لويه جرگه ی اضطراري - ديالوگ ديدگاه ها


گفت شنودها با :
- دكتور سيد عسكر موسوي ص 4
- پوهاند دكتور محمد حسن كاكر ص 7
- پوهاند دكتور محمد احسان روستامل ص 10
- محمد آصف آهنگ ص 22
- پوهاند دكتور اسماعيل قاسميار ص 26
- دكتور رنگين دادفر سپنتا ص 31
مصاحبه كننده : حميد عبيدي
نوشتارها از :
- ايشار داس ص 14
- پروفيسور دكتور عنايت الله شهراني ص 17
- حمزه واعظي ص 18
- پوهاند دكتور مجاور احمد زيار ص 20
- جورج بوردو ، مترجم كاوه شفق آهنگ ص 34
- مسعود راحل ص 39

مقدمه ی سفيد
نماينده گان محترم لويه جرگه ی اضطراري ،
اين صفحه سفید است تا خود هر آنچه را كه براي گفتن و كردن در لويه جرگه ، در سر داريد و در دل ، در اين صفحه بنويسيد . وقتي كه مي نويسيد به خدا فكر كنيد ، به عقل و وجدان تان رجوع نماييد و انتظار ملت مظلوم و وطن ويران تان را در نظر بگيريد . طوري بنويسيد كه فردا پشيمان نشويد و نزد مردم و تاريخ سربلند باشيد . و فراموش نكنيد كه در روز آخرت خالق توانا از شما حساب خواهد گرفت.
حميد عبيدي
مدير مسوول آسمايي








گفت و شنود با
دكتور سيد عسكر موسوي
استاد پوهنتون اكسفورد



 برخي از كارشناسان ابراز داشته اند كه لويه جرگه حالت نيست ، بل نهاد است و نهاد نمي تواند اضطراري باشد ، يعني با افزودن صفت اضطراري بر نام لويه جرگه ی موءافق نيستند . نظر شما در اين مورد چيست ؟
 اصولاً جرگه يك راه كار اضطراري است و از نخستين جرگه ي به اصطلاح سال 1747 در قندهار تا آخرين آن در سال 1994 در هرات، همه اضطراري بوده اند . به عبارت ديگر جرگه نمي تواند غيراضطراري باشد. امّا ، اين كه چرا اين يكي را كه در ماه جون امسال برگزار خواهد شد اضطراري مي گويند ، به نظر من بيشتر براي اين است كه جنبه ي حقوقي قضيه را در نظر گرفته باشند ، زيرا اين جرگه در نبود يك رهبرملي فراخوانده مي شود و آنهم نه از سوي سران قومي و بزرگان اجتماعي ، كه از سوي آقاي لخدر براهيمي نماينده ي خاص سرمنشي ملل متحد در افغانستان. اين همان مسإـله ي قيموميت سياسي افغانستان است كه در 1979 براي نخستين بار مطرح شد. يعني كه در نبود رهبريي ملي واحد ، سازمان ملل نقش " قيم " را مي گيرد. و اين درست كاري است كه در افغانستان در دسامبر 2001 رخداد.
سازمان ملل متحد فراخواننده است و مصارف ، امنيت و تداركات جرگه برعهده ي آن مي باشد ، و از اين نگاه " اضطراري " است.
شاه سابق - براي اين كه خودش از پادشاهي استعفا داده است - نمي تواند حقوقاً چنين كاري را بكند ( حالا بگذريم از پرسش هاي فراوان ديگر كه در اطراف نام ايشان هست و خواهد بود ) . كدام رهبر ملي و آبرومند و مورد قبول احزاب متفرقون هم هنوز زاييده نشده است ! و از اين رو سازمان ملل شده است صاحب خانه و به اصطلاح قدما " سركار " و به نظر من ، همه كاره ي هيچكاره !
 برخي ها در مورد مشروعيت اين لويه جرگه و مشروعيت تصاميم آن پرسش هايي را مطرح كرده اند ، نظر شما در اين مورد چيست ؟
 برخلاف شايعه ها ، اين جرگه در واقع راه را براي قانوني شدن كارها و رفتن به سوي حكومت مشروع و قانوني باز مي كند. خودش نه مشروعيت دارد و نه مي تواند به حكومت انتقالي مشروعيت بدهد. حتي حكومت انتقالي نيز نيمه مشروع است ؛ زيرا كه از سوي سازمان ملل متحد و نه از سوي مردم فراخوانده خواهد شد ، تعيين نيمه ي انتصابي آن هم از سوي از ما بهتران است و اساس انتخابات هم چندان نمازي و اعتباري نيست .
اما حكومت يا اداره ي انتقالي مي تواند پس از تصويب قانون اساسي و برگذاري انتخابات آزاد و دموكراتيك ، نخستين حاكميت قانوني و مشروع را در افغانستان پس از بيست و پنج سال بر سركار بياورد. از اين رو است كه همه ي اين كار ها در " نتيجه " خوب است و قابل پشتيباني، زيرا كه به قانونمندي و مشروعيت نظر دارد و " بازده " آن مورد نظر است ، نه خود برنامه ي دو ساله .
 به نظر شما چشم داشت اساسي مردم از اين لويه جرگه چيست ؟
 ببينيد ، مردم چشم به راه برگشت امنيت ، آرامش ، صلح ، همزيستي مسالمت آميز ، آزادي و حكومت قانون مي باشند. مردم هم چشمداشت هاي فراوان ندارند. آنان نيز به پايان كار دلبسته اند. اما حل مشكلات اضطراري كه عبارت است از امنيت ، كار و آرامش از خواسته هاي درجه يك آنان است. تقريباً هيچ كشوري در روي زمين وضع مشابه افغانستان را ندارد. همه حتي در ميهن خود شان " مهاجر " اند. بيش از يك سوم جميعت كشور ما در خارج از كشور هستند. جنگ و قحطي و دزدسالاري و قساوت و خشونت و جهالت بي در و پيكر و ويراني و بي خانماني و به تازگي زلزله پشت زلزله از افغانستان يك ويرانه و از مردم آن اشباح و مردگان متحرك ساخته است.
نيازها و خواسته هاي مردم بسيار روشن است و لازم نيست كه كسي تخصص خواندن خط هيروغليف را داشته باشد تا بداند كه مردم چه توقعات و انتظارات و خواسته هايي از جرگه ي اضطراري دارند. خواست هاي كوتاه مدت مردم آرامش ، امنيت و قانون مندي است تا از بي خانماني ها ، بي امنيتي ، گرسنگي و خفقان رهايي يابند. داستان مردم ما ، داستان بود و نبود است. و اين توقع بزرگي هم نيست.
 آيا اميدي است تا لويه جرگه ی اضطراري اين اميد مردم را برآورده سازد ؟
 بلي ، بسيار هم هست. يكي اينكه مردم از ايدإـولوژي سالاري نا اميد شده اند. هم سوسيالزيم افغاني و هم اسلام افغاني براي مردم افغانستان يك فاجعه بود و لاغير. از جنگ سالاري هم خسته شده اند. از اشغالگري پشت اشغالگري هم خسته شده اند. اما با دميدن كم ترين نسيم آزادي ، همه ديدند كه اميد براي دنياي بهتر و زندگي نوين در دل مردم همچنان زنده و درخشنده است.
جرگه ي اضطراري ، با اينكه نه گذشته ي چندان آبرومندي دارد و نه در واقعيت از هيچ تاريخچه و دنباله ي خاصي برخوردار است ، مي تواند راهگشا باشد به سوي آينده ي خوب. اين در صورتيست كه تمام قول و قرار هاي موافقتنامه ي بُن مراعات و عملي شود. تا حد امكان عدالت اجتماعي مراعات شود. تا حد امكان به همه ي مردم - بدون هيچ تبعيض - اجازه داده شود تا در آن سهم بگيرند. واقعيات افغانستان كنوني جداً در نظر گرفته شود ، و انحصارات منطقه اي ، قبيله اي و مذهبي عملاً و جداً از بين برداشته شود.
افزون بر اين ، مردم در زندگي روزمره ي شان، هرچند كم ، دگرگوني هاي مثبت ببينند. وضع قحطي ، بي خانماني ، عدم امنيت و شرايط كلي زندگي براي هر فرد جامعه رو به بهبود بگذارد ، و وعده و عيدها جنبه ي عملي پيدا كند. و در اين صورت جرگه ي اضطراري يك آغاز به سوي قانوني شدن و مشروعيت مي تواند باشد. وگرنه با هيچ خيمه شب بازيي ديگر نمي شود مردم را فريب داد.
 ما- يعني هر هموطن افغان - چه مي توانيم بكنيم؟
 خوب ، هركسي مي داند كه انسان آنگاهي كه اراده كند چه كارهايي از او ساخته است. به نظر من ، منتظر اين گروه 30 نفره بودن هم چندان درست نسيت. ما به عنوان كساني كه از فشارها و مسإـوليت ها و تعهدات گوناگون اين گروه 30 نفره آزاديم ، مي توانيم كارهايي بكنيم كه ما توانايي آن ها را داريم. از نظر تبليغاتي بايد فرهنگ عدالت خواهي و مردم سالاري را تبليغ كرد. اما مهمتر از همه بايد به پرورش آرمان هاي ملي پرداخت و ملي گرايي مثبت و عاقلانه پاسخ بسياري از تبعيض ها و نابرابري ها و كمبودي ها است. بايد فرهنگ دموكراسي و فرهنگ همزيستي مسالمت آميز را تبليغ كنيم. بايد با برگذاري جرگه ي اضطراري و همزمان با آن ، هر افغاني در هركجاي روي زمين ، پرچم سه رنگ افغانستان را به نشانه ي وحدت و همبستگي ملي برافرازيم و به بيگانگان نشان بدهيم كه افغانستان هرگز نمي ميرد. افغانستان پاينده و زنده است و جنبش عدالت خواهي و دموكراتيك ملي نيز ادامه دارد. نشان بدهيم كه برگشت به گذشته نيز درست نيست ، و تنها راه ، آينده نگري است و حكومت قانون در چهره ي يك جمهوري دموكراتيك متكي بر پشتيباني مردم و آرمان هاي واقعي ملي
***
بنابر خواهش جناب دكتور موسوي ، در پاسخ هاي ايشان ، روش املاي خود ايشان را حفظ نموده و از ويرايش مطابق به روش املاي معمول در آسمايي كه همانا روش پذيرفته شده ی انجمن نويسنده گان افغانستان است ، چشم پوشيديم.






