نشر : 18.11.2012

بخشی از یادداشت های استاد عبدالرحمان پژواک در باره ی داعیه ی پشتونستان


یادداشت پروین پژواک : در این روزها که بحث پشتونستان در افغانستان داغ است خواستم بخشی از یادداشت های استاد پژواک را در مورد احیای داعیه ی بر حق استرداد خاک افغانستان که برتانیه آن را سلب کرده بود، برای دوستان به نشر برسانم. این یادداشت ها بخشی از "خلاصه فصلی از سرگذشت یک افغان مهاجر" به قلم عبدالرحمن پژواک است.

*

در زمانی که سهروردی صدراعظم پاکستان بود، سردار محمد داوود خان به پاکستان سفر کرد. من در آن وقت در ملل متحد موظف بودم و برای شرکت در این سفر رسمی به مرکز احضار شده بودم.

در این سفر سردار محمد داوود خان مهمترین منظوری که داشت مذاکره و در صورت امکان، البته امکان بعید، مفاهمه با پاکستان روی قضیهء پشتونستان بود. موقف حکومت افغانستان که در حقیقت موقف سردار محمد نعیم خان و در اثر تلقین و اصرار او موقف سردار محمد داود خان بود، تامین حق تعیین سرنوشت بود تا مردم پشتونستان ارادهء خود را آزادانه در بارهء سرنوشت و مقدرات خویش اظهار نمایند که آیا آزادی می خواهند و یا خود را با افغانستان سرزمین پدری شان پیوند می کنند.

این عینا موقفی بود که پاکستان در موضوع کشمیر قایم کرده بود اما در مورد پشتونستان با موقف نقیض Double Standard)) اقامهء دلیل و ادعا می کرد. به این معنا که دعوای افغانستان را Afghan Slant)) می خواند و دعوای خود را در مورد کشمیر درست می دانست. حال آنکه دولت استعماری بریتانیه کشمیر را در اثر ترتیبات سیاسی خود با گذاشتن فیصله به اختیار مهاراجهء کشمیر (که هندو بود) منوط دانسته و همچنین پشتونستان را به پاکستان بخشیده بود.

من در زمانی که مدیر عمومی سیاسی بودم دیده بودم که در مجلس وزرا سردار محمد داود خان موضوعی را مطرح می کرد و اعضای مجلس وزرا را دعوت می کرد تا اظهار نظر کنند. وزرا نظر سردار محمد نعیم خان را تایید می کردند و سردار محمد داوود خان دیده و دانسته این تایید را حقیقی دانسته و آن را فیصلهء مجلس اعلان می کرد.

سردار محمد داوود خان یگانه خوفی که داشت این بود که اگر برادرش علایق خود را با او قطع کند، بیکس خواهد ماند. این وهم بود زیرا اگر برادر را به جایش می نشاند و افغان های دیگر را اطمینان می داد که در وطن خود صاحب حق هستند و او به آنها اعتماد داد و خویشخوری (Nepotism) ندارد، همه این مردم که کاردانتر از برادر وی بودند، کسان او می شدند و هرگز تنها و بیکس نمی ماند.

به هر حال "امور مملکت خویش خسروان دانند." یکی از آن گفته های نادرست است که مثل عام شده اند و مردم ندانسته آن را درست و قابل قبول دانسته اند. البته این گفته به جایی می رود که کشور خسرو و خسرو کشور بود و مردم کشور اصلا به شمار موجودات نمی آمدند چه رسد به آنکه موجودات قابل اعتنا به شمار روند.

من شخصا در مورد پشتونستان عقیده ی مستقل داشتم و آن این بود که این خاک (پشتونستان) حق مسلم مردم افغانستان و جزء لاینفک خاک افغانستان است و افغانستان باید موقف الحاق آن را اتخاذ نماید. برای آنکه مردم پشتونستان جلب شوند صرف پول کشور فقیری مانند افغانستان پالیسی درست نیست. به عقیدهء من باید قوانین و تطبیق قوانین در افغانستان طوری وضع و مورد عمل قرار گیرد که مردم پشتونستان در پیوستن به یک کشور قانونی بر اساس مساوات و عدالت اجتماعی، مراعات آزادی های اساسی و حقوق بشری تاخیر و تعلل نکنند. بدون اینگونه قوانین، دیگر طوایف افغان (غیر پشتون) از پشتونستان به بیم و هراس بیشتر دچار خواهند شد. زیرا نفوس پشتون در افغانستان دو چند خواهد شد و با اکثریتی که از قرن ها به اینسو داشته است، پشتون اقوام دیگر مملکت را بیشتر تحت نفوذ خواهد درآورد و از اینرو افغانستانی وجود نخواهد داشت و افغانستان عزیز، پشتونستان غیر قابل قبول و تحمل خواهد گردید.

بهر صورت نظریهء من نظریهء خالصانهء یک فرد عادی افغان بود و طبعا مورد قبول واقع نمی گردید، اما چون سردار محمد داوود خان نظریهء مرا در بارهء پشتونستان قوی تر و وسیع تر از نظریهء خودش می یافت، در مذاکرات روی قضیهء پشتونستان به من اعتماد کامل داشت و در همه مذاکرات مرا داخل و شامل می ساخت. شرح همه موضوع مثنوی هفتاد و هفت دفتر می شود.

