات ما همیشه بر پایه ی احترام متقابل استوار بوده است و هیچگاه هیچیک از آنان با من چنان برخوردی نه کرده اند که موجب شود تا من در این مورد فکری و یا حرفی خلاف آن چی که نوشتم داشته باشم. و اما، این موجب آن نیز شده نه می تواند تا من مسوولیت های آنان را در قبال آن چی که به حیث رهبران حزبی و دولتی انجام داده اند، نادیده بگذارم.

من در مورد نیت همه بنیادگذران و نسل نخست رهبران حزب در مجموع نیز سخن نه می گویم. من «کشف القلوب» نه دارم. و اما اندیشه ها را از روی گفتار و گفتار را از روی عمل و عمل را از روی نتایج و پیامدهای آن می تواند ارزیابی کرد. در مورد کسانی که با وجود دیدن این نتایج و پیامد ها هنوز هم به سان گذشته می اندیشند و از تجربه هیچ درسی نه گرفته اند، نه می دانم چی باید گفت که هم حقیقت را به طور بایسته بیان کند و هم دل آن عزیزان را نه رنجاند؟!

ببینید به کسی که مثلن احراز قدرت در 6 جدی را قانونمند و افغانی تعریف کند و باز برود تعویض بعدی را توطیه و... تعریف کند، و یا تصور کند که گرباچف با بازسازی و علنیت قصدن و عمدن چنان کرد که در نهایت خودش را از فراز پر قدرت ترین کرسی به زیر کشیده و به هیچ مبدل سازد، چی باید گفت؟!

اگر مرده های متحرک را به جای شان بگذاریم ، ما باید بر این بیندیشیم که چرا آن «سوسیالیزم» با دیموکراسی قابل تلفیق نه بود...

من از روزی که نشانه های بروز فاجعه را دیدم ، به باز اندیشه روی معتقدات اندیشه یی خودم پرداختم- این یک روند طولانی و بسیار دردناک بود. سال ها کاستی های مشهود در نظام های «سوسیالیستی» را محصول «داغ های مادرزادی» می پنداشتم. بالاخره روزی رسید که دیدم نه خیر قضیه طوری دیگری است و سووال را باید طور دیگری مطرح ساخت. در مورد حزب خود ما نیز چنین بود.

به این ترتیب می خواهم بگویم که من آن زمان الترناتیف را در وجود ح د خ ا می دیدم . به همین خاطر به آن پیوستم و بهترین سال های زنده گی ام را وقف مبارزه در صفوف آن حزب کردم.4. Juni um 14:20  6.


سال های 1982-1985 ، که برای من سال های بستر شفاخانه بود، شب و روز را با کتاب ها گذارنیدم. این بار با چشم و گوش باز به دنیا نگریستم. در این سال ها همچنان فرصت داشتم تا در شفاخانه های مختلف شوروی و بلغاریا نیز باشم – از شفاخانه های عادی شهری تا شفاخانه ی کرملین و سناتوریم کیروفسکی. در نتیجه با آدم های مختلف از سطوح مختلف فرصت صحبت را یافتم. دو نقطه ی عطف مهم در این سال ها برایم یکی کتاب داکتر ژیلیو ژیلف بود تحت عنوان «فاشیزم» که بعدن نام «فاشیزم و دولت توتالیتار» را گرفت و زنگ آخر نیز گرباچف بود با بقیه داستان که همه می دانیم. اثر ژیلیو ژیلیف که در سال 1982 از سوی یک بنگاه معروف جمهوری مردم بلغارستان منتشر شد، سه هفته پس از نشر ، دوباره جمعآوری شده و ممنوع گردید- گرچی این اثر اناتومی دولت فاشیستی را تشریح کرده بود ، و اما شهروندان هوشمند این کشور سوسیالیستی به ساده گی از روی آن شباهت های دیکتاتوری فاشیستی و سیستم دولتی «سوسیالیستی» را می توانست دریابد. او استاد دیپارتمنت «ماتریالیزم دیالکتیک و تاریخی» فاکولته ی فلسفه ی یونورستی سوفیه بود... و یک نسخه از آن شش هزار نسخه یی که پیش از ممنوعیت به فروش رفته بود نیز از برکت لطف یکی از دوستانم به دست من رسید- این دوستم نیز در زمان تحصیلم استاد کمونیزم علمی بود.

در سال هایی که در اثر بازاندیشی به نتیجه گیری های نو رسیدم ، در طرح و ارایه ی الترناتیف ها تا حدی که برایم ممکن بود ، سهم گرفتم. کسانی که در این سال ها به لحاظ کاری و یا هم شخصی با من در تماس بوده اند، این را می دانند. بلوتن اطلاعاتی شعبه ی روابط بین المللی که من مسولیت تهیه ی آن را داشتم و نخست تنها برای اعضای بیروی سیاسی و سپس به حلقه ی وسیعتری از رهبری حزبی ارسال می شد ، یک بخش کار همکاران شعبه ی روابط بین المللی در این عرصه بود.

حال بر گردیم به ح د خ ا در آن سال های مبارزه ی عاشقانه ما. راه رشد غیر سرمایه داری منبع مشروعیت نظری ح د خ ا بود. این نظریه خود منبعث از نظریه گذار جهان از سرمایه داری به سوسیالیزم ... بود. فرض بر این بود که کشورهای جهان سوم در حالی که «اردوگاه سوسیالیزم» وجود دارد و جهان در حال گذار از سرمایه داری به سوسیالیزم است ، دیگر ناچار نیستند راه طولانی و دردناک راه رشد سرمایه داری را بپیمایند ؛ بل به اتکا به کومک «ارودگاه جهانی سوسیالیستی» می توانند با پیمودن «راه رشد غیر سرمایه داری» ، به سوسیالیزم برسند...
امروز که دیگر «ارودگاه جهانی سوسیالیستی» به حیث یک تجربه ناکام فروپاشیده است، نظریه «راه رشد غیر سرمایه داری » مدل روسی نیز پایه و اساس خود را از دست داده است.

باز گیریم که :
- نظام شوروی و نظام های متحد آن فرو نه می پاشیدند
- در افغانستان ضد انقلاب سر بلند نه می کرد و امپریالیزم نیز مانع کار ما نه می شد
- حاکمیت ح د خ ا به صورت بلامنازعه استقار می یافت و ما برنامه ی خود را به منصه اجرا می گذاشتیم

در این صورت نتیجه ی کار پس از چند دهه چی می بود- آیا ما فراتر از جایی میان تاجیکستان و مغولستان می رسیدیم؟

پاسخ من منفی است . آقای وفا ، اگر پاسخ شما مثبت است، پس یک نمونه ی موفق از تحقق این نظریه را ارایه بفرمایید4. Juni um 14:21  4.


البته که می توان مدل های متعدد رشد اقتصادی و بهبود سطح زنده گی مردم را در جهان نشان داد:
- مدل های رشد اقتصادی تحت نظام های استبدادی - مثلن : تایوان ؛ کوریای جنوبی؛... برازیل – که در نهایت از دیکتاتوری به دیموکراسی گذار کرده اند.
- مدل هندوستان و اسراییل که در شرایط دیموکراسی از همه اشکال تولید برای پیشرفت و ترقی اقتصادی استفاده کرده اند.
- مدل پاکستان و ترکیه که تحت چتر اردو راه رشد سرمایه داری را پیموده اند
- مدل کشورهای خلیج که برپایه درآمد سرشار نفتی تحت نظام های خودکامه سلطنتی پیشرفت سریع داشته اند
- مدل چین که تحت نظام تک حزبی چهارنعل به سوی سرمایه داری پیشرفت کرده است

من امروز نيز به ريفرم هاي بنيادي براي تحقق امر ترقي و عدالت اجتماعي باور دارم. و اما امروز تعريف ديگري از اين مفاهيم دارم و نيز بر اين باور رسيده ام که اين ارمان ها را نه مي توان از لحاظ نظري از دريچه ي تفکر ايديولوژيک و از لحاظ عملي با کار برد زور و تحميل آن بر جامعه تحقق بخشيد . گرچي ما در گذشته هم از تناسب اهداف با وسايل صحبت مي کرديم ، اما در عمل اين اصل را رعايت نه کرديم. ، ترقی و عدالت اجتماعی بدون تحقق ، گسترش و تعمیق دیموکراسی ممکن نیست

من مدل سوسیال دیموکراسی اروپای غربی را نسبت به همه مدل های موجود در جهان بهتر می دانم؛ و اما این مدل چنان که همه می بینیم خالی از کاستی ها نیست – یافتن راه تکامل این مدل از طریق ریفرم ها و یا ایجاد بدیل در برابر آن ، کاری است که اروپایی ها خود از هر نظری به مراتب بیشتر از ما ظرفیت فکری آن را دارند.

در افغانستان مساله روی انتخاب سرمایه داری و یا سوسیالیزم نیست. حل مسایل افغانستان را هم نه باید از منظر نظریات مارکس ، لنین و ماوو ، جستجو کرد. این به معنای آن نیست که افغانستان به یک نیروی سیاسی چپ نیازی نیست. نه خیر افغانستان به چپ میانه ی مدرن ، غیر ایدیولوژیک و معتقد و وفادار به دیموکراسی و عدالت و همبسته گی اجتماعی که بتواند برنامه ی بازسازی معاصر افغانستان با همه مولفه های لازم را به صورت متوازن و موثر ارایه کند، ضرورت دارد. هر قدر زودتر چنین چپی در افغانستان به وجود بیاید و تبارز کند، همانقدر بهتر .
به باور من نقد سیستماتیک از ح د خ ا ، می تواند به چنین حرکتی کومک کند.


صدیق وفا

عبيدی عزيز، دوست دوران مکتب حبييه و کار مشترک اجتماعی و سياسی؛ و فياض جان نجيمی عزيز ،جوان مستعد و متفکر سالم انديش؛ از اشارات وتوضيحات تان دريافتم که شما مانند همه کسانی که به نوسازی انديشه يی وبهسازی مبارزه دادخواهانه می انديشند، می انديشيد؛
حرف نخست اينکه درمساله ايجاد ونياز ظهور حزب در آن مقطع زمانی باهم توافق نظر داريم و در اين عرصه گامهای مشترک برداشته ايم و چار صباحی باهم يکجا درمسير واحد گام گذاشته ايم.
زيرا در همان وقت ايجاد حزب بمثابه رهنمای عمل روشنفکران وزحمتکشان ضرورت تاريخی بود.
حالا برمیگرديم به بازگشايی علل شکست جهانی سوسياليزم ونگار ه گری دلخوای تاريخ وجامعه که برمبنای قالبهای ايديالوژيک از سوی حزب کمونيست اتحاد شوری، احزاب کارگری وکمونيستی وشماری ازاقمار آن صورت گرفت.
نقد اين پروسه مستلزم کاوش ويژه ومطالعه سيتماتيک است.
( دوستانی که ميخواهند اين روند را موردنقد قرادهند پهنه بحث دربرابر شان گشوده است)
مساله ديگر تصفيه حساب گذشته است که آنهم بايست برمبنای تحليل نقادانه وعلمی وبدور از مصلحتهای خصمانه يا هواخواهانه صورت گيرد.
هرگاه به اضافه پرسشهای 4 گانه وچندگانه پيشين؛ محملهای بحث را چنين انکشاف دهيم، ممکن به نتايج ملموس برسيم.

انچه گفتنی است: پارگراف اخير نوشته تان:" در افغانستان مساله روی انتخاب سرمایه داری و یا سوسیالیزم نیست. حل مسایل افغانستان را هم نه باید از منظر نظریات مارکس ، لنین و ماوو ، جستجو کرد. این به معنای آن نیست که افغانستان به یک نیروی سیاسی چپ نیازی نیست. نه خیر افغانستان به چپ میانه ی مدرن ، غیر ایدیولوژیک و معتقد و وفادار به دیموکراسی و عدالت و همبسته گی اجتماعی که بتواند برنامه ی بازسازی معاصر افغانستان با همه مولفه های لازم را به صورت متوازن و موثر ارایه کند، ضرورت دارد. هر قدر زودتر چنین چپی در افغانستان به وجود بیاید و تبارز کند، همانقدر بهتر . "
همين چپ ميانه ی مدرن غير ايديالوزيک و... وسوسيال دموکراسی ياد شده درپارگراف بالاتر شما غايهء اکثريت ما منجمله اين قلم است.
پس درکليت اختلاف نظر فاحش وجودندارد، وجوه مشترک وآرمان مشترک همچنان مبارزه داد خواهانه سالهای جوانی ما رابه همديگير گره ميزند.
هرگاه وجوه اختلافی وجود داشته باشد ممکن ناشی از طرز ارايه انديشه ها باشد،
بهرحال تا کنون در يافتم که نگاههای شما وياران ديگر تبلور آرمانهای حزب ديروز با انديشه های نوسازی فکری بوده وتحقق چنان آرمانها دروضعيت کنونی يک تحليل مشخص وضع کنونی رامی طلبد.
يک شوخی: به رهبر پرولتاريای روسيه گفتند: که رفيق لنين بياييد که به تعدد جلسات کاهش دهيم، ايشان فرمودند: ( پس بياييد که اين پرسش را درجلسه مطرح کنيم" من هم در پايان اضافه مينمايم: تحقق آن آرمانهای بنيادين ونوسازی جنبش چپ به يک تحليل وضعيت تازه نيازدارد. هدف از " تحليل مشخص وضعيت بود واست. همو مساله الف قامت يار است هههه
نیست بر لوح دلم جز الف قامت يار
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم


حشمت رستگار

در یاداشت وفای گرامی پرسش های قابل بحث مطرح است . یکی از علت های را که من به آن توجه داشته ام ، برخی تضاد ها و ابهامات در اندیشه ی مارکسیزم - لنینسم است که اگر با آن برخورد اعقادی نشود ، نا رسائی و صحت آن را می توان سنجش کرد.بطور مثال شعار مارکسیزم که می گوید هدف از کمونیزم تشکیل جامعه ی است که " از هر کس به اندازه ی توانانی اش کار گرفته شود و به هرکس به اندازه ی نیازش پاداش داده شود" برای تحقق این شعار آرمانی میلیون ها انسان سر های شان را دادند . اگر امروز ما این شعار را تحلیل و تجزیه کنیم به نارسائی آن پی میبریم . اولن معلوم شده که نیاز های بشری محدود و قابل اندازه گیری نیستند .بسیاری کالا های که در زمان مارکس و لنین وجود نداشت ، اکنون جز احتیاجات روزانه است و با گذشت هر روز کالا های جدید اختراع می شودو همه ی انسان های می خواهند که این کالا ها را داشته باشند.اگر قرار بو د که همه برای احتیاجات محدودی کار کنند ، هیچ وقت به این پیشرفت در عرصه ی اختراعات نمی رسیدیم. دوم - اصل مساوات را که درسوسیالسیم مطرح می شود پر از تناقص و عدم مساوت است.اگر کالا ها در سوسیالیسم بر اساس تطبیق پلان مساوات سوسیالیستی تولید می شود ، انگیزه ی زیادی برای اختراع و نو آوری بوجود نمی آورد و در نتیجه نیاز های روز افزون انسان جامعه ی سوسیالیستی را برای دسترسی به کالا های نو و با کیفیت بر آورده نمی کند.4. Juni um 21:33  5.


صدیق رهپو طرزی

به اجازه همسخنان
در این برگهٔ ٫٫ گفتمان،، بر آنم تا بار دیگر یاد آور می شوم که اکر به صورت جدی، البته جدی، در پی رد یابی این همه مساله های پیج در پیچ و بغرنج هستید، از همان سرچشمه که دیدگاه های مارکس است، باید شروع کرد. البته در این تنگجا می توان به صورت فشرده گپ زد و به گفتهٔ قدما ٫٫ لب لعاب،، یا شمیه را ارایه کرد. البته آنانی که سر آن دارند تا بحث دراز دامنی را به شکل مقاله ها به راه بیندازند، ساده است. آنان می توانند این کار را انجام دهند. نخست آن ها را می توان در میدان های اندیشه یی ٫٫ آسمایی،، و یا ٫٫ دیدگاه،، به دست نشر سپرد و سپس دبیران گرانقدر آن ها می توانند، این نوشته ها را در این جا پیوند، دهند. اگر به ریشه و سر چشمه نپردازیم، آب ها در میان راه گاه صاف و بیگاه گل آلود می نمایند. من با دید گاه آقای عبیدی که سیری را در برابر ما قرار دادند، موافقم. من فکر می کنم بخش بزرگ از ما چنین سر گذشتی داریم. این سیر و حرکت خود نشان می دهد که ما تا آن گاهی که به سرچشمه نپردازیم، راه به جایی نمی بریم. به باور من تا این مساله صاف و روشن نگردد، ما هم چنان در دایرهٔ ابهام سر گردان خواهیم ماند.
البته این نکته را باید یاد آور شوم: آنانی که نمی خواهند از گذشتهٔ اندیشه و ایدیولوژیک خویش بگذرند، این حق شان است و باید مورد توجه قرار گیرند.
این باور من است تا دیگران را چی اندیشه یی در سر باشد!
 