گفت و شنود با
پوهاند دكتور محمد احسان روستامل
سابق استاد پوهنتون
وزير عدليه در كابينه ی مرحوم محمد هاشم ميوندوال

 برخي از كارشناسان ابراز داشته اند كه لويه جرگه حالت نيست ، بل نهاد است و نهاد نمي تواند اضطراري باشد ، يعني با افزودن صفت " اضطراري " بر نام لويه جرگه ی موءافق نيستند.
و اما شمار ديگري بر اين عقيده اند كه اصلاً " لويه جرگه " نهادي است كه در مواقع اضطرار به آن رو شده است و كساني هم مي گويند كه نام مهم نيست ، ماهيت كار مهم است...
نظر شما در اين مورد چيست ؟
 لويه جرگه نه تنها يك موءسسه ( كه شما آن را نهاد ميخوانيد ) ميباشد ، بل در عين زمان يك اجلاس يا يك اجتماع متشكل از نماينده گان انتخابي مردم است.
كاربرد وصف نسبتي " اضطراري " با كلمه ی " جرگه " از نظر ادبي كدام عيب منطقي ندارد و ميتوان از تدوير يك جلسه ی اضطراري ، يك اجتماع اضطراري و يا يك جرگه ی اضطراري و امثالهم نام گرفت. امّا ، از ديدگاه حقوق كه از " حق " و " وجيبه " و " صلاحيت " و " مسوءوليت " بحث ميكند ، در تركيب اين وصف نسبتي با " لويه جرگه " كه يكي از موءسسات دموكراتيك شناخته ميشود ، سووال اساسي مطرح است : به اين معني كه حالت " اضطرار " كه در حقوق به آن حالت " ضرورت " نيز ميگويند ، موقعيتي را افاده ميكند كه در طي آن حكومت و يا موءظفين آن حين اجراي وظيفه با ارتكاب برخي خلاف رفتاري ها در برابر قانون به پاس حفظ نظم و امنيت در شرايط خاص موءاخذه نمي گردند. اين وضع چه در شرايط بحران وخيم و خطر جنگ و چه در زمان صلح با ظهور فاجعه ی طبيعي و يا حوادث مخرب انساني به وجود مي آيد.
امّا ، سووال ما در اينجا در ساحه ی حقوق اساسي و در رابطه بين دولت و اداره شونده اينست كه حالت اضطرار بايد به صورت كل در باره ی حفظ و حمايت يك سيستم دموكراتيك ( يعني مجموعه ی موءسسات و اساسات دموكراتيك) مطرح ميگرديد نه در باره ی يك موءسسهء خاص دموكراتيك يعني لويه جرگه . به اين علت كه در حالت اضطراري يا استثنايي ( ظهور بحران و خطر جنگ و يا فاجعه ) تمام حقوق و آزادي هاي سياسي ، اجتماعي و مدني ، ميتواند با اعلام " حالت اضطرار " تحت قيود قرار گرفته و خلاف رفتاري هاي ناشي از مسوءوليت حكومتي و يا مجريان حكومتي تحت اين حالت ، تخفيف يافته و يا ناديده گرفته شوند.
در موءافقتنامهء بن ، از مادهء مستقل و جداگانه يي به نام " حالت اضطرار " به منظور حمايت دموكراسي و رشد آيندهء آن در افغانستان ، تذكري به عمل نيامده است و تنها از " لويه جرگهء اضطراري " نام برده شده است. اين تذكر جديد نه تنها در افغانستان ، بل در هيچ كشور متكي بر دموكراسي سابقه ندارد.
كاربُرد چنين تركيب كلمات يعني " لويه جرگهء اضطراري " احتمالاً زادهء شرايط دشوار و خيلي استثنايي كشور ما است كه تمام مشاعر و توجهء شركت كننده گان اجلاس بن ، را در تشبث به يگانه وسيلهء نجات اين كشور جنگ زده - جنگ 23 ساله - به منظور خروج از اين بن بست ، متمركز و معطوف نموده است.
البته در چنين شرايط دشوار ، لويه جرگه يك " ضرورت عاجل " در يك حالت استثنايي شناخته شده و بر آن به حيث يگانه راه خروج از فاجعه اتكا ء به عمل آمده است.
به هر حال در اين باره سه نكته قابل توجه است :
1- حالت اضطرار در قانون اساسي دايمي و آيندهء افغانستان بايد به حيث يك مادهء مستقل آورده شده و كاربرد اين حالت براي حمايت سيستم دموكراتيك ( در مورد موءسسات اجتماعي و سياسي و آزادي ها و حقوق دموكراتيك افراد ) در نظر گرفته شود.
2- حالت اضطرار بايد با تمام مشخصات و جوانب آن كه ضرورت توضيح در بارهء آن در اينجا ديده نمي شود ، در متن قانون ديگري تصريح و معرفي گردد و مخصوصاً مسوءوليت اتخاذ تصميم درين مورد بر دوش ارگانهاي ديده بان مهم دولت براي تشخيص موجوديت شرايط حالت اضطرار براي حمايت از سيستم دموكراتيك در حيات مردم قبل از اعلام حالت استثنايي گذاشته شود.
3- طرزالعملي كه در متن موافقتنامهء بن ، در مورد " لويه جرگه اضطراري " پيشبيني شده است ، بنابر نتايج نكبت بار اعمال عناصر بي مسوءوليت جنگهاي 23 ساله بوده و لذا يك امر كاملاً استثنايي است و نبايد به حيث يك تعامل حقوقي براي آينده شناخته شود و در آينده نبايد اسمي از " لويه جرگهء اضطراري " برده شود، در غير آن افراد بدنيتي كه [ احتمالاً ] در آينده به قدرت برسند ، براي سوءاستفاده از اين " سابقه " به نام هاي مختلفي نظير آنچه به نام " شوراي حل و عقد " موجب كشتار و تخريب مزيد در كابل گرديد ، استفاده خواهند كرد.
در آخرين بخش سووال شما ، دو مساءله بايد از هم متمايز گردند : يكي وجود شرايط خاص براي تشكيل " لويه جرگه در حالت اضطرار " و ديگري ابتكار در اتخاذ تصميم براي تشكيل اين جرگهء بزرگ .
- رو آوردن به سوي انعقاد لويه جرگه در مواقع خطر و حالات اضطراري يك امر بديهي بوده و قابل بحث بوده نميتواند. امّا ، ابتكار در تحقق تصميم براي تشكيل اين اجتماع بزرگ در شرايطي كه كشور معروض به اشغال عناصر و گروههاي بيگانه و خارجي باشد ، كار دشوار است ، چنان كه لااقل در 9 سال اخير ابتكار براي عملي شدن تصميم براي انعقاد لويه جرگه ، بنابر ذهنيت هاي كهنهء ناشي از ظلمت قرون وسطايي سرداران جنگ ، ميسر شده نتوانست ، در حالي كه مرد شجاع و روشنفكري مانند ميرويس هوتكي در اوايل قرن 18 در افغانستان انعقاد يك لويه جرگهء ملي را در شهرك " مانجه " واقع در قسمت شرقي قندهار بر حسب ابتكار و بر اساس پلان وطنپرستانه خود به طور محرمانه و كاملاً سري برگذار كرد . در اين جرگه خوانين و سران افغان از هر قوم و زبان و مذهب - مانند هزاره ، ازبك ، بلوچ ، تاجك و پشتون- تصميم به قيام گرفتند كه با اجراي آن نه تنها قشون اشغالگر خارجي را در قندهار و نواحي ديگر وطن تار و مار كردند بل گرگين مستبد و سران لشكر او را تا آخرين نفر نابود كرده و به تشكيل يك حكومت مستقل ملي در كشور پرداختند كه قلمرو آن به مرور زمان در امتداد قرن هژده سراسر مردمان اين مرز و بوم را فرا گرفت. لويه جرگهء هرات در سال 1717 و لويه جرگهء " مزار شير سرخ " در سال 1747 ، نيز نمونه هاي بارز تاريخي اند.
 برخي ها در مورد مشروعيت اين لويه جرگه و مشروعيت تصاميم آن پرسش هايي را مطرح كرده اند . نظر شما در اين مورد چيست ؟
 در مورد مشروعيت تصاميم لويهء جرگه يي كه عنقريب در افغانستان داير خواهد شد ، بايد نكات اساسي ذيل را مورد توجه قرار داد :
1- طوري كه در گذشته هم مكرراً متذكر شده ام ، در يك نظام متكي بر دموكراسي ، " بيان ارادهء مردم " منبع اساسي قدرت دولت و مشروعيت تصاميم چنين دولت از نام " مردم " و يا به نماينده گي از " مردم " شناخته ميشود. اين نماينده گي چه در سطح لويه جرگه باشد و چه در سطح حكومت ، در هر صورت مشروعيت دارد.
2- مردم كشور ما با قرباني ها و تحمل حوادث خونين و ويرانگر 23 سالهء جنگ ، اشغال و تجاوز خارجي و مداخلهء بيگانه گان و عمال داخلي آنان در كشور ، در آستانهء سقوط و بربادي كامل قرار داشته و در حال فقدان وسايل كافي دفاعي ، آرزوي مداخلهء بشردوستانهء سازمان ملل متحد را در چهارچوب منشور اين سازمان و اعلاميهء جهاني حقوق بشر ، مقررات و احكام حقوق بين الدول و تمامي فيصله نامه هاي شوراي امنيت م م در ارتباط به افغانستان نموده اند. اين تقاضا از طريق مظاهرات ، اجتماعات ، نشريات و از راه تماس ها و ملاقات ها با نمايندهء خاص سرمنشي و طرق ديگر ، بيان و اراإـه گرديده است.
3- در موءافقتنامه يي كه نماينده گان ملل متحد با فرستاده گان افغاني در مذاكرات بن ، بعد از مباحثات امضاء نمودند ، تذكر رفته است : " ملل متحد به حيث يك سازمان بيطرف شناخته شدهء بين المللي ، ادارهء موءقت افغانستان را در مساعي آن به منظور ايجاد يك محيط سياسي بيطرف كه براي لويه جرگهء اضطراري ، زمينهء اجلاس را با آزادي كامل ميسر ميگرداند ، مشورت ميدهد...".
4- باز هم در موءافقتنامهء مذكور آمده است كه : " ملل متحد به طور خاص بر روش سازمانها و خدمات اداريي كه به طور غير مستقيم بالاي جلسات لويه جرگه اضطراري نفوذ وارد آورند ، نظارت مي نمايد ...".
5- " اشتراك كننده گان مباحثات ملل متحد در بارهء افغانستان از ملل متحد و جامعهء بين المللي خواهش ميكنند تا براي تضمين حاكميت ملي ، تماميت ارضي و وحدت افغانستان و نيز عدم مداخلهء كشورهاي خارجي در امور داخلي افغانستان ، به اتخاذ تدابير ضروري بپردازد ".
نتيجه :