به پاکستان رفتیم. پاکستانی ها از نقطهء نظر تشریفات به حد اعلی پذیرایی و میهمانوازی کردند. اما از نقطهء نظر مفاهمه بسیار مشکل تراشی کرده و سخت گرفتند. به طور خاص در مذاکرات سهمی بزرگ به جنرال ایوب خان دادند که خودش پشتون بود و از طرف مردم پشتون به طرفداری پاکستان اقامهء دلیل می کرد و در حالیکه دیگران به نرمی حرف می زدند، او با لهجهء شدید و تهدید آمیز سخن می گفت و دیگر پاکستانی ها سخنان او را به حیث آرزومندی مردم پشتون به رخ ما می کشیدند. جنرال ایوب خان مانند دیگران به زبان انگلیسی حرف می زد. سردار محمد داوود خان اگرچه کافی انگلیسی می دانست، همیشه ترجیح می داد که مطالب ترجمه شوند. به من فرمود که گفتارهای خودش و گفتارهای دیگران را ترجمه کنم. من کوشش می کردم ترجمهء گفتار ایوب خان از لهجهء بی معنی، احساساتی و نمایشی او عاری باشد تا سردار عذری داشته باشد که برخلاف طبیعت خود اظهار عصبیت نکند و مذاکرات را قطع نکند.

اما بعد از آن به من معلوم شد سردار محمد داوود خان اصلا مرد صبور و متحمل است، زیرا می دانست لهجهء جنرال ایوب خان تهدید آمیز است اما آن را به روی خود نمی آورد و ترجمهء مرا مدنظر می گرفت. باید تذکر بدهم در همه کشورها و مذاکرات وقتی ترجمانی را به من می سپرد، می گفت در ترجمهء گفتار او اگر لازم ببینم تغییری بدهم اجازه دارم. اما این را نگفته بود که در ترجمهء دیگران نیز می توانم تصرف کنم.
به هر حال حدس من درست بود زیرا بعد از ختم مجلس اول به من گفت "این فرزند ناخلف و حرامی (جنرال ایوب خان) بر پدر و مادر خود لعنت می فرستد." و علاوه کرد "خوب کردی در ترجمه لهجهء او را نرمتر ساختی ورنه من به دهنش می زدم." من از این گفته دل گرفتم و سیاستمداری او را در دل ستودم. در عین زمان درسی آموختم و هم در شناختن شخصیت وی کشفی نو دست داد. نظریهء اکثر مردم را که من هم مایل بودم به آن صحت قایل شوم، غلط یافتم که می گفتند "سردار مردی احساساتی و عصبی است". اما معلوم شد که مرد بی سنجش نبود و اگر اظهار عصبیت می کرد، آن را نیز سنجیده به کار می بست و احساسات او (اقلا با خارجیان) در مذاکرات مهم در اختیار و زیر کنترول او بود.

دلچسپ اینست که روزی برای شکار دواج دعوتی دادند و اعضای هییت افغانی و پاکستانی به طور مخلوط در حصه های مختلف شکارگاه تیم های شکار را تشکیل دادند. صدراعظم و رییس جمهور نیز شرکت داشتند. من در حلقه جنرال ایوب خان بودم. جنرال ایوب خان به من گفت" در ترجمهء من تصرف کردی." (به زبان فارسی، پشتو و انگلیسی بلد بود)، گفتم "لهجهء شما خیلی شدید بود و سردار اینگونه لهجه را تحمل نمی کنند و من به حیث یک پشتون روادار نبودم، دو پشتون با هم بجنگند و پنجابیان تماشا کنند."

وقتی بعد از شکار این گزارش را به سردار گفتم، خیلی خوشحال شد و گفت "به راستی پشتون هستی." و خیلی خندیدیم. انصافا شخص ملی و وطنخواه بود و بعد از وزیر اکبر خان نمی توان نظیر و مثل او را در تاریخ افغان ها سراغ کرد.

از وارد شدن اینگونه معترضه ها در نوشته ای از این نوع نمیتوان جلوگیری کرد. امید است این خاطرات آفاقی ما را از مطالب اساسی خیلی ها به دور نیندازد. اینک باز می گردیم به اصل مطلب.

در پایان مسافرت به پاکستان بعد از مذاکرات شباروزی که از طرف افغانستان من مسوول آن بودم و از طرف پاکستان مستر بیگ (سکرتر ژنرال وزارت خارجهء پاکستان) موافقه به عمل آمد که با وجود اختلافات عمیق در موقف های طرفین مرغوب است تا یک اعلامیهء مشترک نشر شود. اصرار بر اعلامیهء مشترک از طرف پاکستان بود. با استفاده از موقع من اصرار کردم که باید به غرض حفظ امانتکاری حکومت های طرفین به مردمان شان نام پشتونستان در اعلامیهء مشترک ذکر شود. پاکستان البته از وجود این کلمه انکار می کرد اما بالاخره به موافقه رسیدیم که کلمهء پشتونستان در میان "ناخنک" بیاید.
وقت میان دو و چهار صبح بود. من به اتاق سردار رفتم تا بگویم مستر بیگ، صدراعظم پاکستان سهروردی را از خواب بیدار کرد و موافقت او را حاصل نموده به من ابلاغ کرد. سردار بیدار نشسته و منتظر نتیجه بود. گفت: برای بار اول نام پشتونستان ولو در میان ناخنک باشد، یک موفقیت است.

به ایشان گفتم اگر آنها خواسته باشند در کاپی اعلامیهء مشترک و مطبوعات خود آن را در میان ناخنک می گیرند اما از جانب خود آن را در میان ناخنک نمی گیریم. منظور کرد و من دوباره به مجلس رفته به مستر بیگ اطلاع دادم.

فردا (در حقیقت همان روز) به طرف کابل حرکت کردیم. بعد از وداع با میزبانان در داخل طیاره (طیارهء افغانی) سردار محمد داوود مرا در آغوش گرفت و از زحمات من تشکر کرد و موفقیت مرا تبریک گفت. در دل گفتم عجب دنیایی است، آنچه را توقع دارد همه مردم افغانستان به او تبریک بگویند، او به من تبریک می گوید.