فرید مزدک

دوست عزیز وفا ، به فکر من ایجاد حزب د خ ا بیشتر یک همگرایی با جریان های بود که پس از انقلاب 1917 روسیه ایجاد شده بود .از سال 1919 به بعد کمینترن بصورت منظم برای ایجاد هسته های خودی که باید در خط دفاع از منافع شوروی کار میکردند میپرداخت . کمینترن برای گسترش " جنبش کمونیستی و کارگری " در آسیا برنامه های را عملی کرد که به ایجاد احزاب " ملی ـ دموکراتیک و توده ای " در کشور های آسیایی منجر گردید . نفرت از استعمار گران غربی دولت نو تشکیل شوروی را برای انقلابیون این کشور ها و همسایگانشان جذابیت بیشتر میبخشید .این حالت را در نقش مسکو برای ایجاد حزب کمونیست هند، حزب تودۀ ایران و احزاب کمونیست کشور های عربی با روشنی کامل میتوان دید . خطوط اساسی برنامه و آئین نامۀ احزاب مذکور بر همان تز های لنینی استوار است که بصورت همگون در اسناد آن ا حزاب انعکاس یافته است . در افغانستان مبارزه برای انسجام" نیرو های خودی "آشکار تر و تند تر صورت گرفته است .بر اساس شواهد تاریخی سفرای روسیۀ شو روی درکابل تا سال 1943 همزمان نمایندگان با صلاحیت کمینترن بوده اند .از قرار معلوم در ایجاد تمام محافل که بعد ها به ایجاد جریا ن دمو کراتیک خلق انجامید سفارت روسیۀ شوروی نقش مستقیم داشته است .

چگونه تره کی و کارمل با هم به کار مشترک وادار شدند ؟ چه کسی آنها را بهم نزدیک ساخت ؟ آیا موسسین حزب خودشان " مرامنامه " ، " اساسنامه " و مقالۀ " راه ها و وسایل تحقق .....را که بنام ببرک کارمل در جریدۀ خلق نشر گردید تهیه کرده بودند ؟ چرا تعداد از شرکت کنند ه های جدی محافل نخستین راه خویش را جدا کردند . زندگی نشان داد که ح د خ ا در حال و هوای غیر خودی ، غیر وطنی پرورش یافت . روح و روان ما پر از مُدل لنینی ـ شوروی نظام سیاسی بود . تقدیس این مُدل در سال اول حاکمیت حزب توسط تره کی و امین و در زورگویی وحشتناک برای تعمیل آن ، آرمانهای شریفانۀ انسانهای را که با آن حزب همراه شده بودند برباد داد ، مرکزیت مطلق قانون حاکم بر تمام احزاب لنینی بوده است . سرکوب ها و تصفیه ها در مراحل مختلف زندگی ح ک ا ش ، زور گویی در تطبیق مُدل روسی " جامعۀ کمونیستی " بر اساس اندیشه های مارکس و آنهم در جامعۀ روسیه که مورد نظر مارکس نبوده است نشان دهندۀ تضاد آشکار میا ن آرما ن ترقی ، عدالت و دموکراسی با ساختار بستۀ سیاسی شوروی میباشد . حزب لنینی و ساختار شوروی استبداد زده و خشونت زا بودند . با آن شور و شوقیکه ستالین و برژنف پذیرفتنی بودند خرسچف و برنامۀ اصلاحات او غیر قابل پذیرش بود . بد بختانه در کشور ما آن مُدل در شرایط فوق العاده عقب ماندۀ اقتصادی و اجتماعی با استفاد ه از زور عملی گردید .

 

صدیق وفا

دوست عزيز مزدک، آيا نخستين جهشهای ترقی پسندانه يک قرن پيش ازامروز مانند نهضت مشروطيت، ويش زلميان، تاسيس جمعيت وطن ( غبار) ، نشر جريده ندای خلق (محمودی) جنبش آزاديخواهانه جوانان افغان که منتج به استقلال سياسی افغانستان درسال 1919 شد ودهها تلاش وحرکت ديگر دادخواهانه همه تحت تاثير انقلاب 1917 که خود توانايی بپا ايستاده شدن رانداشت وهنوز نوزاد بود به وجود آمده است؟
به فرموده شما کمينترن درسال 1919 ايجاد وگويای سفيران آن به نماينده گی ازجنبش کمونيستی وکارگری به ايجاد حزبهای ( ملی - دموکراتيک) درکشورهای اسيايی پرداختند!!
اماتاريخ شاهد است که نخستين خيزشهای منسجم روشنفکران افغان که مطالبات ترقی پسندانه را دربرابر خود قرارداده بودند ودست به ايجاد سازمان های تحول طلبی زده بودند نه تنها قبل ازانقلاب اکتوبر بود،بلکه به آن انقلاب سرمشق بود.
سخن در اينجاست که حزب(د.خ.ا) ادامه دهنده جنبشهای چپ بنيادی افغانستان بود که باتکيه بر بينش ايديالوژی طبقه کارگر دگرگونی انقلابی جامعه را به حيث وظيفه تاريخی دربرابرخود قرارداد.
ايجادحزب توطئه نی،بل نيازمبرم تاريخی همان زمان بود.
اينکه بعد ازسال 1965 برابر1343 بنابرمرکزيت مطلق،فقدان دموکراسی درون حزبی ، فرکسيون بازی، جناح بازی، سمتگرايی ومليت گرايی وکمبود عنصر پژوهش علمی درعرصه های اجتماعی-اقتصادی وسياسی وتکيه يک جانبه به آثار بيرونی ( شوروی وحزب توده ايران) درمجموع دراثر ناتوانايی وضعف ايديالوژيک رهبران به لغزشها وانحرافات چبران ناپذير مواجه شد، اين ديگر معلولهای اند که علت آن بيان شد.
با ورد قوای شوروی ، جنگ تحميلی ومداخله ابرقدرتهاو به ويژه انحرافات واشتباهات رهبری زمينه های تحقق برنامه مترقی حزب بر چيده شد، حزب به توافق اکثريت رهبران آن به شمول جناب شما مزدک گرامی به عامل سياستهای شوروی مبدل وهويت ملی ومستقل آن باجبرواکراء زايل گرديد.
اينکه حالا شما هم میگوييد: " مرامنامه" و"اسناسنامه" حزب ومقاله " راهها ووسايل ..." که اين قلم سالها مدرس اين اسناد بودم وباگوشت وپوست احساس ميکنم که کارخودی بود وشما ميگوييد که: به وسيله نماينده کمينترن نوشته شده وحزب به عامل شوروی مبدل شده بود ، بامعذرت همان قصه معروف ( ...... صاحب خانه هم ميگويد ) را بياد انسان می آورد.
حالا از شما دوست عزيز خواهشمندم که پيرامون چند نکته اگر روشنی به اندازيد؟
1- مرکزيت مطلق چه گونه به وجود آمد؟
2- چند دسته گی رهبران ازکدام زمان آغاز يافت وانگيزه آن چی بود؟
3- انساتيف کودتا ثور بدست هردوجناج حزب بود يا چی گونه؟ چگونه گژرويی های بعد از ثور به وجود آمد؟
4) چرا حزب به عامل سياستهای شوروی مبدل شد؟
5- چرا شماری از رهبران به شمول حلقه بيروی سياسی وکميته مرکزی آن به تنظيمهای جهادی پيوستند وحزب ودولت را به سقوط مواجه ساختند.



فرید مزدک

دوست گرامی وفا ، بدون شک قدرت های بزرگ کار در کشور های کوچک را از هیچ شروع نکرده اند بلکه از امکانات و ریزرف های موجود هر کشور برای نفوذ خویش استفاده برده اند . جنبش گستردۀ آزادی خواهی در هند را خودِ هندی ها ایجاد کردند اما کمینترن از 1920 به بعد به سرباز گیری در میان نخبه های این جنبش به هدف ایجاد یک ساختار سیاسی آغاز کرد .و یا در ایران زمینه های ملی وجود داشت که مورد استفادۀ افزاری مسکو قرار گرفت . سليمان ميرزا اسکندري را روس ها به ایران نفرستادند تا "حزب برادر " ایجاد کند او خود درکشو رخویش چون یک دموکرات و طرفدار اندیشه های سوسیالیستی شناخته میشد . آشنایی با پروتو کول ملاقاتهای سِليُو کوف افسر ارتش سرخ با سلیمان میرزا در سپتامبر 1941 بسیار چیز هار ا برای بیان نقش مسکو در ایجاد " احزاب برادر " روشن میسازد . در نتیجۀ مداخلۀ مسکو و کمینترن نه تمام بلکه یک بخش از جنبش های عدالت خواه و آزادی طلب با رنگ و کیفیت شوروی ـ لنینی ظهور کردند .در کشور ما هم چنین بود . ح د خ ا از آسمان یا مسکو فرستاد نشد بلکه از درون جریان های سیاسی عملن موجود سربلند کرد .

در رابطه به نقش بیرونی ها در تنظیم بخش زیادِ اسناد اساسی ح د خ ا از ایجاد آن تا آخرین روز اقامت ویکتور پترو یچ پلنیچکه به غیر از برخی نوشته ها و مدارک مربوط به دوران تره کی و امین سندی را که خود " ما و شما " آماده کرده باشیم وجود ندارد .5

در مورد چگونگی ایجاد مرکزيت مطلق دیروز چیز های نوشتم ، اما به دو عامل بازهم میتوانم اشاره کنم :
1 ـ نبود تجربۀ دموکراتیک در ساختار های سیاسی ـ اجتماعی " جامعۀ افغانی "
2 ـ پذیرش بی چون وچرای پرنسیب های لنینی ساختار حزب . این دو عامل موسسین حزب را بسوی ایجاد یک حزب بسته و غیر دمو کراتیک میکشاند .


چند د سته گی رهبران " همیشه وجود داشته ، به فکر من بهتر است رنگارنگی دیدگاه ها و سلیقه ها گفته شود . این رنگارنگی نه زشت بلکه زیبایی است .برای اینکه این رنگارنگی زمینۀ " چند دسته گی " نگردد به تولرانس و رواداری ، رعایت و تحمل همدیگر و استقلال و فضای باز کار نیاز است که در یک ساختار غیر دموکراتیک میسر نیستند

دوست ارزشمند وفا ، شما رهبران آن حزب را از سال های نخست زندگی آن میشناسید؛ اما من از سالهای 1985 به بعد . بیاد دارم آن مدتی را که شما مسول و منشی من در حزب بودید . میخواهم بگویم که از شما خاطرات خوش فراوان دارم و فکر میکنم که شما خاطر ه های بسیار ارزشمند دارید که بیا ن آن ها برای نقد سازندۀ دیروزما مفید خواهد بود . من به 3 سوال آخری در بحث های گذشته پاسخ گفته ام که همه در سایت دیدگاه قابل دسترس اند . امید وارم همه برای گفتن تشویق شوند .نمیدانم چرا بزرگان یا خاموش اند یا غرق در بحر عواطف و آن که خاموشی را بشکند به شکستنش میکوشند .

 

صدیق رهپو طرزی

به ریشه ها باید پرداخت تا پاسخ هایی در برابر پرسش های همه فصل های یافت.


قدیر حبیب

دوستان عزیز، سر انجام معلوم نشد که کاوش در اصول و ضوابط ساختاری حزب دیروزین ما، چی هدفی در پی دارد. حزب دیروزین را احیا میکنیم؟ بر هرچی حزب در گذشته و آینده است خط بطلان میکشیم؟ یا از تجارب دیروز ما ،برای ایجاد یک سازمان جدید و مدرنی که برو ضعیت ناگوار حاکم برجامعه اثر گذار باشد، مایه برمیداریم؟ اگر ممکن باشد یک دوست خونسرد و با حوصله لطفاً در این زمینه دوستان را روشن بسازند تا بحث سودمند جاری ، انسجام فکری بهتر بیابد.


فرید مزدک

حبیب گرامی ، همین آخری را باید انجام داد . اما به فکر من در خارجه حزب سازی درست نیست .اما یک حرکت را میتوان براه انداخت . این حرکت باید از نقد گذشته بگذرد ، به یک نیرو گستردۀ منقد مبدل گردد و به امروز بپردازد .منظور من از نقد بر عکس آنچه تعداد از رفقا فکر میکنند خرابکاری و برباد دادن همه چیزها نیست بلکه آنچه باید میشد را از آنچه نباید میشد تفکیک کردن است .ما به دید جدی و واقعبینانه نسبت به دیروز و امروز خویش نیاز داریم نه برخورد عاطفی و احساساتی ، طوریکه دیده میشود هنوز زمان کار داریم تا کمیت بزرگتر از "رفقا" را در این زمینه با خود داشته باشیم .


صدیق وفا

دوست گرانقدر مزدک عزيز، تابو شکن و رفيق مستعدی که به رغم کناره گيری وعزلت نيشنی شماری از اعضای بيروی سياسی ديروز و انبوهی از پرسشها وانتقاد های سالم وناسالم بازهم در موضع پاسخدهی وروشنگری قرارداريد خوشنودم، ايستاده گی امروز تان ريشه به استعداد و گنجينه روزهای دشوارگذشته دارد، شما ازکارمشترک مان درسالهای پيشين قبل از تحول ثور ياد کرديد ، من هم مانند همه ياران از آن سالهای پرافتخار وسرشار از عشق و تلاش انقلابی وداد خواهانه خاطرات فراموش ناشدنی يی دارم به ويژه از کارمشترک با شما درحوزه های حزبی، ذخيره و رده بندی ورسانيدن به موقع نشرات حزبی منجمله جريده تابناک پرچم خلق به همه به شمول سازمانهای مرکز وولايات ودرعرصه ها تئوری وپراتيک سازمانی که ياد آوری همه آن در اين مقطع نمی گنجد داريم.
برميگرديم به اصل موضوع:
اگر مساله سر بررسی وچرايی فروپاشی حزب (د.خ.ا) است، ديگر همه ساده ميدانيم که اين کار چند شاخصه دارد: نخست ازنگاه تئوريک که برميگردد به انديشه های بنيادگذاران تئوری مبارزه طبقاتی ( چيزی را که آقای رهپو به ريشه پرداختن ميدانند)، دوم از نگاه چشم انداز جنبشهای انقلابی معاصر که برميگردد به ( سوسياليزم شوروی، پرولتاريای کشورهای سرمايه داری وجنبشهای رهايی بخش ملی)
واگر مراد از تصفيه حساب با گذشته است:
به گفته نجيمی عزيز که در آغاز مبحث گفتند شهامت بينظير ميخواهد وبه گفته حبيب عزيز مباحثه کننده گان خونسرد وباحوصله ؛
که تشخيص کند تصفيه حساب باکی ودرکدام عرصه ها وبه يقين که زمينه های آن بايد روشن شود که از نگاه من ناگزيز از( تفکر " ايديالوژی" تشکيلاتی وپراتيک سياسی می گذرد .)
هدف ما طوری که مزذک گرامی گفتند ازنقد نبايد ويرانگری وتخريب پروسه هايی باشد که روشنفکران افغانستان طی صد سال اخير آنرا با قربانی ها وفدا نمودن جانهای شيرين شان به ما به ارمغان گذاشته اند.
ازحضور عزيران متشکرم وحالا چشم انتظار ما سوی پژوهشگران ماست که سالهای پر بار زنده گی شانرا وقف پژوهش نموده اند، که در اين تزها چه سنتری را می افزايند.
من يقين دارم که همه ما درچنان سطحی نيستيم که نياز به اداره چی باشد، بازهم از فياض عزيز خواهشمندم که مباحثه را آنچنان که آغاز نموده ايم در محور همين طرحها سمت وسوی دهند و ازمزدک گرامی خواهشمندم که دوشادوش عزيزان اين پروسه را به پايه اکمال برسانند.