مراتب پنج گانهء فوق ، موءيد مراجعات مكرر به اصل مشروعيت نسبتي اقدامات كنوني ( در شرايط اضطراري موجود ) در جهت تبارز " ارادهء مردم " ميباشد.
- به عبارت ديگر سازمان ملل متحد با حفظ موقف بيطرفي خود كه ( به رويت اسنناد تحريري ) به كرات از آن در موءافقتنامه تذكر رفته است ارادهء خود را بر مسوءولان ادارهء موءقتي و يا انتقالي آينده افغانستان تحميل نمي كند و صلاحيت و حق تحميل ندارد.
- مواد تحريري موءافقتنامه [ در رابطه به نقش نمايندهء ملل متحد ] و تذكرات نمايندهء خاص م م ، خصلت مشورتي داشته و موصوف بر طبق اين مواد ، در نظارت هاي خود از جريان " انتخابات غير مستقيم " وكلاي لويه جرگه ، از گزارش اجلاس آيندهء لويه جرگه ، از تماس هاي خارج از تالار لويه جرگه با وكلاي آن جرگه ( با ملاحظهء شرايط استثنايي موجوده ) در موقعيت يك ديده بان بيطرف قرار گرفته و در صورت ملاحظه و تشخيص روش خلاف مقررات به مسوءولان امور مشوره داده و و گزارش هاي خود را براي تعقيب كننده گان حوادث افغانستان در سطح بين المللي انتقال داده و در نهايت منبع مشروعيت يعني " مردم افغانستان " نتايج مكلفيت هاي ناشي از تعهدات جامعهء بين المللي مبني بر امداد و بازسازي را به هر شكلي كه به دست آيد استقبال خواهند كرد.
 آيا شما در مورد نتايج لويه جرگه خوشبين هستيد ؟
 نظر من اين است كه سعي به عمل آيد تا به سهمگيري موجوده يي كه در كشورما در جريان است از موضع خوشبينانه نگاه كنيم و اميدوار باشيم كه مردم ما قادر به دگرگوني مثبت در كشور شان خواهند بود.