قدیر حبیب

پس وقتی قرار بر این است که با بهره گیری از تجارب دیروز باید اساس سازمان جدیدی را بگذاریم ، چرا آن تجربۀ پرعمق و پر پهنا را در یک حلقۀ محدود فکری مطرح میسازیم؟ ما اگر به لحاظ شماره همان دوصد هزار دیروز را هم در ف ب حاضر ببینیم از لحاظ فکری زیاد از همدیگر ما متفاوتتر اندیشیده نمیتوانیم. ما از سر خوشبینی فکر میکنیم که از محدودۀ ایدیولوژی فراتر رفته ایم. تنها با اعلان مقاطعه با ایدیولوژی ممکن نیست که ذهن ما از تارهای عنکبوتی یک ایدیولوژی رهایی یابد.مثلاً وقتی گفته ایم که باید سازمانی را اساس بگذاریم ، عده یی از رفقا با گلایه اظهار داشته اند که « حزب ما هنوز زنده است، چی لزومی دارد که حزب دیگری بسازیم» بر عکس این دسته، عدۀ دیگری که گوییا فرا ایدیولوژی فکر میکنند ، در مخالفت با ایجاد هرگونه سازمان سیاسی استدلال دارند که چون ویرانی دیروزین از اثر کارکردهای حزب بوده بناءً ساختن سازمان سیاسی را جفا در حق جنبش و مردم میدانند.به نظر من هردو دسته ایدیولوژیک می اندیشند . یکی آشکارا و با محبت در آن بند اسیر است و دیگری غیر مستقیم و با خشونت اما محور فکر هردو یکیست،فقط دیروز. این گونه اسارت ذهن در ایدیولوژی ، مختص به چپ نیست. راستیها هم بهتر از ما نمی اندیشند.من فکر میکنم که حزب تنها به ما مربوط نمیشد. ما یقیناً از برخی مزایایش سود شخصی هم برده ایم اما این حزب با کارکردهایش به زنده گی همه مردم کشور رابطۀ مستقیم داشت و چی بسا مردمی که ازآن عذاب کشیدند. من فکر میکنم که بررسی همه جانبۀ این مهمی که در برابر خود گذاشته ایم هم از توان ما بیرون است و هم با صرف وقت زیاد حاصلی به دست نمیدهد.اگر به این می اندیشیم که که در سازمان آیندۀ ما همه افراد جامعه بدون محدودیت باورهای فلسفی، زبانی ، تعلقات سیاسی دیروز و امروز ، محلی، نژادی و غیره میتوانند حضور داشته باشند ، باید طرقی جستجو کنیم که زمینۀ حضور فکری همه را مهیا ساخته بتوانیم..


صدیق وفا

حبيب گرامی، تابحال نه من نه مزدک ونه هم نجيمی از ايجاد کدام حزب وياسازمانی ياد آور شده ايم؛ هدف من نقد سيستماتيک است همانی که عبيدی مطرح کرده است، که شاخصهای آنرا بيان داشتم، مزدک هم دربالا به صراحت گفته که درخارجه حزب سازی درست نيست ومن به آن توافق دارم، زيرا ايجاد حزب وسازمان فقط درداخل کشور مر جعيت دارد، ما گفته ايم يک حرکت که آنهم بايد از نقد بگذرد وفقط همين.
من وديگران شاخصهای اين نقد را خدمت عزيزان برجسته ساخيتم آن دوستی که حوصله دارد وخونسرد می انديشد ميتواند آن شاخصها را يادداشت وپيرامون هريک طوری که می انديشد نکات نظر خويشرا بيان کند فکرمی کنم در پايان به نقد نزديک ميشويم ولی اگرهريک طرح نو در اندازيم فکرمی کنم تا پايان سال دريک نقطه خواهيم ماند.
بازهم چون تجربه کارمشترک مباجثه با اين حلقه راندارم آنچه خسروان دانند من ترديدی ندارم.


حمید عبیدی

من با مزدک گرامي هم باورم که «حزب سازي» در خارج مثل آببازي روي سرک قير است. تشکيل سازي هايي که تا کنون صورت گرفته اند به هيچ تشکل و نتيجه يي نه رسيده اند؛ زيرا همه از جمله بر مبناي تصور در مورد وجود وجوه اشتراکي که ديگر وجود نه دارند صورت گرفته اند. ما تا هنوز با کنار گذاشتن طرز تفکر ، عمل و روحيه ي گذشته و ايجاد يک تفکر تازه بسيار فاصله داريم . من با شما موافقم که اگر قرار باشد يک جنبش سياسي «چپ» در افغانستان ايجاد شود، اين حرکت نه بايد در حدود و ثغور مرزبندي هاي سياسي گذشته صورت بگيرد. اين تنها بخشي از اعضاي سابق ح د خ ا و احزاب و سازمان هاي چپي ديروزي نيستند که امروز طور ديگر مي انديشند؛ بل امروز در افغانستان نسل نو سربلند کرده است که در تجربه ي تلخ ديروز هيچ سهمي جز چشيدن مزه ي تلخ نتايج و پيامدهاي آن را نه داشته اند. شايد و يا هم به احتمال قرين به يقين ممکن است چنين جنبشي از ميان اين نسل سر بلند کند و شايد سهم ما تنها اين باشد تا تجربه ي خود را صادقانه با اين نسل در ميان گذاريم. وقتي من نوشتم«... نقد سيستماتيک از ح د خ ا مي تواند به چنين حرکتي کومک کند» ، هدفم بيشتر ايجاد فضاي تازه ي رواني و فکري بود... فکر مي کنم «ما» خارج نشينان وقت و فرصت بيشتري براي پرداختن به چنين نقدي داريم. من با آقاي رهپو اصولن در اين مورد موافقم که به ريشه بايد پرداخت. و اما سووال اين است که آيا ما توان پرداختن ريشه يي به آن ريشه ( آثار  و نظریات مارکس) را داريم و اگر نه داريم آيا بهتر نيست آثاري را در اين مورد مثلن خود آقاي رهپو و آقاي نجيمي ترجمه کنند؟!


غرزى لايق

برای پرداختن ریشه یی به آن ریشه پیش از سرگرم شدن به ترجمه بی مورد نیست آنچه که افغانان خود تا حال نوشته اند ، بار دیگر مرور شود . بخش این فهرست را در اختیار  همسخنان گذاشته بودم .


حمید عبیدی

هدف من بيشتر مواد در مورد نظريات انديشه ورزان معاصر در مورد نظريات مارکس و لينين و تفاوت هاي اساسي ميان اين دو است . از سوي ديگر اصلن اين تصور که جهان ديروز ، امروز و فردا تنها از دريچه ي نظريات يک انديشه ورز قابل شناخت باشد، از اساس نادرست است.


قدیر حبیب

وفای گرامی ،نقد سیستماتیک به کارشناسانی نیازمند است که غیر از مسلک و عرصۀ کار اختصاصی شان مشغله یی نداشته باشند. ما با این شمارۀ معدود و با این محدودیت مسلکی، یک سیستم اندیشه یی پر از ابعاد و عناصر مختلف با تفسیرهای مختلف را چی گونه به پایان خواهیم برد. برای انجام همان آرزومندی نیک شما هم که شده باید از دیگران و از دیدگاهای مختلف بهره بجوییم. اگر مشخصتر بگوییم ، برای نقد هربخشی از ابعاد سازندۀ این سیستم اندیشه یی ، یک صفحۀ ف ب را اختصاص میدهیم . اگر به همه جهان نمیتوانیم حد کم به همین مشمولین انترنت خبر میدهیم و با مختصر توضیح مرام ، تقاضا میکنیم که نظر به علاقمندیها و تجارب شان در زمینۀ بحثهای مطروحه ابراز نظر بفرمایند. محدودیتهای دست و پاگیر شناخته شده را بی اعتبار اعلان میکنیم و انتظار میکشیم که چی ازش بور میشود. شاید این قدم گام بعدی را به دنبال داشته باشد.


صدیق وفا

حبيب عزيز؛ من درنخست دانسته گفته بودم که: قبل از نقد حزب دموکراتيک خلق افغانستان لازم است .... پس بازهم درهمان نقطه اولی برگشتيم. شما در تبصره نخست، دوم ويادداشتهای بعدی من درهمين صفحه ملاحظه کنيد همين دشواری نقد سيتماتيک را گفته امده ام.
اما طوری که ديده ميشود به گفته عبيدی آقايان رهپو ونجيمی پژوهشهايی دارند و اضافه نموده اگر پيش زمينه ها را ازمنابع خارجی ترجمه کنند.
اين امر وهمچنان نکته نظر شما می رساند که ما هنوز برای چنين نقدی درمقطع کنونی آماده گی فکری نداريم.
پس بياييد کار را به اهل کاربگذاريم و مبحث را پايان يافته به پنداريم.


قدیر حبیب

وفای عزیز، حزب سازی در خارجه و داخله هردو ممکن است. اگر حزب همان سازمانیست که اساسش را رفیق نورمحمد تره کی در فلان سال و در فلان تاریخ گذاشت، به راستی هم در خارجه ممکن نیست و لی اگر سازمان سیاسی آموزشگاه و دانشگاهی سیاسی برای شناخت جامعه باشد، جایش هیچ فرق نمیکند. ما باید از طریق روکرد به دانش مسلکی و معاصر آدمها از ساختار جامعۀ خود درک و شناختی به دست آوریم و در روشنی تحلیلهای آنها، برای سازمان ما برنامه بریزیم. جامعۀ امروز ما بر اساسات علوم معاصر استوار است که طبعاً شناختش نیز به مدد همین دانشها میسر میگردد. اگر گزافه نگفته باشم عصارۀ روشنفکری ما در بیرون از وطن انبار شده. در بیرون از وطن امکان دسترسی به اندیشمندان بیشتر از داخل است. اگر تنها حضور جسمانی کاری از پیش برده میتوانست صدو چند سازمان تسجیل یافته در دیوان و دفتر سرکاری باید بر این پراگنده گیها غالب میشد.


صدیق وفا

هرچند ازنگاه تخنيکی وساختاری ميتوان درداخل ويا خارج حزب وسازمان ساخت ، چنانچه صد ها حزب ساخته اند، اما ازنگاه قانونمندی های جامعه شناسی مؤثريت وکارايی حزب فقط زمانی است که با تحليل وضعيت داخل کشور بر داده ها وفاکتهای درونی ساخته شده باشد. اين که در بيرون از وطن عصاره روشنفکری ما انبارشده است، ديديم که در يک مباجثه ساده ما به ترجمه ها وکارشناسان بيشتر نيازداشتيم وداريم، اما باورکنيد که سطح آگاهی وشناخت دورنی ها به کمال رسيده ترازماست، زيرا ما فقط انديشه ها راانبارنموده ايم اما در روند اجتماعی وسياسی آنرا نيازموده ايم .


قدیر حبیب

شاید شما برحق باشید وفای گرامی ولی این مقدار پا فشاری بر حضور در داخل، به معنای نفی ایجاد سازمان هم بوده میتواند چون ممکن نیست که یک بار دیگر رخت سفر بر بندیم و قصد مهاجرت به وطن کنیم. اگر منظور مبارزه است ، کار با وسایل و امکانات دست داشته آغاز مییابد.و باز امروز از فیض وسایل مدرن تخنیکی، فاصله های ما، دیروزین بوده نمیتوانند. همین اکنون در همین صفحه حضور فکری هموطنان ما از داخل کشور هم محسوس است. این بسته به تدبیر ما ست که چگونه میتوانیم از فاصله ها بکاهیم. ما از آراء و عقاید کسانی بهره میجوییم که 2500 سال هم از ما دور بوده اند. تکیه گاه فکری ما بیشتر نظریات کسانیست که نه جدش را میشناسیم و نه ولدش را. یکی از محاسن انترنت شاید این باشد که جدا از رنگ و قوم و زبان و سرزمین فقط به اندیشه های آدمها قیمت میگذاریم. رابطۀ ما هم با وطن میتواند از همین گونه رابطه ها باشد. البته منظور مرا چون خیلی روشن است به درستی درک میکند که غیبت ما از صحنه اختیاری نیست و لی تسلیم این اجبار ـ که ما را به سکوت فرا میخواند ـ هم نباید شد.


صدیق وفا

عزيزالقدر ، اين قلم در کجا پافشاری در حضور در داخل کشور داشته ام ،بل گفته ام که مؤثريت و کارايی حزبی که در داخل پايه گذاری شود نظر به احزاب ساخته شده درخارج بيشتر بوده وچنان حزب درونی مستحکم تر ميباشد؛ چنانچه حداقل در تجربه ساختن نهضت فراگير، حزب متحدملی، حزب واحد، نهضت آينده ، حزب وطن وچندين حلقه ديگر چپ انديش درسالهای اخير شاهد بوديم که آنان درخارج نتوانستند به ساختار تشکيلاتی مورد نياز نايل ايند، پس ناگزير شدند که سرنوشت خود را به داخل کشور گره زنند.
اينکه درنتيجه اين گره زدنها چند تای آن باقی وچندتای آن ساقی و مضمحل خواهند شد کاری ديگری است که ايجاب پرداخت جداگانه رامينمايد.


قدیر حبیب

وفای گرامی ، در احترام و اعتنای صمیمانه به نظریات سازندۀ تان من به پاسخ میپردازم چون فکر میکنم بحث جالتر شده میرود ولی چون از پشت کمپیوتر دور میشوم، احترامً به آگاهی رسانیدم که در انتظار نمانید. با شما و بسیاری از دوستان این صفحه بسیار راحت میتوان بحث کرد.


صدیق وفا

بياييد تا يافتن مجال قدير جان حبيب وديگران برای پرداختن به پاسخها، شمه ای ازنکات نظر را دراربطه به عوامل فروپاشی حزب مطرح کنم ، درجمعيت کارشناسان توکل ما بخدا:
نخست بايد آشکارساخت که بنياد گذاران تئوری مبارزه طبقاتی، تنها به مطالعه وبررسی جامعه سرمايه داری گذار به سوسياليزم را مطرح نمودند، اما بعد ها باگسترش جنبش کارگری درمقياس جهانی، مساله سرنوشت کشورهای به سرمايه داری نرسيده ، طوری پيشترگفتم در دو بعد مطرح شد؛
نخست ازبعد تئوريک و سپس ازنگاه چشم انداز جنبشهای انقلابی
1) ازنگاه تئوريک: آيا جوامع قبل از سرمايه داری ناگزيراند تا مرحله رشد سرمايه داری راطی کنند؟ تا با تکيه برپرولتاريا روند رشد انقلاب سوسياليستی راسپری ووارد جامعه سوسياليستی شوند. خود بنياد گذاران به اين پرسشها غيرمستقيم پرداخته اند؛

مارکس سه انديشه را ياد آورميشود:

الف ؛ بروفق قانونمندی ها جامعه نمیتواند از روی مراحل تکامل به پرد، اما کارهايی می تواند بکند ازجمله کوتاه کردن درد زايمان وکاهش دادن دوره ها.

ب:گذار بشر به کمونیزم را یک قانونمندی گرایشی تاریخ میدانست نه یک جهش که بعد ها نه تنها از جانب لينن بل به وسيله کنگره 25 حزب کمونيست اتحاد شوروی فراموش شد وگذار شوروی را بدون درنطرداشت دگرکونی اقتصادی در دستور روز قرار داد. ( در اينجا به خاطرم آمد، همانطوری که دوستان انترسونال ما اشتباه نمودند ، ما هم در مرحله اول تحول ثور ، شعار جامعه سوسياليستی را ناشيانه سرداديم.)

ج: مارکس معتقد بود که گذارسوسياليزم تنها نتيجه پخته گی وبن بست مناسبات سرمايه داری پيشرفته است و بدين لحاظ انقلاب بايد درقرن 19 در آلمان پيشرفته تز از روسيه تزاری رخ ميداد.
اما در رابطه به سرنوشت کشورهای نظير افغانستان:
در برابر اين سه انديشه مارکس دو طرح ديگر تازه ازسوی انديشه پردازان به شمول لينن پيش کشيده شد.

الف: کمونيزم مرحله عالی سوسياليزم است، در اينجا واژه بشر کم رنگ شد، واز ديدگاه لنين ممکن بود تا سوسياليزم در يک يا چند کشور به پيروزی برسد.

ب: انقلاب سوسياليستی به قول لينن درسست ترين حلقه سرمايه داری رخ خواهد داد.

و به ادامه اين دور طرح: بدتر ازهمه: کشورهای به سرمايه داری نارسيده نهاد های لازم ندارد مثل طبقه کارگر وقشر روشنفکر وابسته به آن ندارد، پس بنياد مادی آنان را سوسياليزم وطبقه کارگرجهانی تشکيل خواهد داد.
بدينترتيب همانطوری که مزدک عزيزگفت: حزب پيشاهنگ انقلابی زمينه گذار به سوسياليزم رافراهم خواهدساخت واين مرحله گذار غيرسرمايه داری نام دارد.
ميبينيم که ميخواستند حزب پيشاهنگ را وسيله قرارداده و خود شوروی برپايه های مادی خود گذار به راه غيرسرمايه داری درافغانستان را کند.


ازنگاه چشم انداز وعملکرد جنبشهای انقلابی:
کنفرانس های بين المللی احزاب کمونيستی وکارگری جهان، جنبش جهانی را ازسه عنصر متشکل ميداند که برمبنای انترناسوناليزم پرولتریباهم متحداند:
1) سوسياليزم شوروی وقت
2) پرولتاريای کشورهای سرمايه داری (تحت رهبری احزاب کمونيستی وکارگری)
3) نهضتهای رهايی بخش ملی ضد فئودالی درمقياس داخلی وضد امپرياليستی درمقياس بيرونی)

این نکته را هم می خواهم بیفزایم : مارکس گفته بود که گذار «بشريت» به کمونيزم ، اما لينن وکنگره 25 واژه «بشر» را فراموش نموده و گذار شوروی به کمونيزم را دردستور روز قرارداد.
 

پس از اين ياد آوری ها به دوستان مجال میدهم تا پيرامون جنبه های وعملکرد حزب (د.خ.ا) بپردازند.
اين بحث رادرچند موضوع ميتوان ادامه داد: ( پيش زمينه های پيدايی وايجاد حزب، ازتشکيل تا احرازقدرت سياسی، چگونه حزب دولت شد؟ و حزب دولت چه گونه به حيات خود ادامه داد؟
ورود قوای شوری چه گونه به ازخود بيگانه گی حزب ادامه داد؟
ونتيجه گيری
ببيند دوستان من خدمت همه داده ها وفاکتها راميگذارم ومتوقع هستم که ايشان آنچه میانديشند در همين راستا به افزايند.
اگردست به طرح نو ميزنند لطقاً با ادمين توافق کنيد ، که دريچه تازه بگشايد.


غرزى لايق

با پوزش از همسخنان فرزانه ، سرگرم شدن روی اندیشه پایه گذاری یک ساختار سیاسی در بیرون ازکشور پیشه ایست که راه به بیراهه میبرد . در اوضاعی که حاکمیت جهادی ـامریکایی در ده سال اخیر حداقل فضای تنفس برای ساختار های رنگارنگ سیاسی در کشور را در قوانین پیشبینی نموده و طیف گسترده ای احزاب و سازمانها و تشکلات گوناگون سیاسی همین اکنون در جو سیاسی کشور حضور پویا دارند ، چه گونه میتوان آواز پیریزی یک ساختار سیاسی از اروپا را برای وطن و وطنداران بلند کرد ؟ در این باب میشود بیشتر نوشت ، ولی بهتر که به بحث آغاز شده برای یک انجام منطقی بکوشیم و اندیشه ساختار سازی را به گوشه گذاریم !


صدیق وفا

غرزی جان عزيز، من وديگران تاحال روی پايه گذاری ساختارسياسی حرفی نداريم، از نگاه من دوستانی که ميخواهند ابراز نظر کنند، يک زحمت رامتقبل شوند که همه نوشته های پيشين رامرور کنند. ورنه هرلحظه ازگپی گپی برميخيزد.
وهم يک مطلب ديگر رامتوجه شدم من به هم کامنتها احترام گذاشته وروی تعامل فيسبوکی آنرا لايک می گذارم، اما عزيزان را يا نوشته های من خوش نمی ايد يا قرار قبلی با ايشان ندارم که نوشته مرالايک بزنند،اما من خود را به رعايت اين فرهنگ فيسبوکی متعهد ميدانم ، چون شماری عزيزان ازنگاه سنی بامن تفاوت دارند آنان را اگر به نام ياد ميکنم ازمجبت است



حشمت رستگار

وفای گرامی! در نوشته های شما به حجم کار خانگی ما افزود می شود و ما را به تفکر فرو میبرد. اگر دوستان مرا تحمل می توانند ؛ مواردی زیادی برای من وجود دارد که شکاکیت و یا نارسائی فکری در آن ها دارم که به آسانی نمی توانم آنها بفهمم. یکی این مفهومی است که شما در یاداشت بالا اندیشه ی مارکس را متذکر شده اید...." گذار بشر به کمونیزم را یک قانونمندی گرایشی تاریخ می دانست " سوال من این است که ما چگونه می توانیم برای آینده گرایشی قایل شویم ؟ چگونه می توانیم از همه چیز آینده مطلع باشیم و قواعدی را بر جهان تحمیل کنیم؟


صدیق رهپو طرزی

این باور بر خط تعیین یا ساده تر تقدیر، راه می سپارد. دین داران بهشت را تقدیر می دانند و اینان کمونیزم را. در هر دو مفهوم دست انسان بستهٔ بسته می باشد و دیده به تقدیر دارند و بس.


صدیق وفا

گرانقدر رستگار ؛ من يک نقل قول دريک مورد نمودم که هدف اين است: مارکس گذار بشريت به کمونيزم را گفته بود، ولی لينين وکنگره 25 گذار شوروی به کمونيزم را ... توجه تان را معطوف ميدارم که هدف در اين جمله آن نيست که قانونمندی گرايشی است يانيست؛آن بحث ديگراست ودريچه ديگر که در پايان به آن هم ميپردازم.
هدف من آن بود که نشان دهم که حرفهای لنين وکنگره 25 حزب (ک.ش) درجای ديگر وحرفهای مارکس درجای ديگر بود .خلاصه اينکه مارکس بشريت بشریت ميگفت ولی لينين روسيه، روسيه يا شوروی ...
برميگرديم به اينکه چرا مارکس برای اينده گرايش قايل بود؟

اين حرف برميگردد به پروگنوستيک علمی جامعه شناسی وان چنين است:

پروگنوستيکی يا جنبه پيش بينانه وعلمی جامعه که يکی از مفاهيم مارکسيستی ا ست وهمه ما به آن آشنايی کامل داريم ودرنقطه مقابل طرزديد اوتوپيکی قراردارد.
ازنقطه نظر مارکسيزم پيش بينی توسعه اجتماعی وکسب دانش واقعی درباره امکانات ساختمان جامعه اينده بربنياد نکات زيرين مطرح است:

- تحليل فرماسيون اجتماعی.
- بررسی قانونمندی های حاکم برتوليد آن فرماسيون.
- بررسی رابطه مقابل ميان فرماسيون وتحول فرماسيون جامعه ورشد نيروهای مولده.
- کشف نيروهای محرکه جامعه طبقاتی وتحول فرماسيون های اجتماعی .

مفهوم مترياليستی تاريخی جامعه نير اين پروسه راصحه میگذارد.

اينکه به اين حرفهای مارکس ومترياليزم تاريخی ومترياليزم ديالکتيک انتقاد داريد آن حرف جداست ، دست واستين بالا کنيد و ان انديشه ها را نقد کنيد وراه تازه نشان دهيد که ما هم تجديد آگاهی کنيم.



فیاض بهرمان نجیمی 

چند اشاره مختصر به نظریه مارکس و لنین:
متأسفانه آگاهی اکثریت اعضای حزب د.خ.ا از مارکس هیچ بوده است. آگاهی از مارکس از طریق دو منبع تبلیغاتی ماسکو ـ یکی پروگرس و دیگر حزب توده در خط ستالنیزیم به اعضای حزب داده می شد. طور مثال وفای عزیز از ماتریالیزم دیالکتیک یاد میکند ـ همهء ما نیز آنرا میدانیم.
این مقوله هیچگاه از سوی مارکس و یا انگلس استفاده نشده است، بلکه این مقوله را یک امریکایی آلمانی به نام ژوزف دیتسگِن به کار برد. ارزش کار را کائوتسکی مطرح کرد و به همینگونه دها مقوله دیگر به مارکس از سیستم تبلیغاتی شوروی بیرون شد. حتا آنچی که ما به نام مارکسیزم ـ لنینیزم می شناسیم ـ پس از تصفیه حساب و آغاز ترور 1934 توسط ستالین اختراع شد.
پس حزب، مارکسیزم را از طریق آثار لنین و یا تبلیغات شوروی جُسته و پراگنده و غیر سیستماتیک فرا گرفت.
مارکس هیچگاه دغدغه یی برای افغانستان و کشور های مشابه آنرا نداشت. در یک نامه به انگلس می نویسد که: مشوره من به دولت انگلیس اینست تا ملت های وحشی هند و افغانستان را مستعمره نماید.
وی تئوری اش را صرف برای جوامع سرمایه داری صنعتی نوشت، نه جوامع دهقانی آسیایی.

نظریه شیوه تولید آسیایی مارکس که ریشه در نظریه روسو دارد نیز در سطح یک فرضیه باقی ماند و بعد ها ویتفوگیل در باره استبداد شرقی و شیوه تولید آسیایی بر مودل چین و هند شرح تئوریکی نوشت. آنچی را نظام الملک در باره استبداد شرقی در سیاست نامه نوشت، تا دوران حاکمیت طالبان حفظ ماند.
به اساس نظریه استبداد شرقی ما از آن فرماسیون های مارکس چیزی در منطقه به نام فئودالیزم پیدا نمی توانیم. تمام نظام های تولید زراعتی را نمی توان فئودالی نامید. این نظام ها دارای خصوصیت پاترومینیال و عصبیت قومی اند.
زمین به مالک آن توسط قانون محافظت نمی شود. از همین خاطر هر حاکم و مستبد می توانست با یک ضرب شصت زمیندار امروز را نابود ساخته و مالش را به دیگری که تا دیروز هیچ نبود، بخشش نماید.
نه مارکس به ما توجه داشت و نه ما باید در حق مارکس تهمت ببندیم.


صدیق وفا

فياض عزيز، کاوشها وظرافتهای خودت خوشم می آيد، اما من چنين گفته ام( بنياد گذاران تئوری مبارزه طبقاتی، تنها به مطالعه وبررسی جامعه سرمايه داری گذار به سوسياليزم را مطرح نمودند) يعنی نه گفته ام که مارکس برای افغانستان دغدغه يی داشت. اين پارگراف با نوشته شما( صرف برای جوامع سرمایه داری صنعتی نوشت، نه جوامع دهقانی آسیایی) چه تباين دارد مگر به طرز افاده آن .
دوم اينکه نوشته ام : ( بعد ها باگسترش جنبش کارگری درمقياس جهانی، مساله سرنوشت کشورهای به سرمايه داری نرسيده ، در دو بعد مطرح شد)
سوم اينکه تا حال همه ما مترياليزم ديالکتيک ، مترياليزم تاريخی وسايرچنين مفاهيم را اگر اختراع مارکس نمیدانيم،ولی ازجمله مفاهيم مارکسيی لينيستی ميدانيم.
اين هم مبرهن است که مفاهيم مارکسيستی ولينستی درزمان حيات آنها نی بلکه بعد به مفاهيم سياسی افزودشد،
اما حالا به آن نقطه رسيده ايم که پژوهشگران ما آثار بکر ودست نارسيده را از زبانهای ديگر برگردان کنند تا به تازه ها همه آشنايی حاصل کنند.

ما آنچه داريم ازهمان مکتب است و همان ملا ...



فیاض بهرمان نجیمی 

حزب د.خ.ا الهام و نظریه اش را از شوروی میگرفت. دید حاکم حزب نظریه لنینی ـ ستالینیستی بود. در حالی که گفتمان دموکراسی و مدل آن در کشور بیگانه نبود. حزب در شیوه رهبری و سازماندهی فعالیتش به نظریه لنینی مرکزیت دموکراتیک دست انداخت.
در اینجا یک اشاره به مفهوم «مرکزیت مطلق» که وفا عزیز چند بار تذکر داده اند، می نمایم. به باور من چنین مقوله یی وجود ندارد و من با آن بر نخورده ام.
مرکزیت دموکراتیک لنینی، نظریه بالشویکی شد، در برابر دموکراتیزم منشویکی برنده شد. آن بُرد آغاز بدبختی و دیکتاتوری آینده بود.
همانطوری که در یکی از یادداشت های بالا متذکر شدم، رهبری ح.د.خ.ا در آغاز با این مقوله نا آشنا بود. بعد ها از اثر آموزش آثار لنین به حسن آن برای کنترول بالای صفوف پی برد.
آن مرکزیت دموکراتیک به گونه اتوماتیک شکل ساختمان حزب را عمودی و اهرمی ساخت، که در رأس رهبر قرار داشت. در مرکزیت دموکراتیک چیزی به نام رأی گیری علنی و آنهم در حلقه محدود بر روی مسایل می باشد. همانطوری که مزدک عزیز هم توضیح داد، به جای انتخاب، انتصاب در سطوح مختلف صورت می گرفت و اعضا حق ابراز نظر و تغییر را نداشتند.
میگویند: در ایدئولوژی های توتالیتار انسان ها به کانفرمیست ها مبدل می شوند. افراد صلاحیت نظر خویش را به رهبران انتقال میدهند و رهبران به حیث قیم آنها حرف میزنند و تصمیم میگیرند.
حرف کانت « در گرفتن فهم خویش جرأت داشته باش» مفقود است.


صدیق وفا‎

"مرکزيت مطلق" را که نقطه مقابل (مرکزيت دموکراتيک) است با کنايه ياد آورشده ام؛ معنايش همين حرفهای شماست" آن مرکزیت دموکراتیک به گونه اتوماتیک شکل ساختمان حزب را عمودی و اهرمی ساخت، که در رأس رهبر قرار داشت. در مرکزیت دموکراتیک چیزی به نام رأی گیری علنی و آنهم در حلقه محدود بر روی مسایل می باشد. همانطوری که مزدک عزیز هم توضیح داد، به جای انتخاب، انتصاب در سطوح مختلف صورت می گرفت و اعضا حق ابراز نظر و تغییر را نداشتند.
میگویند: در ایدئولوژی های توتالیتار انسان ها به کانفرمیست ها مبدل می شوند. افراد صلاحیت نظر خویش را به رهبران انتقال میدهند و رهبران به حیث قیم آنها حرف میزنند و تصمیم میگیرند."
همين توضيحات شما که نتيجه تحقق مرکزيت دموکراتيک است، در پراتيک طوری که شما برداشت نموده ايد همان "مرکزيت مطلق" است.
ان مقوله ای که نزد تان سوال برانگيز بود با کاپی توضيحات خودتان بدان پاسخ دادم. اماکاوش کنيد آنرا در آثار انتونيو گرامشی ايتالوی يکی ازچهر ه های جنبش چپ ( مارکسيزم نقاد) خواهيد يافت.

 

غرزى لايق

نقد ح.د.خ.ا. و نثار نفرین به هر آنچه که با دیروز پیوند دارد به ویژه در میان «حزبیهای» خارج نشین به ناجوری همه گیر و بی انجام مبدل می گردد . بی گمان نیستم که راه به سوی فردا را باید از مسیر نقد دیروز پیمود ، ولی پرسش اینست که از کدام دریچه و با کدام ابزار و آگاهی و تا کدام مرز به این نقد چسپید که هم راه یابی به سوی فردا مین گذاری نه گردد و هم روان هزاران گمنام و نامدار سر به کف آن نهضت غرفه به خون آزار  نه بیند ؟ بیگمان نیستم که ح.د.خ.ا. در چهره نخستین تجربه ای چپ متشکل و دارای استنادهای عقیدوی شناخته شده حامل تاثیر پذیری بیرونی ها و اندیشه های بیرونی نه بوده باشد . این گمان را هم نه میتوان بی پایه شمرد که برخی پیشکسوتان آن ساختار در قید روابط پنهانی با بیرونی ها در حمل اندیشه ها و سلیقه های بیگانه در شکل دهی آن ساختار و پایه های اندیشوی آن بی نقش نه بوده اند . این سرنوشت دردآور جغرافیایست که ما با آن پیوند داریم . چنین بود ، چنین است و چنین باقی خواهد ماند . همان حزب با همان ناشایسته گی هایی که منتقدین به آدرسش قطار میکنند ، چیزی بهتر و بیشتر از انچه که بود ، نه میتوانست باشد . درستی یا نا درستی گزینش همان چوکاتهای ایدیولوژیکی را برای همان حزب و در همان برهه میتوان جداگانه به بررسی گرفت . اگر برای یک لحظه اندیشه را به کنار گذاریم ، نوشتن سوگمانه آن حزب از آدمهای طراز نخست آن ساختار و روابط میان آنها ، سلیقه ها و دیدهای فردی شان و جنون لجام گسیخته ای شان برای سردار بودن (به هر قیمتی که شده) در میان توده ای سر سپرده انقلابیون گمراه شده آغاز گردید و تا فروپاشی عبرت انگیز همان ساختارادامه یافت . بوی بد نادرستی های یاد شده در برگه های نوشته های چند چهره ای رهبری همان حزب هنوز به مشام میرسد . برای برآمدن به فردا ، رابطه ما با دیروز باید روشن باشد . این تنها وابسته گان حزب فروپاشیده دموکراتیک خلق نیست که به چنین بازنگری رو بیاورند ، بلکه همه آنانیکه در سرنوشت سیاسی سه ، چهار دهه اخیر به گونه یی با فرآیند های سیاسی کشور پیوند داشته اند به این بازنگری احتیاچ دارند . پراگندگی مدهش در رده های روشنگری افغانی چه در درون و چه در بیرون بیشتر از نه بود یک اندیشه سراسری همه گیر ریشه میگیرد تا از نقد دیروز . هیچ ساختار ، حزب و جبهه ای نه توانسته است اندیشه و قطب نمایی وطنی - افغانی را نشانی کند که شایستگی تشکل نیروهای گوناگون سیاسی را برای هدف و دورنمای معین ضمانت کند . جنبش روشنفکری افغانی دارد شامل دور جدید پالیدن ایدیولوژی و نسخه ها از بیرون میشود . هراس دارم که همسخنان فرهیخته برگه در تارهای نقد دیروز چنان بپیچند که مجال هرنوع اندیشه برای امروز و فردا در سایه این مامول ناپدید گردد . از من همینقدر


حمید عبیدی

غرزي گرامي ، ايديولوژي آن حزب يک ايديولوژي توتاليتار بود . پذيرش اين ايديولوژي چيزي جز اين چنين حزبي و اين حزب چيزي جز چنين سياست ، روحيه و عملکردي را نه توليد کرده مي توانست و نه هم تحمل کرده مي توانست. در اين «منظومه» اگر شخصيت هايي تبارز... مي کردند که بخواهند طور ديگري فکر و عمل کنند به سرنوشت گيورگي ديميتروف ، خروشچف ، دوبچک مبتلا مي شدند.