ايشور داس

دعوتي كه از روشنفكران افغاني صرف نظر از تعلقات اتنيكي ، زباني ، مذهبي ، ديني و سمتي و موقف اجتماعي شان به ارتباط نظردهي پيرامون لويه جرگهء آينده به عمل آورده ايد، كاريست در خور ستايش و پسنديده كه درين راستا موُفقيت براي تان آرزو مي كنم.
اميد قوي دارم كه ايزد توانا ، كنون نيايش مردم شريف ما را پذيرفته و مهرباني خواهد فرمود تا ازين فرصت استفاده اعظمي و معقول صورت گرفته، اساس قانوني زندگي آزاد ، امن و مطمين مردم كشورمان گذاشته شده و بالاخره وطن عزيز ما داراي قانون اساسيي گردد كه كاملاً مطابق نورم ها و ميعار هاي قبول شدهء ملي و بين المللي باشد.
كشورمان در روند 23سال جنگ منحيث لابراتوار تطبيق ديدگاه هاي گوناگون سياسي قرار گرفته، دول كشور هاي همسايهء شمالى، غربي و شرقي ما آنچه كه مي توانستند، درحق مردم ما روا داشتند، ايالات متحدهء امريكا با يارانش هم در تعميل خواست شان هيج كسري را بر جا نمادند. موُسسهء ملل متحد ، يونسكو و يونسف و عفو بين المللي و برخي سازمان هاي ديگر بين المللي گاهگاهي به صداي ملت مظلوم ما گوش داده و جهان را به فاجعه افغانستان ملتفت ساخته وعواقب مسأله را هوشدار مي دادند.
مگر قرباني اصلي اين تطبيقات ايديولوژيك ، سياسي ، اقتصادي و فرهنگي ، كلاً مردم شريف افغانستان بوده كه با گوشت و پوست خويش اثرات جنگ را لمس كرده اند . مهاجرين افغاني در سراسر گيتي به يقيين درك كرده اند، كه تجمل ديار غربت هرگز فضاي گرم و آشناي كلبه ويرانهء خودي مارا ندارد. اكنون كه در ماه جون بيشتر از يكهزارو پنجصد نماينده از داخل و خارج كشور در لويه جرگه اشتراك مي ورزد و دولت آلمان جميع مصارف اين گردهمايي ملي مارا بردوش گرفته است ، تاريخ مسوءوليت عظيمي را بر دوش اين نمايندگان محول كرده تا در مورد مسايل مبرم و بسيار حساس دورهء انتقالي كه به يقين در تعيين مسير آيندهء ملت و وطن ما اثر مهم دارند ،تصميم اتخاذ نمايند . اين وابسته به نماينده گان لويه جرگه است كه كدام راه را براي ملت و وطن ويرانهء مان انتخاب مي كنند. در اين ميان تنها دو راه و دو مسير وجود دارند : يكي ادامهء جنگ، برادركشي، تعصب مذهبي، جنسي، نژادي، قومي و ويراني، عقبماني، فقر، بدبختي ، فريب همسايه گان و " از خود كشي و بيگانه پروري“ و راه ديگر كه قاطبهء ملت تشنه و خواهان آن اند ، يعني راه نفرت از جنگ و برادر كشي، راه بازسازي كشور ، تفاهم ، تساند ، همبسته گي و وحدت ملي، احترام و رعايت حقوق بشر در مورد همه اعم از زن و مرد ، تساوي حقوقي همه شهروندان افغانستان بدون هرگونه تبعيض و امتياز جنسي ، قومي ، زباني ، سمتي و عقيدتي ، گذشت از اشتباهات يگديگر و رسيدن به همدلي، برادري ، برابري و همزيستي سازنده و پربار در چهارچوب نظام دموكراسي.
دست يازيدن به اصول و ارزش هاي والاي وحدت ملي ، حقوق بشر و دموكراسي و رفتن به سوي ساختن جامعهء مدني معاصر ، گرچه شايد در شرايط امروزي دشوار جلوه نمايد ، ولى هرگز ناممكن نيست . با همت و عزم راسخ واحد و آگاهانهء ملي مي توان به سوي اين ماءمول حركت كرد. اگر چنين نكنيم بديل آن همانا تجربهء 23 ساله است كه آن را داريم و ما را به اين روزگار انداخته است.
در اوراق تاريخ پنجهزار ساله كشور مان مسجل است و روشن كه اهل هنود و سكهـ افغان منحيث عضوخانوادهء شريف افغانها و از كهن ترين باشنده گان اين سرزمين، مي باشند. حقوق مدني و سياسي اين هموطنان ما زماني كم ، گاهي ظاهراً تا حدي مساوي و در برخي مراحل بسيار محدود بوده است . و امّا ، اهل هنود و سكهـ در هنگام سلطهء طالبان به حيث يك اقليت مذهبي از نظر حقوقي و عملي در وصع بسيار رقتباري قرار داشتند.
نحوه برخورد قانون و ديد سياسي نامناسب حكومت هاي وقت گاهگاه باعث آن شده كه اقليت هاي مذهبي اهل هنود و سكهـ افغان ناگزير به مهاجرت به هندوستان گردند. و چون زمينه و امكانات مهاجرت و زيست براي اين افغان ها در ساير كشورهاي همجوار مساعد نبوده است ، اكثراً ناگزير به سوي كشور هندوستان رو كرده اند. همان گونه كه ساير مهاجران افغان نيز حتي المكان كوشيده اند تا به كشورهايي مهاجرت كنند كه از نظر فرهنگي ، زباني و ميزان امنيت جاني و امكانات براي شان محل مناسب تر باشد. از همين نظر آناني كه امكان انتخابي داشتند ، شماري همسايهء غربي و شماري هم همسايه جنوبي و عده يي هم همسايه گان شمالي و ساير كشورهاي منطقه را ترجيع دادند و تهيدسترين ها هم نزديك ترين محل را .
روي همين اصل، ما هندوها و سكهـ هاي افغان هم مادامي كه به ترك زادگاهء بينظير خويش ناگزير شديم -اكثراً- پناهگاه اولى و موءقتي مهاجرت ما كشور هندوستان بود. ولى هندو و يا سكهـ بودن هيچگاهي اين معني را نمي دهد، كه گويا هر هندو يي ، هندي يعني هندوستاني است. در اين مورد نزد برخي هموطنان يك سوتفاهم ديگر نيز وجود دارد . در مورد پيشينه و منشاء ما ، نزد برخي ها اين پندار وجود دارد كه گويا ما از كشور هند به افغانستان هجرت كرده ايم و يا هم اخلاف اسراي جنگي سلطان محمود غزنوي هستيم. اين تصور هيچ پايهء تاريخي ندارد. براي روشن شدن واقعيت كافي است بگوييم كه تا قرن هفتم ميلادي ، اكثريت باشنده گان سرزمين ما پيرو بوديزم و هندويزم بودند. اسلاف ما آيين و كيش خود را حفظ نموده و به نسل هاي بعدي شان اين افتخار را بخشيدند كه منحيث اهل هنود افغان زندگي نمايند. و طوري كه مي دانيد زرتشت اين ابرمرد انديشه نيز با درفش خورشيد، هم از همين سرزمين قيام نموده مردم را به گفتارنيك، كردار نيك و پندار نيك دعوت نمود و بوديزم نيز از همين سرزمين حيات دوباره يافت. آثار موزيم هده، موزيم كابل و موزيم هاي بين المللي سند و مدرك تاريخي اين حقيقت است. گذشته از آن به اساس نورم شناخته شده در سراسر جهان يعني "حق تولد" ما -اهل هنود وسكهـ افغان - نيز اين حق را به اصطلاح از " هشت پشت" به ارث برده ايم و بر خودمي باليم كه عضو خانوادهء سربلند افغان ها هستيم.
هرگز قصد و علاقه ندارم كه در مورد زمان و كارهاي سلطان محمود غزنوي، به داوري بپردازم ، ولي وقتي در اين مورد فكر مي كنم با خودم مي گويم ايكاش اين شهنشاه شعر پرور، در تاريخ به جاي بت شكن ، لقب شاه اعمارگر مكاتب، شفاخانه ها و ساير موءسسات عامه را كسب كرده مي بود و از روي صداقت نمي توانم اين فكر را با شما در ميان نگذارم.
به هر رو گذشته ، گذشته است و تاريخ چنان است كه واقع شده است . اينك با گذشت از گذشته و پرداخت به آينده مطلب اصلي را دنبال مي كنم .
تا جايي كه نگارنده با همكيشان خود موضوع را مطرح كرده ام خواست و آرزوي اهل هنود و سكهـ افغان در عرصهء حقوقي چنين است :
الف - در عرصهء اجراي مراسم مذهبي
1- شناخت شخصيت حقوقي معابد و درمسال هاي اهل هنود وسكهـ و مكان نذر آتش ميت و لغو روش فعلي كه منحيث دارايي شخصي ثبت بوده و شخصيت حقوقي ندارند.
2- اجازه اعمار و ترميم معابد، درمسال ها ، و مكان نذر آتش ميت.
3- تطبيق قانون پرداخت ماليه، محصول صفايي، آب و برق در ارتباط مساجد شريف و تكيه خانه ها و سالون هاي شهري، موتر حمل جنازه و حضيره ها به شكل مشابه در مورد معابد، درمسال ها، مكان نذر آتش ميت و موترحمل ميت.
ب - در عرصهء زبان مادري
تدريس زبان مادري -هندي و پنجابي- در مكاتب ابتداييهء نزديك محل زيست اهل هنود و سكهـ ، براي فرزندان آنان.
ج - تساوي حقوق در مسايل پارلماني
موجوديت نماينده يعني وكيل متخب از اقليت مذهبي اهل هنود و سكه در ولسي جرگه و مشرانو جرگه (نه انتصابي دولت).
د- موجوديت قانون جزا مطابق به نورم بين المللي
رفع اعتلاق به كفر، عدم پذيرش اجباري آيين اسلام و رفع هرگونه تحقير و توهين مذهبي به اقليت مذهبي اهل هنود و سكهـ و عدم اهانت به تلك يعني قشقهء مذهبي به كيس يعني(موي سر ) كه بايست در قانون درج گردد زيرا در گذشته ما به بسيار ساده گي متهم به “ گفتن كفر" گرديده و جبراً به تغيير آيين وادار مي شديم.
در تدوير لويه جرگه ها در گذشته نيز يك الى دو نفر از اهل هنودو سكهـ افغان گويا منحيث نماينده گان اين اقليت به طور انتصابي اشتراك كرده اند كه هرگز قادر به آن نبوده اند تا از خواست و نيازمندي همكيشان خويش سخن گفته و دست كم از پرستيژ و اعتبار اجتماعي لازم برخوردار باشند. هر گاه لويه جرگهء آينده برادري و برابري تمام افغان ها ي عزيز را اعلام نمايد، هيج قومي را بر قوم ديگر به هيج عنواني نبايد ترجيح دهد، و همهء افغانان را در برابر قانون متساوي الحقوق تثبيت نمايد و هيچگونه امتيازي براي قوم و منطقه يي قايل نشود، در آن صورت مي توان به امر همگوني حقوق اتباع كشور و حاكميت قانون باور پيدا كرد و براي بازسازي كشور جنگ ديده مان كمر همت بست.