در مقياس وطني هم که مثال بزنيم به استناد برخي شواهد مير اکبر خيبر هم يکي از اين قربانيان بود- مگر مي شد ماسکو سرنگوني داوود خان را برنامه ريزي کند و مخالفت با چنين اقدامي را در ح د خ ا برتابد؟ ناکامي گرباچف نيز از همين جهت بود که مي خواست «سوسياليزم دولتي» را با ديموکراسي تلفيق کند. در همين راستا هم مي توان از ناکامي براي نو سازي و بازسازي ح د خ ا سخن گفت.

وقتي کساني فکر بکنند که به «لوح محفوظ تاريخ» دست يافته اند و ماسترپلان «مدينه فاضله» را در دست دارند، و از تاريخ «رسالت» دارند تا اين «مدينه فاضله» را با خيز انقلابي و يا با يک خيز و پيمودن چند پله بسازند ، ديگر بقيه ي ماجرا روشن است ...

در مورد بقيه ي مسايل قبلن نوشته ام. تنها مي خواهم با اين ادعا که گويا ح د خ ا، ادامه و ميراثدار جنبش هاي مشروطه خواهي بوده است ، جدن ابراز مخالفت بکنم. ح د خ ا نه ادامه بل بريدن با نهضت هاي مشروطه خواهي بود.

من در مورد نيات نيک هزاران شهيد زير خاک رفته و يا روي خاک مانده شکي نه دارم ... و اما اگر ما از هزاران شهيد گلگون کفن حزب مي گوييم ، بايد از هزاران قرباني حاکميت آن حزب و صدهاهزار قربانيي که جنگ هاي نيابتي در افغانستان بر مردم و کشور ما تحميل کرد نيز ياد کنيم.

من فکر مي کنم اگر مارکس - که چيزي به نام مارکسيزم را قبول نه داشت- بيچاره دوباره به دنيا مي آمد و مي ديد از نام او چي چيزهايي واقع شده است حتمن سکته مي کرد... «نيپ» نشان مي دهد که لينين نيز در همان وهله ي اول مي خواست از ادامه فاجعه جلوگيري کند و اما طوري که ديديم خود او نيز اسير همان سيستمي شد که خود ايجاد کرده بود.

من فکر مي کنم کساني که از اين همه تجربه هنوز هم درس نه گرفته باشند ، اگر فرصت بيابند باز اين فاجعه را تکرار خواهند کرد... من بر اين باورم که ما بايد تا آخرين حجره ي ذهن خود را از سحر آن ايديولوژي پاک کنيم... اين حرف شما درست است که ما موقعيت جغرافيايي کشور را تغير داده نه مي توانيم - نه مي توان افغانستان را بر يک وسيله ي نقليه سوار کرد و مثلن آورد کنار آلمان قرار داد. و اما ما به حيث يک ملت مي توانيم از آلمان ها بياموزيم که چي گونه از شکست خود درس بگيريم، بر پاي خود بيستيم و ...

اين تنها ح د خ ا نيست بل همزادان آن نيز فاجعه هاي تنظيمي و طالبي آفريدند - يکي از نام رسالت تاريخي و ديگري از نام رسالت آسمان ... و اما ، يک نقد ريشه يي و سيستماتيک و بدون ملاحظه ي ح د خ ا مي تواند نمونه يي ارايه کند که بر ديگران نيز اثر داشته باشد.



صدیق رهپو طرزی

آقای غرزی،
در این پیوند شاد روان ٫٫مجروح،، نگاه ژرفی دارد. می توان در مورد به گفت و گو نشست.


صدیق وفا

واژه همسخن که غرزی استعمال کرد، برما چسب میکند، ما همفکران نی بل همان همسخنانيم، زيرا شماری از دوستان بدون پرداختن سيستماتيک و مرحله به مرحله در مسايل مطروحه ، از يکطرف سعی مينمايند که بحث را پراگنده بسازند وازجانبی هم تلاش مينمايند که يک مبحث را ناتمام گذاشته وبه يک مطلب تازه به پردازند ، درحالی که هريک از مطالب مطروحه يک عنوان بحث است.
امانخست بايد از (نقد علمی و سيستماتيک .. حزب بگذريم) يعنی آنرامورد بحث وتبادل نظرقراردهيم که هنوز درکوچه اول قرارداريم:
د ر يادداشتهای پيشين در همين صفحه ،رسيده بوديم به (پيش زمينه های پيدايی وايجاد حزب، ازتشکيل تا احرازقدرت سياسی)
اين را به اجازه همسخنان توضيح می دهيم چون ديگران يا نخواستند ويا نزد شان اين مطلب کم ارزش بود وبدان نه پرداختند:

زمينه های پيدايی حزب:
همه ميدانيم که در آستانه پايه گذاری حزب، در جامعه شيوه توليد فئودالی حاکم بود، به دلايل معلوم زمينه تشکل طبقه کارگر فرآهم نگرديد، و مساله وجود طبقه کارگر، بورژ وازی و بور ژواژی ملی همه ذهنی گری های افغانستان شناسان شوروی بود، که با توهمات برخی از رهبران حزب عجين شده و توجيهات گذار راه رشد غير سرمايه داری را درپی داشت، در همينجاست که رابطه تئوری با واقعيت ازهم گسيخت وواژگون شد، يعنی واقعيت مسخ شد تا تئوری انطباق يابد. تئوری ای که خود قبل براين مورد مسخ دگماتيک انديشه پردازان شوروی قرارگرفته بود.
زير همين چتر : تشکل احزاب انقلابی " طراز نوين" دزهمه کشورهای جهان سوم راه افتاد، حزب (د.خ.ا) از اين قاعده مستثنا بوده نميتوانست. شماری از تحصيلکرده ها حزب را بنياد گذاشتند، نبود طبقه کارگر باعث شده که حزب نتوانست حزب طبقه کارگر باشد وهم چنان بعد ها که بخاطر تفکيک نام يک شاخه حزب به نام حزب زحکمتشان ناميده شد آنهم چون با واقعيتهای عينی سازگار نبود از نگاه خصلت حزب در آن تغيير وارد نکرد، هرگاه به دقت عمل میشد و درچوکات روابط بين المللی به حزب خصلت کارگری داده میشد تا مدتی شايد کارا ميبود اما چون با خصت ذاتی آن همخوانی نميداشت آنهم دوام نمی کرد. چون اين يک نوع خصلت غير ارگانيک ميبود.
حزب ازکنگره اول تا هفتم ثور با آنکه به نام حزب (طراز نوين پرولتری ) ياد میشد، اماچنان نبود اما نبايد چشم پوشی کرد که دربسياری از عرصه ها مانند: حزب نخستين سازمان انتراتنيک بود که در آن نماينده گان تمام اقوام ساکن افغانستان بسيج ومتشکل شده بودند، آرمان واحد ونگرش واحد داشتند، ومی شد الگويی برای اينده افغانستان باشد به شرطی که انحرافات درون حزبی مانع آن نمی شد. نماياندن فقر وبی عدالتی وانگشت کذاری بالای عقبمانی شديد جامعه، افشای گسترده مناسبات خان خانی وبهره کشی دهقانان زحمتکش، ترويج شيوه جديد مبارزه سياسی وانديشه يی ( مبارزه طبقاتی) ، مطرح کردن جايگاه زن در زنده گی اجتماعی، مبارزه در راه دموکراسی وآزدی بيان حزب پيشگام وبرازنده بود.
اما کاستی های سرشتی در زنده گی حزب دست ناخورده ماند:

1) اصل مرکزيت دموکراتيک هيچگاهی از اصل مرکزيت فراتر نرفت، اگر طاهرآ اختناق وغيرعلنی بودن حزب را بهانه میکردند، اما رهبری حزب آگاهانه ويا غير آگاهانه اقدامی برای ايجاد وتقويت دموکراسی درون حزبی نکرد، زيرا من شاهد ظهور گروههايی انتقاديون به اين امر بودم وخودم نيز در يکی از چنين حلقه ها در سطح جوانان مکاتب فعال بودم ورهبری ناگزير بود روز ها به پرسشهای ما پاسخ دهند که تا آخرنتوانستيم پاسخ قناعت بخش دريابيم وتحت فضای " رفيقانه" به خاموشی وادارشديم.
انسجام ظاهری حزب وتعميل جانبازانه دساتير مقامات بالايی از جانب صفوف، اين خيال واهی رانزد رهبری تداعی نموده بود که گويا روح وايمان انقلابی، غنای زنده گی درون حزبی را تشکيل ميدهد وآنرا از خطرات هجوم هئيت حاکمه درامان نگهه ميدارد.اين نخستين وبزرگترين اشنباه رهبری حزب بود، اولين پيامد نبود دموکراسی درون حزبی برعکس انتظار، انشعاب درحزب بود.
2) عدم درک واقعيتهای عينی جامعه افغانی: منابع آگاهی حزب به تبليغات شوروی و برخی انديشه های حزب توده محدود بود، برعلاوه حزب به فقدان نيروی متفکر نيرويی که به درک مسايل اساسی جامعه ياری ميرساند، مواجه بود ، اخبار پرچم يگانه منبع تئوريک وهم بازتاب دهنده پراتيک حزب بود، در اين ارگان با همه سجايای آگاهی دهنده آن به استثنای يکی دومقاله تحليلی درعرصه های طبقاتی وسياسی وغيره مقاله های تحليلی آن نهايت کمرنگ بود.
نداشتن شناخت عينی از پديده های اجتماعی حزب را درتاريخ معلق ساخت. اين معلق بودن حزب رامتوجه نيروهای مسلح ساخت وحزب از يک سازمان سياسی به يک سازمان سياسی- نظامی مبدل شد.

3) احراز قدرت وپيامدهای نخستين آن: پس از اشغال رهبری دولت، حزب با عجله زير شعار پاک سازی به تصفيه دستگاه دولتی پرداخت، اعضای حزب شايسته يا نا شايسته تقريباً تمام مقامهای دولتی رابدست آوردند، اين پديده در قوتهای مسلح شديد تر وگسترده تربود، ومناسبات تازه ميان اعضای حزب برقرار شد، جای مرکزيت حزبی را مرکزيت دولتی گرفت وحزب آهسته آهسته در وجود دولت مستحيل وحزب دولت به ميان آمد. حزب به سازمان اداری مبدل شد، که بعد دولت توتياليتار جای آنر پرکرد، بعد ها درنتيجه چنين گرايش منفی در ثور ثانی همزمان با فروپاشی دولت ، حزب وابسته به دولت ازهم فروپاشيد.
4) ورود قوای شوروی وتاثير آن بالای حزب: تحت شعار انترناسيوناليزم وهمکاری برادرانه حزب به يک نيروی اجرايی دست دوم مبدل شد، واين امر آينده مبهم حزب را نويد داد وحزب نتوانست دربرابر يک اپوزيسيون مسلح جهادی مقاومت کند، بعد ديده شد که با فروپاشی شوروی ويکه تازی امريکا حزب راه اضمحلال راپيمود.
درمورد يک نتيجه گيری بعد از آرای ديگران می انديشيم.
همينقدرفشرده در اين جمعيتی که ازهمه مسايل آگاهی کافی دارند ، بسنده می کنيم .
فقط من خواستم که با جمعبندی اين مطالب به پاسخ فياض جان در همان مسير نخستين اين مبحث چيزی بنويسم ؛ ولو بسيار نارسا وپر از کاستی ها ميباشد!
تا نتيجه گيری باسعادت باشيد!


محمد رحیمی

وفای گرامی درودبرشما! تا آنجاییکه مربوط به تاریخ ح.د.خ.ا.ازبدوتشکیل تارسیدن به قدرت وفروپاشی آن می باشدشمادرست فرمودید.یک نکته را می خواهم اضافه کنم که عملکرد ح.د.خ.ا.وسایراحزاب وابسته وکاپی شده ازحزب کمونیست شوروی همه تقریبآ هم سان بودند.اگرموضوع رابادقت ریشه یابی نماییم به این نتیجه خواهیم رسیدکه اصلآ انقلاب اکتوبریک اشتباه بزرگ تاریخی بود.روسیه هرگزآماده به تحولات سوسیالیستی نبود، بنابراین دولت شوروی درتمام عرصه هاتافروپاشی ،نسبت به کشورهای غربی عقب افتاده باقی ماند.تهداب کج بالاخره ساختمان رابه ویرانی خواهدکشانید وزندگی حقانیت این ادعاراثابت نمود.
 

صدیق وفا

با ابراز تشکر از دوست محترم محمود رحیمی که به غنای مطالب من افزودند؛ فياض جان در آن بحثهای انتقادی ويا پرسشگرانه صفوف تا جايی که من به خاطر دارم درخانه همفکران جمع می شديم و دلسوزانه درموردسرنوشت حزب می انديشيديم. يکی از انتقاد های جدی درمورد رعايت مرکزيت دموکراتيک بود، وياهم درمورد انتخابی بودن ارگانهای رهبری حزب برمبنای اساسنامه بود، تاجايی که به خاطر دارم درهمان حلقه که من رهبری آنرا به عهده داشتم، طومار وفهرستی از انتقاد ها رابيرون نويس وبه خط خوش چندکاپی نموده بوديم، اصل آنرا به کميته مرکزی حزب وکاپی های آنرا به کميسيون تفتيش مرکزی وکميته شهر وناحيه حزبی که من خودم عضو ناحيه بودم سپرده بوديم درآن همين حرفهای مطروحه من البته با خامی همان وقت مطرح شده بود.
ما وديگر صفوف در آن وقت فقط خواهان تطبيق اساسنامه بوديم .
اساسنامه که تازه دربهارسال 1346 به دنبال مرامنامه انتشاريافت، در آن ماهيت حزب همرا با ايديالوژی آن مطرح گرديد، وگفته شد که حزب برمبنای اتحاد داوطلبانه کارگران، دهقانان، پيش وران ورشنفکران مترقی تشکيل يافته است؛
حقيقت اينست که در آنزمان ما وديگران نکات سوال برانگيز درمورد ماهيت وايديا لوژی حزب نداشتم، زيرا همه ما همان ايديالوژی وهمان اهداف مطروحه در برنامه حزب رانجات بخش ميدانستيم وراستی عقل ما هم به عمق مسايل راه نمی يافت وازجانبی به دانش وبينش رهبران اعتقاد خلل ناپذير داشتيم.
صرف انتقاد ما آن بود که چرا ستنراليزم بر دموکراسی چربی ميکند، چرادرحزب انتخابات نمی شود، چرا مسوؤلين انشعاب مورد بازپرس قرارداده نمی شوند، چرا رهبران سعی نمی کنند که صفوف به آگاهی لازم سياسی برسند.
ازجمله همين آخرين مطالبه ما به مذاق همان شرايط سازگار بود وپذيرفته شد وسيستم آموزش حزبی بعد ازسال 1347 به شکل کورسها وسيمنارهای تئوريک پيش برده شد که آن مبحث جداست اگر بعد نيازبود به آن ونتايج ثمربخش آن هم خواهم پرداخت.
تفصيل اين همه را دوستان مشترک فاميلی ما وشما آگاهی کامل دارند، زيرا گذرگاه وکارته 4 ازجمله محلاتی بودند که چنين بحثها وکورسها وسيمينارها در آن جا ها تحقق می يافت.

فياض جان اين جاده يکطرفه نشود که دوستان رامن با نوشته های پراگنده ؛خسته بسازم، بگذار که ديگران ابراز نظر کنند واگر شما نتيجه گيری کرديد ، به گفته ملاها فبها ورنه من هم درموقعش نکات نظر خود راشريک خواهم ساخت.

 

حمید عبیدی

محترم آقای وفا ، تا جایی که من دریافتم گفته های شما از موضع ماکسیزم- لینیزم و با ابزار همین ایدیولوژی، در مورد مسایلی است که مخلوق این ایدیولوژی اتد. به همین جهت - البته به باور من - آن چی شما ارایه فرمودید، از حدود و ثغور «مارکسیزم- لینینیزم به ذات خود نه دارد هیچ عیبی - هر عیب که است از نافهمی و یا کم فهمی و تطبیق نادرست آن از سوی مارکسیست- لینیست هاست» ، فرا تر نه رفت...


صدیق وفا

عبيدی عزيز، اگر ميگفتيد مارکسيزم نقاد شايد عميق تر افاده میشد،
ببيند همين همه مسايل حزب سازی وانقلاب سازی وازهمين قبيل مفاهيم ومقولات همه اش ريشه چپ و مارکسيستی دارد، من در يک يادداشت گفتم که بحث مادراينجا از يک چنبری بايد بگذرد، حتا به شما عرض نمودم اگر کدام بينش راست گرايانه داريد ،پيشکش کنيد که قضيه روشن شود ومن وديگران بدانيم که باکی مواجه هستيم، ولی شما درست بجواب من پرداختيد که:" من سال های سال به رهبری حزب وفاداری بی چون و چرا داشتم ...." بعد از آين جمله با شما از موضع مشترک داخل بحث شدم، اينکه شما حالا چی برداشتی داريد کاملاً حق شماست.
فقط يک حرف دارم وان آينکه : من آنچه دارم آهسته آهسته درخور مطالعه وقضاوت همه ميگذارم، شما عزيز هم همان گپهای نظريه پردازان تازه رابيان کنيد که ما مستفيد شويم، تا چی وقت میگويد که ايديالوژی توتاليتر بود.اين حرف نو نيست اين رامن هم گفته ام ومیگويم حالا ما ايديالوژيک فکرنمی کنيم،اما بايد يک سئو تفاهم را مرفوع بسازيم، داشتن يک ديد منسجم فکری وداشتن يک جانبداری طبقاتی به مفهوم داشتن يک ايديالوژی نيست، يعنی ميتوان يک جهان بينی بازداشت، بی آنکه مسايل اجتماعی را توسط احکام جامد هميشه گی وازپيش تعين شده مورد قضاوت قرارداد، يک مثال ساده می آورم تا تفاوت ميان يک حکم ايديالوژيک با يک نظرگاه علمی آشکارشود، وقتی ميگويند " سرنوشت هر انسان راتقديرش تعيين ميکند" در اين حکم ،سرنوشت يک آدم را پيش ازتولد اوتعيين کرده اند، بنابراين حکم آدم مذکور در زنده گی فردی واجتماعی خود هيچگونه آزادی واختيارندارد، پس او يک انسان ناخويشتن، ازخود بيگانه ووابسته به اراده يک نيروی مافوق است، ( اين يک حکم ايديالوژيک است) زيرا از يک سوی پايه علمی ندارد وازسوی ديگر به سود انسانهای مرفه تمام ميشود وادمی را ازسعی تلاش بازميدارد، اين بينش طبقاتی وايديالوژيک وبه نفع طبقات استمارگر است،
امابرخوردعلمی در رابطه به تکوين فرديت اجتماعی يک شخص اين است که آدم در بطن روابط معين اجتماعی زاده ميشود ودر بستر آن روابط تکامل ميکند.وميتواند سرنوشت خود وسرنوشت ديگران را از طريق عمل اجتماعی تغيردهد،
وحرف اساسی ما بازهم بالای تغير ، تکامل وتحول است ....


فواد پامیری آیینه

اگر همین چند موردی را که عبیدی صاحب در رابطه با نظریات وفای گرامی ابراز کرده اند ، نشانه بگیریم بحث بسیار جالبی باز می شود .مثلن ایجاد حزب دموکراتیک خلق یک ضرورت عینی جامعه ما در همان مقطع زمانی بود . که ارتباط مشروطیت با خاستگاه و پایگآه و مرام حزب دموکراتیک خلق افغانستان همچنان می تواند در جنب این موضوع مورد بحث و مداقه قرار گیرد .

 

حشمت رستگار

مهم اٻن است که با چى دیدى اٻن عینیت را شناسائى میکنیم، از دید مارکسیزم ؟یاهمان اندىشه ى ملى مذهبى قبل از اٻجاد ح د خ ا٠


فواد پامیری آیینه

بگذار هر دو دیدگاه در برابر هم قرار گیرند تا زمینه های تفکیک مهیا گردد .


محمد رحیمی

باعرض سلام به دوستان گرانقدر! عبیدی گرامی به نظربنده تائسیس حزب، مولودهمان فضای ایجادشده دردهه دمکراسی بود،درآن دوران دوجریان متضاد: چپ ترند شوروی وراست پیروان مکتب سیدقطب ومحمدقطب گوی سبقت راازدیگران بردند.عوامل مهم ظهورورشدچپ:
1ـ شوروی درهمسایه گی نزدیک با ماقرارداشت؛
2ـ همزمان باآن تبلیغات وسیع ازطریق نشرات کتبی آژانس نووستی شوروی ،حزب توده ایران،برنامه های دری وپشتوی رادیوی مسکو، رادیوی پیک ایران مربوط حزب توده باکمک ملی مسکو، رادیوی تاجکستان و...ذهن جوانان مارابه خودمشغول وآهسته آهسته شیفته نمود؛
3ـ قرارداد های اقتصادی،فرهنگی ونظامی که محمدداوددر زمان نخست وزیری9 ساله اش با شوروی.براساس این قرادادهاپروژه های بزرگی درکشور توسط شوروی هاساخنه وبه کارانداخته شدند که ماتاکنون نظیرآنهارانداریم.؛
4ـ همزمان باآن تعدادزیادی ازجوانان کشورمادرعرصه های ملکی ونظامی برای تحصیل به شوروی اعزام گردیدندوبا اندیشه چپی برگشتند؛
5ـ دستاوردهای شوروی درسالهای 60 و70مسیحی درعرصه بین المللی عمدتآدربخش نفوذ درکشور های فقیرآنقدر چشمگیربودکه ویلی برانت نخست وزیروقت آلمان غرب برای جلوگیری ازنفوذشوروی وآلمان شرقی در بین اقشارپاینی آلمان غربی ،برای اولین بارسیستم خدمات اجتماعی «سوسیال» را ایجادوعملی نمودکه بعدهادرسراسراروپای غرب رایج گردید، البته این صروصداهابه نفع شوروی اکثرآجنبه تبلیغاتی داشتندو هوا داران بیرونی آن ازحقایق درون آن کشورکمتراطلاعی داشتند،جوانانی هم که ازکشورهای روبه انکشاف به اتحادشوروی رفته وتحصیل می نمودند، دنیای پیشرفته غرب را اصلآندیده بودندوازروی تبلیغات تصوربدونفرت انگیزی ازآن جوامع داشتند ؛
6ـ دوری و کم ارزش بودن کشورمابرای غربی هارا نیز میتوان یکی ازعوامل رشدنیروهای چپ درافغانستان به حساب آورد. همچنان ده ها عوامل خوردوبزرگ دیگر سبب تاسیس ورشدچپ ترندشوروی درکشور گردیدند.دوستان عزیزاینکه تاسیس حزب یک ضرورت عینی بودیا نبود ؟ لطفآخودقضاوت نمایید.


صدیق وفا

حزب (د.خ.ا) به دليلی ادامه دهنده و ميراث دار نهضت مشروطيت اول ودوم و نهضتهای آزاديخواهی بود که: اصول اساسی و برنامه يی حزب ملهم ازديدگاههای رهبران چپ انديش آنزمان بوده ودرمحراق آن( دفاع از استقلال، تماميت ارضی، حاکميت ملی، دفاع ازمنافع انسان زحمتکش جامعه) مطرح بود، اهدافی که نهضتهای ياد شده نيز دربرابرشان قرارداده بدند ،آما بنابر استبداد شديد وبی رحمی ازسوی حاکمان جابر به خون کشانيده شد ونياز مبرم بود تا چنين اهداف به وسيله سازمانهای تحول طلب ادامه داده شود تا جامعه افغانی از ظلمت سرای تاريخ درمحراق مبارزه دادخواهانه کشانيده شود.
ازنگاه من وبسياری رهروان چپ انديش وترقی پسند حزب(د.خ.ا) چنين زمينه ای رافراهم ساخت کهبرحق ميراثدار وادامه دهندهء آن نهضتها ميباشد.
- مساله ايديالوژی وپاسخ به پرسشهای ديگر را درپارگرافهای بالا مطالعه فرماييد.


محمد رحیمی

آنچه مربوط میشودبه رشد راست افراطی ،مینوان آنرا دردوجنبه واکنشی خلاصه کرد:
1ـ واکنش داخلی :روحانیون ،پیرها،سیدهاوخواجه ها،میرهاو ...ازترس ازدست دادن موقف های پردرآمدشان با استفاده ازدین یک تعداد جوانان را دربرابرچپی ها،با استفاده ازازایدیولوژی واردشده اخوانیزم بسیج نمودند و احزاب بنیادگرای اسلامی را تاسیس کردند؛
2ـ واکنش بیرونی : دراین جای شکی نیست که تقویه بنیادگرایانه اسلام سیاسی به خاطر جلوگیری از نفوذ شوروی درکشورهای نفت خیزعربی توسط غربی ها به خصوص انگلیس وسپس امریکاصورت گرفت واین پروژه بعدهابه بهترین وموثرترین سلاح در جنگهای افغانستان دربرابرشوروی وبهانه ی برای حضور غرب درکشورمامبدل گردید.



حمید عبیدی

با سلام پر از مهر به همسخنان ،

نخست عرض شود که صراحت ، بي مهري و بی احترامی نيست .  در فیسبوک وقتی تبصره می نویسم، برای پیشگیری از درازی سخن ناگزیر از تعارفات طویل باید انصراف نمود. دوم این که در مورد مسایل مطروحه باید رک و راست و بدون ابهام سخن گفت ، با ماستمالی کردن نه با جایی رسیدیم و نه به جایی خواهیم رسید

حال در مورد مشروطه خواهي و ح د خ ا عرض من این است :

1- مشروطه خواهی نهضت های اصلاح طلبانه ( ریفورمیستی) بودند ؛ و اما ح د خ ا يک حزب انقلابي بود

2- نهضت های مشروطه خواهی غیر ایدیولوژیک بودند ؛ ح د خ ا یک حزب ایدیولوژیک بود

3- نهضت های مشروطه خواهی ملی گرا بودند؛ ح د خ ا انترناسیونالیست بود

4- نهضت های مشروطه خواهی هیچگونه وابسته گی خارجی نه داشتند ؛ ح د خ ا وابسته گی خارجی داشت و این بسیار فراتر از از الهام اندیشه یی می رفت

5- در حالی که در هنگام تاسیس حزب هنوز شمار کثیری از رهبران و شخصیت های مشروطه خواه زنده بودند هیچ یک از میراثداران زنده ی آن به ح د خ ا نه پیوستند؛ -حضور نورمحمد تره کی که قبلن در جنبش ویش زلمیان بود و در آن حرکت نیز آدم مهمی شمرده نه می شد، قاعده نه که در شمار استثنا قرار می گیرد

6- از لحاظ سازمانی و تشکیلاتی هم هیچ شباهتی میان آن نهضت و این حزب وجود نه داشت

7- مشروطه خواهان به ویژه سومین نسل آن اصولن طرفدار دیموکراسی در همین مفهوم شناخته شده ی جهانی امروزی بودند ؛ ح د خ ا این نوع دیموکراسی را دیموکراسی بوژوازی و شکل دیکتاتوری طبقات استثمارگر بر طبقات استثمار شونده می شناخت.

اگر این تفاوت های بنیادی را مد نظر بگیریم تاسیس ح د خ ا ، در واقع بریدن از سنت های جنبش های مشروطه خواهی بود، نه تداوم آن

قبول نه دارید بیایید برویم از آخرین بازمانده های نهضت مشروطیت بپرسیم

در مورد پرسش های دیگری که من مطرح کرده بودم در تبصره های آقای وفا جوابی به آن ها نه دیدم – با آن که دو سه بار مرور کردم و حتا عینک های خود را شستم و باز دیدم

سخن من این است که نه یک ، دو و یا سه تجربه ، بل تجربه ی عملی همه ی احزاب متعتقد به ایدیولوژی مارکسیزم-لینینیزم که در قدرت قرار داشتند – از شوروی و اروپای شرقی تا چین و کامبوج و کیوبا و از افغانستان تا افریقا و امریکای لاتین شکست خورده اند. پس با ابزار خود این ایدیولوژی نه می توان شکست هایی را که محصول خود این ایدیولوژی اند شناسایی کرد

من در تبصره های قبلی نوشته بودم راه رشد غیر سرمایه داری منبع مشروعیت نظری ح د خ ا بود. این نظریه خود منبعث از نظریه گذار جهان از سرمایه داری به سوسیالیزم ... امروز که دیگر «ارودگاه جهانی سوسیالیستی» به حیث یک تجربه ناکام فروپاشیده است، نظریه «راه رشد غیر سرمایه داری » نیز پایه و اساس خود را از دست داده است.

باز گیریم که :
- نظام شوروی و نظام های متحد آن فرو نه می پاشیدند
- در افغانستان ضد انقلاب سر بلند نه می کرد و امپریالیزم نیز مانع کار ما نه می شد
- حاکمیت ح د خ ا به صورت بلامنازعه استقار می یافت و ما برنامه ی خود را به منصه اجرا می گذاشتیم

در این صورت نتیجه ی کار پس از چند دهه چی می بود- آیا ما فراتر از جایی میان تاجیکستان و مغولستان می رسیدیم؟

پاسخ من منفی است . آقای وفا ، اگر پاسخ شما مثبت است، پس یک نمونه ی موفق از تحقق این نظریه را ارایه بفرمایید»

منتظر پاسخ آقای وفا به این پرسش استم


صدیق وفا

آقای عبيدی عزيز،
من گفتم که حزب ( د.خ.ا) ازنهضتهای مشروطيت وازادی خواهی الهام گرفت ودرعرصه سياسی ادامه دهنده آن آرمانها بود.
شما لحظه يی تصور کنيد که درسال 1347 ودرليسه حبييه قرارداريد! در آنزمان به حقانيت راه انتخاب شده حزب همه صحه ميگذاشتيم و شما ازجمله هواخواهان حزب بوديد،امامن بخاطر ندارم که درآن سالها عضويت حزب راداشته بوده باشيد.
- حزب ( د.خ.ا) قايمقام آن نهضتها نی بلکه حق داشت که از حرکتهای ريفورميستی بياموزد وراه انقلابی رابرگزيند.
- نهضتها در اساس چپ میانديشدند، هرچند در آنزمان اين اصطلاح مروج نبود، بلی حزب ايديالوژيک بود، اما حالا ما ايديالوژيک بودن آنرا نقد مينمايم :
دلايل آنرا يکبارديگر بيان ميدارم:
شرايط ذهنی پذيرش تفکر مارکسيتی که خواهان استدارکات غنی علميست به ويژه درعرصه جامعه شناسی در جامعه عقب مانده افغانستان وجود نداشت، حزب ازنگاه انديشه وتفکر ، شاخه يی ازبقايای "سومين بين الملل کمونيستی" بود که بر فراز جامعه افغانی روييده بود، اين شاخه کدام ريشه انديشه يی در جامعه افغانی نداشت.
ازسوی ديگر؛ شرايط عينی درک مارکسيزم بحيث جهانبينی پرولتاريا مساعد نبود.
- ارملی گرايی ميتوان به انترناسوناليزم گذشت زيرا بسياری ازجنبشهای آزاديبخش ملی به پروسه جهانی پيوستند، روشنفکران ما در عصر مشروطيت و آزادی خواهی ملی می انديشدند ودرهمان زمان همان ملی گرايی عنصر پيشرونده ومترقی بود درتعريف چپ هم آمده است: هرحرکت ضدارتجاعی ودادخواهانه چپ است، اما سيرتحول وتکامل چپ خيلی ها پيچيده وگسترده است که همه به آن آشنايی داريم .
اينکه حزب بعد فرضيه های شما درخط تاجکيستان وازبکستان قرار ميداشت، آيا نظر به موقعيت فعلی افغانستان ازنگاه صلح وامنيت واستقرار بهترنمی بود؟
حالا ما وشما ازبالای کوهها جنگ ببرها راتماشا میکنيم، امادر زمان قدرت حزب هريک مجريان سياست آن حزب بوديم ودرشعبات حساس آيفای خدمت داشتيم.
حالا باچنان حزب فروپاشيده وبدون رهبر ورهرور هرکس ميتواند بازی کند وسياست آن حزب را به تمسخر گيرد.
توجه کنيد درهمين چندهفته يی که ما وشما بجان هم افتاده ايم وخود راازدرون ميخوريم کدام يک از رهبران طراز اول حزب به استثای مزدک عزيز ، کدام يک از رهبران وکادرهای احزاب وسازمانهای باقيمانده ازحزب ديروز خود رامکلف دانسته اند که از آرمانهای برباد رفته شان پشتيبانی کنند.
اگر اين مدرسه واين معلم باشد حال طفلان خراب می بينم.
بهرحال شما به هيچ يک ازپرسشهای نخستين من پاسخ نداديد ،اما توقع نموده ايد که من به پاسخ پرسشهای تان بپردازم.
من درحد توان منحيث يک آدم مستقل ،اما معتقد به آرمانهای گذشته حاضرهستم به هرگونه پرسش درصورتی که ملاحظات بحث رعايت شود خواهم پرداخت.
 