اختلاف وضع در لباس افتاده است بيدل
ورنه خون يك رنگ است در پيكر طاووس و زاغ

و السلام.



پروفيسور دكتور عنايت الله شهراني
سابق استاد پوهنتون كابل


در مورد ضرورت و اهميت لويه جرگه و انتظارات مردم از آن پرسيده ايد . بدون ترديد ، اين يك سووال بسيار جامع است و ايجاب جواب مشروح و طويل را مي نمايد. به هر رو ، جواب مختصر هم مي تواند كم از كم مفكوره يي را در زمينه ايجاد نمايد.
اولتر از همه اين كه " لويه جرگه " را مي توان به معناي كلمهء عالي " شوري " كه در قران مبارك آمده است نسبت داده و تعبير نماييم. تاريخ اين مجلس بزرگ در افغانستان به صورت دقيقي معلوم نيست ، ولي ارزش آن در تاريخ وطن ما بار بار در حل معضلات سياسي افغانستان هويدا بوده است. جرگهء قندهار در دورهء احمد شاه بابا ، جرگه هاي وزير اكبر خان بر عليه انگليس ، جرگهء پروان و جرگه هاي ديگر مانند جرگه هاي دورهء اميرامان الله خان و پس از آن ، هر كدام چاره يي بوده اند براي حل مشكلات موجود در آن دوره ها .
در تاريخ كشور ما ، جرگه قدامت زياد دارد ، چنانچه اگر هزار سال پيش حكومت غزنه را به ياد بياوريم ، مي بينيم كه سبكتگين ( پدر شهنشاه اسلام سلطان محمود كبير ) از طريق جرگه به امارت رسيد. اين كه پيش از آن چند بار ديگر در آغاز اسلام و پيش از آن از مجالس بزرگ ملي براي تصميم گيري هاي مهم و سرنوشتساز استفاده شده است ، ضرورت به تحقيق دارد.
اكنو ن مملكت ما با گذشتاندن مصيبت هاي زياد ، آمادهء يك جرگهء بزرگ ملي و يا لويه جرگه مي باشد. سهم گيري نماينده گان واقعي همهء مردم افغانستان - از همه گروه هاي اتنيك ، زباني و مذهبي تا حد ممكن به شكل عادلانه و متناسب - در لويه جرگه و اتخاذ تصاميم توسط آنان در لويه جرگه ، امكان بروز سوءتفاهمات احتمالي را منتفي خواهد ساخت ؛ زيرا لويه جرگه به معناي اشتراك همه طبقات جامعه بوده و منافع عامه را به صورت كل در نظر مي گيرد.
از جانب ديگر ، لويه جرگه يا مجلس بزرگ ملي ، به معني يك گام " سرنوشت ساز " است. اگر اين جرگه در فضاي مناسب و بدون هر گونه آلوده گي برپا شود و نتيجهء يك شوراي عادلانه را به جامعه تقديم كند ، در حقيقت گام مهمي در مسير دموكراسي و بنيادگذاري دموكراسي خواهد بود كه افغانستان به آن اشد ضرورت دارد. مشاركت آگاهانه و آزادانهء مردم - بدون هرگونه تبعيض و امتياز اتنيك ، زباني ، سمتي و مذهبي-در تعيين سرنوشت ملي ، انتخاب زعامت سياسي ، حكومت و نظام سياسي و ساير امور جامعه و كشور شان ، نشانه هاي بارز دموكراسي اند. اميد كه لويه جرگه بتواند مظهر ارادهء ملي بر مبناي چنين مشاركت مردم باشد و بتواند بر جنگ برادر كشي و بحران دراز مدت نقطهء پايان بنهد و راه به سوي بازسازي كشور ، التيام زخمهاي جنگ و حركت به سوي آيندهء بهتر براي جامعه و كشور ما را فراهم سازد.