غرزى لايق

"كارمل جاى پايت بسيار داغ است . من هرگز نمى خواهم در جاى پايت پا گذارم . من ميخواهم با قدمهاى خود پيش بروم و بشما نيز توصيه ميكنم باين حقيقت توجه كنيد و كتابهاى كه در شريط پيشرفته اروپايى نوشته ميشوند در محيط عقبمانده قبيلوى ما قابل تطبيق نيست " . اين گفته ها از زبان زنده ياد مير غلام محمد غبار در كتاب شادروان عبدالقوس غوربندى "نگاهى به تاريخ حزب دموكراتيك خلق افغانستان" نقل شده است . برداشتهاى من از انديشه هاى ماركسيزم - لنينيزم به چند كورس سربسته حزبى " بنياد آموزش انقلابى" به سر پرستى محترم صديق وفا در گذرگاه كابل ، چند اثرى كه در حوزه هاى حزبى همانگاه دست به دست مى شد و نيز روزهاى آموزش در اتحاد شوروى وقت طى سالهاى ٨٠ محدود است . رسيدگى به نارسايى هاى اين انديشه و زيانبار بودن آن براى بشريت از دائره صلاحيتهاى علمى و تجربى من خيلى فاصله دارند ، اما آنچه به سرگذشت دراماتيك جنبش داد خواه كشور و به ويژه حزب فروپاشيده دموكراتيك خلق پيوند دارد به حكم تجربه و ديد هاى فردى خويش ميشود جرئت كرد با همسخنان گفتگو را ادامه داد . چرا شادروان كارمل زنده ياد غبار وشهيد خيبر را "ميرهاى محافظه كار"(همان كتاب غوربندى) ميناميد ؟ ميتوان دراين نمونه بريدن و گسستى را كه محترم عبيدى بر آن پافشارى دارد ترجمه كرد ؟ "... شادروان غبار وظايف روشنفكران كشور را بر بنياد تداوم وظايف اجرا ناشده جنبش مشروطيت فورمولبندى مى نمود ، در حاليكه ببرك كارمل اين وظايف را در انقلاب ملى دموكراتيك و در نهايت اعمار جامعه سوسياليستى بر مبناى "انديشه هاى پيشرو عصر" (سوسياليزم علمى) مطرح ميكرد..." ( همانجا) اينكه ماركسيزم - لنينيزم در كليت انديشه سالم ويا نا سالم براى بشريت بود و يا است ميگذارم به دانشمندان اين عرصه ، ولى آنچه را كه ح د خ ا در لفافه اى اين انديشه به حيث نسخه تمام عيار براى رهايى وطن سنتى ، مذهبى و قبيلوى از چنگ نابرابرى ها و عقبماندگيها در رده هاى روشنفكرى جامعه هل داد و زمان و نيروى يك نسل انقلابيون آزاده را در پخش و "مادى ساختن" آن برباد داد پيآمد هاى ناگوار براى وطن ، مردم و نيروهاى آگاه و دادخواه در پى داشت . يقين دارم كه درد هاى موجود افغانستان هنوز هم در چوكات نسخه هاى ماركسيزم و يا هر انديشه بيرونى ديگر درمان پذير نه خواهد بود . مردم بلا پرورده وطن به يك انديشه وطنى و سرزده از درد ها و مصيبتهاى موجود كشور نيازمند است .


صدیق رهپو طرزی

من به اين باورم كه در هر دو سمت نگاهي به ريشه نماييم.در بخش ماركسيزم روسي كوه هاي از بررسي ها در برابر ما قرار دارند. البته من به نگاه سنگواره يي كه هنوز هم ذهن برخي از مبارزان ما را در چنگاش مي فشارد، باور ندارم. اما، آن چي از اهميت درجه يك برخوردار مي باشد، حال خود ماست. من در اين دو دهه بيش تر به اين امر انديشيده ام و نوشته ام كه نخست از همه همبود و جامعهًٰ خود را شناخت. بعد مي شود تا بر اساس هاي نيازش به كار دست زد


صدیق وفا

من هم در کامنت بالا هنگام برشمردن ايديالوژيک بودن حزب همين مساله فقدان شناخت جامعه را طور آتی بيان داشته ام.
دلايل وانتقاد ما بر ايديالوزيک بودن حزب ديروز ما:
(شرايط ذهنی پذيرش تفکر مارکسيتی که خواهان استدارکات غنی علميست به ويژه درعرصه جامعه شناسی در جامعه عقب مانده افغانستان وجود نداشت، حزب ازنگاه انديشه وتفکر ، شاخه يی ازبقايای "سومين بين الملل کمونيستی" بود که بر فراز جامعه افغانی روييده بود، اين شاخه کدام ريشه انديشه يی در جامعه افغانی نداشت.
ازسوی ديگر؛ شرايط عينی درک مارکسيزم بحيث جهانبينی پرولتاريا مساعد نبود).
اين را به آن سبب نوشتم که موضوع شناخت جامعه را من مقدم ترمطرح نموده ام


فرید مزدک

آرمان ما پیشرفت اقتصادی ، رشد فرهنگی ، آزادی ، دموکراسی و عدالت اجتماعی بود ، است و خواهد بود . تا اینجا همه چیز درست است . اصلن مشکل کلان و اساسی ح د خ ا و سایر احزاب همگون پذیرش اصل راه رشد غیر سرمایداری بود . البته در میان بقایای آن حزب هنوز هم عاشقان این اصل کم نیستند . نقش فاجعه بار لنینیسم و حزب کمونیست اتحاد شوروی در این زمینه قابل توجه است . " اتحاد شوروی " به راه رشد سرمایداری نیاز داشت . انقلاب اکتوبر روسیه و تمام کشور های را که به امپراتوری اتحاد شوروی کشانده شده بودند به بیراهه برد . کشور های اروپای شرقی ، جمهوریهای بالتیک ، اسیای میانه ، کوبا ، انگولا و افغانستان اگر براهی میرفتند که جاپان ، کوریای جنوبی و اسرائیل رفتند بی چون و چرا در وضعیت بسیار خوب قرار میداشتند . خیال پردازی های راه رشد غیر سرمایداری و " جنبش سمتگیری سوسیالیستی " در عقبمانده ترین کشور های جهان چیزی نبود جُز یک برنامۀ تعرضی مسکو برای گسترش حوزۀ نفوذ در مقابله با ایالات متحدۀ امریکا و متحد ینش . بر اساس تئوری راه رشد غیر سرمایداری افغانستان ، اتیوپی و لیبی باید حالا سوسیالیسم را تجربه میکردند . در سال نخست حاکمیت حزب با صدور فرمانهای سوسیالیستی اساس " سوسیالیسم افغانی " را گذاشته شده بود . واکنش در برابر اصلاحات باید آن دولت قهار را اصلاح میکرد اما آنزمان یک جهانبینی بَر قدرت حکومت میکرد و دیدن کشور و وطن ممکن نبود

بحران 40 سال اخیر " چپ افغانی " را به یک نیروی کم وزن و بی تاثیر مبدل ساخته است . پس از سال 1992 بقایای ح د خ ا نتوانستند اوضاع را تحلیل درست کنند . باور به " مارکسیسم ـ لنینیسم " و انتظار احیای دوبارۀ یک قدرت جهانی ضد امپریالیستی مشغلۀ اصلی فکری آنها و مانع برخورد و اقعبینانه نسبت به انکشاف او ضاع منطقه و کشور بود . امروز 3 گرایش را در بقایای ح د خ ا و حزب وطن میتوان دید :
1ـ پافشاری روی اندیشه ها و راه کار های دیروز ی .
2ـ انتظار ، ترصد و امید واری به ظهور یک " قدرت جهانی ضد امپریالیستی " و به کمک آن دوباره به قدرت د ست یافتن .
3ـ نقد دیروز و جستجوی راه کار های جدید .
ما به نگرش نو نیاز داریم و بدون نقد دیروز به آن دست نخواهیم یافت . ترس از نقد دیروز زیر هر نامیکه باشد مارا به پیش نمیبرد.پذیرش راه رشد سرمایداری و کوشش برای ایجاد یک جریان نیرومند سوسیال دموکراتیک باید به اصل اساسی اندیشه و عمل نیرو های چپی کشور ما مبدل گردد . ما به جامعۀ با اقتصاد پیشرفته ، ثروتمند ، دموکراتیک و متکی بر عدالت نیاز داریم و به این هدف صرف با رشد سرمایداری در کشور میتوانیم نایل گردیم


فواد پامیری آیینه

عمری چكش برداشتم و بر سر میخی كه روی سنگ بود كوبیدم.
اكنون می فهمم كه هم چكش خودم بودم، هم میخ و هم سنگ!
فرانتس کافکا


صدیق وفا

برخی انديشه های مارکس را ياد آور ميشويم:
گذار سوسياليستی تنها نتيجه پخته گی وبن بست مناسبات سرمايه داری پيشرفته است، بربنياد اين انديشه مارکس پيشبينی ميکرد که انقلاب سوسياليستی در آلمان سده 19 رُخ ميدهد.
واما سرنوشت کشورهای به سرمايه داری نا رسيده ؟
دربرابر سه انديشه بنيادی مارکس، دو طرح تازه ء ازسوی انديشه پردازان بعدی - به شمول لينن پيش کشيده شد:
الف: " کمونيزم مرحله عالی سوسياليزم است" در اينجا ديگر واژه " بشر" را نمی يابيم ،(رفقا ودوستان دقت کنند که من در يادداشتهای بالا هم هم اين مطلب را گفته آمدم )، زيرا ازديدگاه لينن اينجا ديگر واژهء " بشر" رانمی يابيم، زيرا از ديدگاه لينن وکنگره 25 حزب ( ک.ش) سوسياليزم ميتواند دريک يا چند کشور به پيروزی برسد.
ب: انقلاب سوسياليستی در " ُسست ترين حلقه سرمايه داری " ( به قول لينن) رخ خواهد داد، نی درمرحله پخته گی وبن بستی سرمايه داری که مارکس گفته بود.
ودر ادامه اين دو طرح تازه: طرح سومی پيش کشيده شد، کشورهای به سرمايه داری نارسيده نظير افغانستان لزومی به بنياد مادی - طبقاتی ( مادی : نهاد های پيشرفتهء توليد مادی ؛ طبقاتی : طبقه کارگر وقشر روشنفکری وابسته به آن) خودی ندارد تا به سوسياليزم برسند،( رفقا ودوستان توجه کنيد که نطريه پردازان شوروی سابق چه گلهای را به آب ميدادند) خوب توجه کنيد ودوباربخوانيد: بنياد مادی آنها را سوسياليزم تشکيل خواهد داد و بنياد طبقاتی آنرا پرولتاريای جهانی .
بدين گونه با احراز قدرت سياسی دراين کشورها توسط يک حزب پيشاهنگ انقلابی، زمينه گذار به سوسياليزم فراهم ميشود. اين مرحله گذار را مرحله رشد غير سرمايه داری نام نهادند


صدیق رهپو طرزی

به باور من اكنون پس از اين بررسي ها، زمان اين كار فرا رسيده است كه به حال و وضع خويش بپردازيم. ما نياز دارم تا به بررسيي ژرف در خط جامعه شناسي از كشور ما - در چارچوبي كه پس از ١٨٨٠ع. شكل گرفته است - دست بزنيم. در اين مورد به بزرگي كوه هاي هندوكش (سياه كوه) دربرابر آگاهان ما مساله هايي براي كاوش و تحقيق قرار دارند. به باور برخي كارشناسان، ما درگير مناسبت هاي دهقاني- قبيله يي هستيم. از اين سوژه يا موضوع هاي كه همسخنان پيشنهاد مي نمايند، مي توان گفتمان را آغاز كرد. ديد من اين هست تا ديگران را چي نظر باشد


صدیق وفا

از نگاه من که چندان به پرنسيبهای مباجثه در اين سخنگاه آشنايی ندارم بهتر است نخست مديران بخش گرداننده گی ازيک مطلب( «چرا نقد گذشته واکنش میآفریند؟» ) نتيجه گيری کنند وسپس به موضوع ( مناسبات دهقانی ) خواهيم پرداخت.
دوستان لطفاً قاعده ومراحل بحث را مراعات کنند


حمید عبیدی

از نظر من هنوز بحث نقد ح د خ ا پايان نه يافته است: دوستان ديگري نيز اين جا استند که ممکن است در زمينه گفتني هايي داشته باشند


صدیق رهپو طرزی

با این روال من فکر نمی کنم از این دایره پایی به بیرون بگذاریم. به دسته بندی آقای مزدک توجه تان را می خواهم. من به بخش سوم علاقه دارم و می خواهم به کاوشکری و بررسی دست بیازم. اگر به گونه دیگری است باید یک عمر دیگر هم انتظار کشید. درب این برگه به روی همه باز است. آنانی که علاقه می گیرند در بحث های شرکت می نمایند و آنانی که تمایل ندارند، دست زیر الاشه نشسته و ما را از بالای کوه تماشا می کنند


محمد رحیمی

درودبرهمه دوستان گرامی! من فکرمیکنم آهسته آهسته به پایان این بحث نزدیک میشویم ،جای نهایت خوشی است که قدم به قدم هم سخنان به هم زبانان وهمفکران تبدیل میگردند.اکنون زمان آن فرامیرسدکه به پیشنهادات مزدک عزیزدرموردانتخاب راه آینده ماوکشورما عطف توجه نمائیم. کسانیکه باماقدم برمیدارندحتمآدست به کارخواهندشد،کسانیکه به قول رهپوی گرامی ازبلندیهاماراتماشامی کنند،اگرچیزخوب وبه دردبخوری برای پیشرفت وتامین عدالت اجنماعی درکشورارائه نمائیم، حنمآباما خواهند پیوست


حمید عبیدی

من با آن چی آقای مزدک گفته اند و من آن را در شکل دیگرش مطرح کرده بودم ، طبعن موافقم. اگر دیگران نیز چنین فکر می کنندپس باید از آن نتایج لازم را استخراج و با صدای بلند اعلام نماییم. در این مسایل دیگر نه باید شرمندوک و زیرلبی سخن بگوییم. پس از وداع با گذشته و رفع مسوولیت اخلاقی و سیاسی در قبال آن  می توانیم با وجدان آزاد و خرد ناشی از تجربه به آینده بنگریم. بگذار همسحنان در این مورد ابراز نظر کنند تا مواضع روشن باشند


صدیق رهپو طرزی

آًقایان رحیمی و عبیدی،
من با شما موافقم. باید دید گاه ها را به روشنی بیان کرد و به سوی آینده گام برداشت. تا جایی که یادم هست،
من این مساله را در سال ۱۹۹۳ع. به خانهٔ عنایت سادات برای ٫٫ رفقا،، گفتم. ساده: بیاید گذشته را نقد به مفهم سره کردن خوب از بد نماییم و دید گاه مان را نسبت به آینده که ریشه در حال و وضع خود ما داشته باشد، در برابر همه قرار دهیم. نتیجه همان شد که از مسکو هدایت امد که من را دیگر در این امور حصه ندهند.
من با دوستان دیگر کار برای ٫٫ کانون روشنگران افغانستان،، را روی دست گرفتیم. این امر تا تحول سال ۲۰۰۱ع. با فراز و نشیب هایی ادامه یافت.
از این تجربه که آقایان عبیدی و نجیمی در آن نقش داشته اند، می توان بهره گرفت. البته آقای عبیدی و نجیمی تا کنون هم سکاندار اند. پیشنهاد من این است که آقای عبیدی با نتیجه گیری از گپ های زده شده، خط آینده را در برابر ما قرار دهد. البته ما پس از گذراندنش از پرویزن نقد، به کنکاش می گیرم. تا بعد


صدیق وفا

نجيمی عزيز با آنچه شما درنخست اين مبحث مطرح نموديد وآنچه ديگران ادامه دادند، اگر به گفتهء شماری ازدوستان اين مبحث با آنکه به استثنای دوسه تن ديگران دراصل موضوع نخواستند داخل بحث شوند واز حواشی گذشتند، از نگاه من که درکنار آن چند تن بيشترين توضيحات واشارات را به عهده داشتم ( 35 درصد کامنتها ازمن است) ، اگر نکات آتی درنتيجه گيری تان درنظر باشد، بهترخواهد بود.
اما با آنهم تاجايی که ملاحظه شد، جايی همچو من در اين جا که شماری عمدی تحملم را ندارند،دربحثهای آينده خالی خواهدبود. زيرا در اين سن وسال نياز نيست که بالای پوستين بابه که هيچ کدام آنرا دراختيارهم نداريم ، باکسی درجدال باشم ( البته من ميدانم که هيچکدام چنين آرزويی رانداريم، اما دوری ها، فاصله ها وعدم شناخت دقيق ازحالات همديگر وبه ويژه نخواندن دقيق نوشته طرف مقابل ودرنتيجه بروز سئو تفاهمهای ناخواسته باعث آن شده است)
به هرحال نکات پيشنهادی من برای نتيجه گيری نقادانه اين بحث:
- زنده گی اجتماعی- سياسی مسايل متنوع را دربرابر احزاب منجمله حزب ( د.خ.ا) ازتاسيس 1343 تا زوال1371 قرارداد، حزب بحيث يک ارگانيزم درهمان مقطعهای تاريخی واکنش خويش را نشان داد، که در آن گاهی اراده های جمعی وگاهی هم اراده های فردی عمل کردند.
- حزب د.خ.ا در28 سال حيات خويش به شمول دوره حزب وطن، بحيث ارداه های چندگانه با بينش دگماتيک والگو برداری های بی مورد ازجنبش پيشرو وويژه گی های تباری وقومی درون حزبی پيوسته بسوی اختناق وسنتراليزم رانده شد، دموکراسی درون حزبی محدود وتبعات آن ( انشعاب، چند دسته گی که با پذيرش گرايشهای متنوع متفاوت بود وبه ارداه های فرکسيونی قرين، حزب را به طرف گرايشهای ناهنجار کشاند.
- تحميل ايديالوژی طبقه کارگر به حزبی که پايگاه اساسی آن را طبقه کارگر تشکيل نمی داد، جفای تاريخی وکارناسودمند بود.
- ازخود بيگانه گی حزب چندبار صورت گرفت که گاهی شاهد مستحيل شدن آن به دولت وايجاد پديده تازه ( حزب - دولت توتاليتار) بوديم وگاهی هم با وردو قوای شوروی تحت شعار انترناسيوناليزم پرولتری شاهد آن بوديم که حزب به يک سازمان اداری - نظامی وبه يک نيروی اجرايی دست دوم مبدل شد.