حمزه واعظي
نويسند و پژوهشگر
عضو هيإـت تحرير در دري


" لويه جرگه " در فرهنگ سياسي افغانستان پيشينهء دراز دامني دارد و در بسياري از مقاطع تاريخي منشا ء و مبدا ء تصميمات مهم سياسي - اجتماعي در سرنوشت ملي گرديده است . با اين وجود ، لويه جرگه به عنوان يك مرجع سياسي نتوانسته تاريخ ملي " جامعهء موزاييكي " افغانستان را در يك فرآيند قاعده مند قرار داده و ارزش هاي همسازگري را در رفتار ها و تعامل ملّي ، نهادينه سازد. اين مرجع ، در ادبيات سياسي ما بيشتر توليدگر مفاهم " سمبوليك " بوده و عمدتاً به عنوان يك ابزار سنتي براي خواهش ها و هوس هاي حاكميت ها و حكومات اعمال شده است.
در شرايط جديد ، لويه جرگه " گزيده ترين " انتخاب براي عبور از " مرحلهء بحران " به شمار مي رود . جامعهء تباه شده و خسته از جنگ افغانستان ، نياز حياتي به تا ءمين صلح و خلاص شدن از شر حاكميت هاي فيودالي احزاب جنگ سالار دارد ؛ لويه جرگه مي تواند بستري باشد براي بازيابي فضاي تازه ، جهت رسيدن به گزينه هاي جديد " همگويي " و " همسازگري " در عرصهء زنده گي و تعامل ملّي .
آنچه به نظر بنده مهم مي آيد اين است كه لويه جرگه در شرايط جديد بايد با تجربه گيري از رفتارها و آموخته هاي تاريخي گذشته و با درك و دريافت واقعيّت هاي پيچيدهء ساختاري افغانستان ، معيارها و آموزه هايي را اراإـه دهد كه بتواند با موءفقيّت سازو كارهاي عبور از مرحلهء بحران و رسيدن به مرحلهء زنده گي و تعامل دموكراتيك را در جامعه فراهم آورد ؛ چرا كه لويه جرگه در واقع تمرين گفتمان دموكراسي براي نهادينه ساختن رفتار و گفتار دموكراتيك در جامعهء فروپاشيده و مجروح افغانستان به شمار مي رود. ازينرو گروه ها و متواليان لويه جرگه مي بايد به واقعيّت هاي اساسي و موءلفه هاي بنياديني توجه نمايند كه تا ءمين كنندهء خواسته ها و خوش بيني هاي مردم افغانستان بوده و حمايت و اعتماد واقعي آنان را كسب نمايد. تا ءمل و تمركز بر گزينه هاي ذيل مي تواند در مشروعيت ، مقبوليت و فراگيري لويه جرگه موءثر باشند :
1- ساختار موزاييكي و بافت چندگانهء جامعهء افغانستان ايجاب مي كند كه همه اتباع و اقوام كشور ، خود را شريك و سهيم در سرنوشت سياسي و حاكميت ملي احساس نمايند. لويه جرگه مي تواند به عنوان يك " مرجع "اساسي" ، شرايط و زمينه هاي چنين خوشبيني و خوش باوري را فراهم آورده و ضريب اعتماد و همصدايي جامعهء " چندصدا "ي افغانستان را بالا ببرد.
2- تقسيم سهميه ها برمبناي حجم نفوس ولايات و ولسوالي ها يكي از چاره هاي مطمين براي جلب حمايت بسياري از اتباع كشور محسوب مي شود. رضايت و مشاركت دو " ركن " دموكراسي اند. فقدان هركدام از اين اركان ، فرايند سالم و طبيعي لويه جرگه را دچار ناكارآمدي خواهد ساخت.
3- مشاركت فعال " خبره گان " و نخبه گان مي تواند شعاع كارآمدي و دموكراتيزه شدن لويه جرگه را به طور فوق العاده افزايش دهد. افغانستان جديد ، مستلزم عبور از " كهنه گرايي " ها و سنت هاي سياسي نابايسته و فسيل شده مي باشد. كارداني و شايسته گي نماينده گان مي تواند كاروان متوقف شدهء " انديشهء ملي " را به مسير روشن هدايت كند.
4- نظارت مراجع بين المللي و جريان انتخابات مي تواند از آفت هاي سياسي احتمالي جلوگيري نموده و از اعمال نفوذ و فشار حاكميّت هاي فيودالي احزاب و در نهايت از به انحراف و كژي كشانيدن آن بكاهد ، هرچند كه اين اعما ل فشار با توجه به گسترده گي حيطهء قدرت و سلطهء آن ها ، گريز ناپذير خواهد بود.




پوهاند دكتور مجاور احمد زيار
سابق استاد پوهنتون كابل
اديب و پژوهشگر






محمد آصف آهنگ
سابق زنداني سياسي



 آقاي آهنگ ، خانوادهء شما در جانبداري از شاه امان الله شهيد داده ، ساليان زياد از استبداد رنج برده و محروميت كشيده و خود نيز به خاطر مشروطه خواهي زنداني بوده ايد. نظر شما در مورد شاه و احياي نظام شاهي كه امروز در مورد آن سخن گفته مي شود ، و طرح آن در لويه جرگهء كنوني نيز غير محتمل نيست ، چيست ؟
 پيش از پرداختن به پاسخ پرسش شما بايد روشن بسازم كه پدر شهيدم و نيز من نه به خاطر حب و بغض شخصي و يا مقصد و غرض شخصي ، بل براي بهروزي مردم و وطن ، مرام مشروطيت و دموكراسي را برگزيديم و در راه آن جد و جهد ممكنه را انجام داديم . من پس از رهايي از زندان و به حيث وكيل منتخب مردم در ولسي جرگه هم هدف و مرامي جز اين را تعقيب نكرده ام .
 چرا ؟...
 من ، از روي وجدان آزاد و با واقعبيني سياسي، بر اين عقيده بوده ام كه سلطنت مشروطه براي كشور ما نظام مناسبي است . تجربهء " دهه قانون اساسي" - با همه كاستي ها ي آن - در مقايسهء با تجارب تلخ دوره هاي استبداد و به خصوص تجارب فاجعه بار سه دههء اخير ، صحت اين موضعگيري را ثابت مي سازد . تا جايي كه من مي بينم ، اكثر درسخوانده گان ما - حتي آناني كه در گذشته آرمان جمهوري خواهي در سر مي پرورانيدند - امروز به اين نتيجه رسيده اند. بسياري از آنان در صحبت ها و تبادل نظرهاي شخصي ، با من اين مطلب را در ميان مي گذارند. شايد عده يي براي اين كه مبادا متهم به فرصت طلبي شوند ، از بيان علني و روشن آن خودداري مي ورزند. و امّا ، من كه اكنون در سن و سال پيري و كهولت و تقاعد قرار دارم ، خودم را موءظف مي بينم تا اين حقيقت را آشكارا و برملا بيان كنم.
 در افغانستان از نزديك به دونيم دهه جنگ و بحران جاري بوده است و در برخي برهه ها تا اندازه يي چانس هايي هم گويا موجود بوده كه شاه سابق مي توانسته نقش عملي موءثري ايفا كند ، شما در آن وقت در اين رابطه چه موقفي داشتيد ؟
 من و همفكرانم و از جمله مرحوم كانديد اكادميسن محمد صديق روهي ، اعظم رهنورد زرياب و شمار ديگري ، در پايان دههء هشتاد و آغاز دههء نود ، كوشش هايي در اين زمينه انجام داديم تا از طريق مساعي نمايندهء سرمنشي و يك توافق بين الافغاني زمينه براي تحقق حق بنيادي و غير قابل انتقال مردم افغانستان در تعين آزادانهء سرنوشت ملي و نظام سياسي ، انتخاب زعامت سياسي و حكومت افغانستان ، مطابق به موازين دموكراسي ، فراهم شود. و امّا ، متاءسفانه اين حركت توسط شماري از افراد وابسته به گروه هاي انحصار طلب سبوتاژ گرديد.
2- شما - قبلاً -به "دههء قانون اساسي" اشاره نموديد ، آيا از اين گفتهء شما بايد چنين فهميد كه شما خواهان احياي نظام شاهي ، مبتني بر قانون اساسي سال 1964 هستيد ؟
- من ، قانون اساسي سال 1964 را به حيث يك كل تاءييد مي كنم ، امّا ، با در نظر داشت دو نكتهء بسيار مهم :
الف - شاه ، تنها به حيث سمبول وحدت ملي ، نقش ايفا كند و نبايد اختيارات اجراييوي داشته باشد. يعني در واقع همان طور كه در كشورهاي شاهي اروپاي غربي - مثلاً : انگلستان ، هاليند، هسپانيا ، دنمارك ، ناروي و سويدن - است . به بيان ديگر نظام شاهي پارلماني ، كه انتخاب قوهء مقننه و اجراييه كاملاً توسط مردم و نماينده گان منتخب شان صورت مي پذيرد ، به نظر من بهترين انتخاب براي افغانستان است.
ب- انتخابات بايد بر اساس سيستم پروپارسيونال باشد و نه به سيستم ماژوريتار . به اين معني كه انتخابات بر اساس واحدهاي اداري كه در شماري از ولايات تعداد آن ها كثير و در شمار ديگري قليل است و تناسب نسبي نفوس در آن ها رعايت نشده است ، نبايد باشد. از سوي ديگر در فرصت مناسب بايد اين كاستي نيز به گونهء عادلانه ، عاقلانه و واقعبيانه حل شود. در واقع من در سيستم انتخاباتي طرفدار يك نفر يك راءي هستم تا هر نماينده از شمار برابر راءي دهنده گان در پارلمان راه يابد.
 امّا ، كساني هستند كه با اتكا بر دلايلي - مثلاً : دگرگوني هاي سه دههء اخير ، سن و سال شاه و وجود جنگ سالاران و امثالهم - احياي نظام شاهي ناممكن مي دانند ...
 اين تحولي كه از آن سخن مي گويند چيست ؟!
آيا اين كه كشور در اثر تجارب فاجعه بار نظام هاي ايديولوژيك چپ و راست افراطي ، تجاوزات و مداخلات بي پرده و در پردهء خارجي و زد و خوردهاي داخلي ، سراپا ويرانه گشته و جامعه سراپا زخمي و خونين و پراگنده و مردم گروگان دارنده گان قوت هاي نظامي شده و ملت از حق تعيين سرنوشت خويش محروم گرديده ، چيزي مثبتي بوده است ؟