فياض جان، اگر خواستيد که از اين مبحث چيزی به نام نتيجه گيری نقادانه داشته باشيد، درپهلوی نکات نظر ديگران اين نکات دراختيارتان گذاشته شد


محمد رحیمی

آقای وفاسلام!من بااین فرموده شما «... شماری عمدی تحملم راندارند» موافق نیستم،دربالامن نوشتم که مابه هم نظرشدن نزدیک ونزدیکترمی شویم،درآغازبحث تفاوت نظرهایی میان دوستان وجودداشت،ولی آهسته آهسته فروکش کرد.دموکراسی همین است.
 

محمد رحیمی

وفای گرامی پیشنهادمن این است که لطفأ در برداشت تان تجدید نظرکنید. باور کنید اکثریت مطلق دوستانیکه دراین صفحه اظهارنظرمی کنند و می نویسند مردان آئینه دل استند.


حشمت رستگار

وفای گرامی ! اگر همین نفیصه هائیرا که شما برشمردید، اگر به آن تآمل کنیم و اگر بر پایه ی همین غلطی ها وکمبود ها ، عمل کرد و فعالیت های ح د خ ا را بررسی کنیم ؛ دستاورد های پر از تراژذی و زیان را پیش روی خود می بینیم . همین " تحمیل ایدیولوژی " و از " خود بیگانگی" که شما نوشید ، درمصا حبه ی مزدک گرامی با همین مفاهیم تذکر رفته است که موجب احساسات آتشین پاسداران ح د خ ا ! شد. قابل توجه است که همه ی شاخه های ایجاد شده از بقایای دیروز ح دخ ا که هر کدام نام های دیگر را بخود انتخاب کرده اند و هیچ کدام نام ح دخ ا را ندارند دراین احساسات شریک می شوند.


علی رستمی

فیاض عزیز!نظریات وبحثهای جداگانه وبطور انفرادی که بربنیاد سلقیه ها ودرک فردی اشخاص از گذشته باشد، چه دردی ما وسایر نیروهای چپ ودموکرات را دوا میکند جز اینکه وقت را ضایع ساختند کاری دیگرا ساخته نیست . برای اینکه کسانیکه در رخدادهای گذشتهء تاریخ وطن ما بالخصوص رهبرای ومجریان سیاستهای بنیادی حزب دموکراتیک خلق افغانستان وجود نداشته باشد وباانها رودرو جروبحث صورت نگرید ما نمی توانیم به نتائج مطلوب برسیم این عمل ما بمانند انستکه"اب در هاون کوبیده شود". دوم طوریکه معلوم است شما بران اساسات وارزشهای که اعضای حزب دموکراتیک خلق افغانستان باورمند بوداند شما معتقد نیستید شما به گونه دیگری برداشت وتحلیل دارید که بان جور نمی اید .شما جهت ان فعال شوید تا یک مجمع بزرگ حزبیها را که نامش را هرچه میگذارید تشکیل داده که درانجا این همه مسایل طرح ومورد بحث قرار گیردتا ما بتوانیم که به قناعت همدیگر بپردازیم ودر غیران مانند مزدک وسایر افراد که خودتربیه شده دست انهاست کافی نه بوده واین کاروانی که جلو ان بدست داریدبه منزل نمی رسد. شماخود ازجمله اعضای فامیل محترمی هستید که عده ئی زیادی از خانواده شریف شما مانند نیپتون جان (که تاپیش از رفتن به امریکا)یکی از پیش قدمان نهضت سازمان دموکراتیک زنان کشور که تحت رهبری حزب دموکراتیک خلق افغانسان قرار داشت، بود .وهمچنان پدر بزرگوا ودموکرات وفریهخته شما میر محمد اسمعیل "مسرور"که درمیان مردم ما بالخصوص درچنداول کابل از احترام خاصی برخورد دار هستند ارتباطات تنگا تنک با رهبری حزب دموکراتیک خلق افغانستان بالخصوص جناح پرچم داشتند که انها هم باید در این مسایل وجروبحثها سهم بگیرند ونطریات شان قابل احترام وشنیدن میباشد


فیاض بهرمان نجیمی 

دوستان عزیز،
واضح است که با یک عنوان نمی توانیم همه مسایل را بشگافیم. جای شک نیست که به بخش های مختلف این بحث، بار بار، برخواهیم گشت. اما جریان مباحثات نشان داد که هنوز هم بسیاری از مسایل و استنتاجات مطروحه در اسناد ح.د.خ.ا برای عده یی قدسیت دارد.
ارچند من به بعضی همسخنان مراجعه نمودم تا در بحث سهیم شوند، ولی با سکوت خویش، پاسخ رد به راه افتادن جریان انتقادی دادند. نکته مهم اینست که ما ضرورت نداریم، حلقهء اول رهبری بیاید و به پرسش های ما پاسخ دهد. جریان های انتقادی همیشه اقدامات مستقلانه اند!
به هر حال در جریان بحث دو طرح اساسی از جانب عزیزان وفا و رهپو وجود داشت، که بر اساس آن ها دیدگاه های خویش را، اگر به حیث نتیجه گیری قبول شود، مطرح میکنم:
ـ جریان مارکسیستی در روسیه همیشه جدا از لنینیزم بوده، که نمایندگان آن ـ هم در آغاز سده 20 و هم آغاز سده 21 ـ از میان دانشگاهی ها بوده اند.
ـ این جریان به شدت منتقد لنین بود و است. آنها به ویژه در آثار «مارکسیزم پسا شوروی» شان، تفاوت ها و تضاد های لنین با مارکسیزم را نشان داده اند.
ـ جریان دیگری هم در سالهای اخیر به وجود آمده، که لنینیزم را مارکسیزم عصر امپریالیزم میداند و نظریات لنین را تفکر مستقل از نظریه مارکس می پندارد.
ـ ستالین و گروه همکاران، در دهه 1930 ، نظریه «مارکسیزم ـ لنینیزم» را کشف نمودند، که از بخش های از نظریات مارکس برای ستراتیژی های خویش سؤ سود می جستند.
ـ در آن ستراتیژی برخلاف نظریه مارکس، تئوری ناسیونالیزم در مفهوم «جنبش های رهایی بخش ملی» جا داده شد و نظریه رشد با « راه رشد غیر سرمایه داری» تئوریزه گردید.
ـ هدف ستراتیژی عبارت از گسترش نفوذ شوروی در داخل کشور های کمتر رشد یافته بود.
* * *
ـ برنامه ح.د.خ.ا در مسیر آن ستراتیژی تنظیم و نوشته شد.
ـ جهت مشروعیت بخشیدن، حزب را وارث و ادامه دهنده جنبش های سیاسی ـ تاریخی کشور از جمله مشروطیت اعلان نمودند.
ـ همزمان در تعریف ماهیت، حزب را یک نیروی ملی ـ دموکراتیک خواندند.
ـ اسناد حزبی در همین دو مفهوم مشروطیت و ناسیونالیزم دچار تناقض فاحش گردید، یعنی:
1ـ تناقض ناسیونالیزم و انترناسیونالیزم،
2ـ تناقض مشروطه خواهی و جمهوریخواهی، که حزب یک ساختار جمهوریخواه بود، نه حفظ و تداوم سلطنت،
3ـ تناقض مشروطیت (در معنای قانونمداری) و اقتدار گرایی (در معنای قانون گریزی و قانون ستیزی).
ـ از سوی دیگر حزب هیچگاه نتوانست دو مفهوم اساسی دیگر یعنی طبقه کارگر و زحمتکش را هم در درون جامعه و هم در برون از کشور درست تشخیص و تعریف نماید. در مورد طبقه کارگر کشور های سرمایه داری به همان نظریه کهنه روسی چسپید. نگارندگان برنامه حزب نمی دانستند، که طبقه کارگر کشور های سرمایه داری دهه 1960 از بنیاد با آنچی مارکس میگفت، متفاوت است.
ـ تاریخ اکثر احزاب چپ نشان میدهد، که آن احزاب از میان حلقات فکری چپ به وجود آمده اند. اما الهام بخش رهبران اساسی ح.د.خ.ا نه تئوری مارکسیستی بلکه نظریه های ناسیونالیستی بود: ویش زلمیان، نهضت پشتونستان ....
ـ استحاله آن ناسیونالیزم به انترناسیونالیزم ناممکن بود.
ـ به همین خاطر، حزب از نظر فکری همیشه سترون باقی ماند. کدام نظریه یی را می توان سراغ کرد، که حزب مطرح و انکشاف داده باشد؟ پاسخ منفی است.
حزبی که نتوانست تاریخش را بنویسد، بستن امید به حلقهء اولی رهبران آن، که سکوت را بشکنند، دور از احتمال است. در مشتری باوری (کلیانتالیزم) حفظ باور های تعبدی مشتریان مهم است.


صدیق وفا

فياض جان عزيز، چون به اتکاء بحثهای چندگانه و دوگانه ما شما اين نتيجه گيری را ارايه داشته ايد، هرگاه اين نکات اضافه شود وازبرخی مطالب ناگفته درنتيجه گيری تان کاسته شودممکن منحيث يک نتيجه گيری ساده بتواند مورد تبادل نظر قرار گيرد.

-حزب ( د.خ.ا) ازتاسيس 1343 تا زوال1371 بحيث يک ارگانيزم در مقطعهای تاريخی واکنش خويش را نشان داد وبرای نخستين بار مسايل بنيادی جامعه افغانی را ازديدگاه جامعه شناسی علمی مطرح نمود. با تکيه بربينش مترقی تضاد های اساسی زنده گی اجتماعی رانشان داد، فقر وبيعدالتی را افشاء وبرای آزادی و تساوی حقوق زنان کارکرد.
اما:
- حزب د.خ.ا در28 سال حيات خويش به شمول دوره حزب وطن، بحيث اراده های چندگانه با بينش دگماتيک والگو برداری های بی مورد ازجنبش پيشرو وويژه گی های تباری وقومی درون حزبی پيوسته بسوی اختناق وسنتراليزم رانده شد، دموکراسی درون حزبی محدود وتبعات آن ( انشعاب، چند دسته گی، فرکسيون بازی)، حزب را به طرف گرايشهای ناهنجار کشاند.
- تحميل ايديالوژی طبقه کارگر به حزبی که پايگاه اساسی آن را طبقه کارگر تشکيل نمی داد، جفای تاريخی وکارناسودمند بود.
- ازخود بيگانه گی حزب چندبار صورت گرفت که گاهی شاهد مستحيل شدن آن به دولت وايجاد پديده تازه ( حزب - دولت توتاليتار) بوديم وگاهی هم با وردو قوای شوروی تحت شعار انترناسيوناليزم پرولتری شاهد آن بوديم که حزب به يک سازمان اداری - نظامی وبه يک نيروی اجرايی دست دوم مبدل شد.

درغير نتيجه گيری از بحث مجزا پنداشته شده ويکجانبه ميباشد.

يادداشت: در بررسی نقادانه بايست سجايا و کمبودی ها انگشت گذاری شود درحالی که شما صرف سيلی از نکوهش وانتقاد را حواله نموده ايد وفاکتهای مثبت ووجوه مشترکی را که سالها مباحثه کننده گان را با هم بسيج ساخته وحداقل زير يک سقف توانست بسياری از ما وشما را بسيج سازد، اگر به باد فراموشی داده شود بی انصافی خواهد بود.

يکی ازدلايل فقدان علاقمندی من برای تداوم بحث در اين حلقه ارايه چنين نکات نظر يکجانبه است که چندتن توانسته اند، چنين نظريات را با استفاده از غيبت شماری پيشکش دارند، البته من اين غيبت مسوؤلان ديروز وچيزفهم های امروز را که درحلقه حضوردارند ودر مباحثه سهم نمی گيرند، بی تفاوتی آنان درپروسه های حيات سياسی کشورميدانم.

عطف توجه دوستانه:
چون ممکن بنابر حالات ياد شده بيشتر در مباحثه ظاهرنشوم ، خواستم عرض نمايم چيزی را که اگر به نام نتيجه گيری از نوشته های من می گيريد هرگاه خطوط بالا در آن شامل باشد. گفته ميتوانم که شمه ای نتيجه گيری بی ربط به مباحثه نيست.
با حرمت و ارزوی موفقيت شما عزيزان

حمید عبیدی

ساده ترین راه حل این است که بگوییم:
- در مورد موضوع مطروحه ، با هم بحث کردیم ؛
- اشتراک کننده گان بحث در این مورد نظرات شان را ابراز داشتند؛
- این بحث زمینه ی آن را فراهم ساخت تا با دیدگاه های همدیگر در مورد مسایل مورد نظر آشنا شویم ؛
- بحث نشان داد که روش نگرش ما نسبت ح د خ ا و تجربه فعالیت و حاکمیت آن و درس هایی که باید از این گذشته گرفته شود، از بنیاد ازهم متفاوت است؛ به همین جهت ما نه توانستیم به نتایج همسو برسیم.
- به گفته معروف در این نکته به توافق رسیدیم که با هم توافق نه داریم.

این بخش را اگر خواستید به حیث شوخی قبول کنید: انشعاب میان سوسیال دیموکرات ها و کمونیست ها که در سطح جهانی حدود یک سده پیش واقع شده بود ، میان ما حدود دو و نیم دهه پیش اتفاق افتاد و فضل خدا هنوز ادامه دارد.


فیاض بهرمان نجیمی 

همانطوری که نگاشتم، من دیدگاه های خود را بیان نمودم. بگذارید برداشت های ما گوناگون و متفاوت باقی بماند. چپ از آغاز همیشه در تنوع پلورالیستی زیسته است.
نتیجه گیری من همانست، که نوشتم. حال اگر دوستان در پایان این بحث دیدگاه های بیشتری را اضافه می نماید، دریچه باز است.

***

توضیحات:

* «چرا نقد گذشته واکنش میآفریند؟» این بحثی بود در مورد برخی واکنش ها در نقد از گذشته ی تراژیک از جمله  گفت و شنودها و نوشتار های ذیل:

- چرا نقد گذشته واکنش میآفریند؟

-  سلیمان لایق: چشم اگر بینا بود هر روز، روز محشر است

-  فرید مزدک: حزب دموکراتیک خلق افغانستان، دموکراتیک نبود

- حمید روغ: درس هایی که از هفت و هشت ثور می توان گرفت

- حمید عبیدی: «تاریخ همه ی ما را محکوم کرده است»

***

نظر شما در فیسبوک

ارسال نظر توسط ایمیل به آسمایی Afghanasamai@aol.com