اگر تحولي رخ داده باشد ، تحول در ذهنيت مردمي است كه از تجارب تلخ ياد شده درس گرفته و دست رد بر سينهء عوامل اين بدبختي ها زده اند.
البته اگر شاه جوانتر مي بود ، بسيار بهتر مي بود. امّا ، حال كه مسن است چه مي توان كرد؟ آيا اين كه آقاي كرزي ، با دو معاون و چند وزير ادارهء موءقت آمدند تا شاه را در بازگشت به افغانستان همراهي نمايند ، هدف شان مگر همين نيست تا از وجههء نيك و محبوبيت عام ملي و اعتبار بين المللي وي مدد جويند ؟
ايفاي يك نقش نمادين از سوي شاه در راءس يك دولت شاهي پارلماني ، مستلزم كار و انرژي بسيار نيست ، بل به بمراتب بيشتر از آن نيازمند محبوبيت و قبول عام ملي مي باشد ، كه ظاهر شاه به اعتراف از خود و بيگانه از آن برخودار است.
 كساني هم به دليل تنوع قومي ، زباني و مذهبي تركيب جامعهء ما ، احياي نظام شاهي را مناسب و ممكن نمي دانند .
 پاسخ اين را خود مردم گفته اند كه از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب و از همه جا تا مركز كشور ، از هر قوم و زبان و مذهب و منطقه ، از بازگشت شاه با خوشي و اميد استقبال كرده اند. ظاهرشاه يگانه شخصيت بين الافغاني شناخته شده و پذيرفته شده است. او عامل متحد كننده است نه جدا كننده.
يك دليل عمدهء طرفداري من از سلطنت پارلماني همين بغرنجي تركيب جامعهء افغاني است. قرار داشتن يك شخصيت بين الافغاني در راءس دولت به حيث نماد وحدت ملي ، زمينه آن را فراهم مي سازد تا بر اساس انتخابات آزاد و عادلانه و بر اساس شايسته گي ، صدر اعظم از هر بخش طيف وسيع قومي ، زباني و مذهبي ، موجود در جامعهء ما كه باشد، روي كار آمده بتواند و بتواند كار بكند ، بدون اين كه زلزلهء مخربي واقع شود . پيشنهاد من در مورد انتخابات پارلماني به سيستم پروپارسيونال با توجه به همين نكته است. خوبي سيستم پروپارسيونال براي كشور ما از جمله در اين است كه راءي و ارادهء ملت را به شكل عادلانه بازتاب مي دهد، پيشاپيش در ولسي جرگه زمينهء ايجاد فراكسيون هاي پارلماني را به وجود مي آورد مباحثات سودمند و ضروري پارلماني را ممكن مي سازد و تشكيل احزاب ميانهء بزرگ و سراسري ملي را تشويق و زمينه را براي گرايش هاي مخرب براي رشد وحدت ملي را محدود و به استحكام وحدت ملي كومك مي كند.
 فكر نمي كنيد كه برخي از درسخوانده گان و فعالان سياسي نظريات شما را شاه پرستانه و مخالف ترقي و تنور و دموكراسي و امثالهم تعبير خواهند كرد ؟
 من مردم و وطن و منافع ملي را براي شاه نمي خواهم ، بل برعكس ، بر اين باور هستم كه شاه و نظام شاهي پارلماني ميتواند در رفع بحران و تاءمين صلح ، وحدت ملي و دموكراسي ، نقش موءثري ايفا كند. به خصوص به دليل اين كه ظاهر شاه ، طرفدار اين ارزش ها است و دههء قانون اساسي هم ثبوت روشن آن. همين حال هم ببيند كه شاه با همان سر وضع ساده و عاري از ريا و با جانبداري روشن از وحدت ملي ، تنور و ترقي و دموكراسي، مورد پذيرش گستردهء مردم است و به مراتب بيشتر از هر سياستمدار و به مراتب بيش از جمع رهبران احزاب و تنظيمها و امثالهم ، محبوبيت دارد .
اين محبوبيت در صورت حضور نقش سمبوليك شاه در راإس نظام سياسي ، مي تواند به گسترش پايه اجتماعي روند وحدت ملي ، تنور و ترقي و دموكراسي كومك موءثر بكند.
اگر زمينه هاي حداقل كافي براي يك نظام واقعاً جمهوري در كشو موجود مي بود ، به يقين كه در آن صورت ، بحث در مورد اعادهء نظام سلطنت اصلاً به وجود نمي آمد و نياز نبود تا مردم چشم اميد خود را به شاه سابق بدورند.
براي من ماهيت و فرآيند مهم است ، نه شكل نظام . من طرفدار وحدت ملي ، دموكراسي ، تنور ، ترقي و عدالت هستم.
اگر كار به مقايسه برسد، در آن صورت بايد پرسيد كه شاهان سويدن ، هاليند و هسپانيا ، دموكرات و منور اند و يا مثلاً رييس جمهور عراق و روءساي جمهور يك قطار كشورهاي ديگر ؟!
 امّا ، به هرو ، كساني هستند كه در اين رابطه نظريات ديگري دارند...
 خوب ، به يقين كساني هستند كه نظريات و طرح هاي ديگري دارند و حق بيان و دفاع منطقي از آن را هم . اگر آنان با منطق و برهان در مورد آنچه من گفته ام پرسش هايي مطرح كنند و به نقد نظريات و ديدگاه هاي من بپردازند ، حق مسلم شان است. و من نيز حق خواهم داشت به عين ترتيب از نظريات خودم دفاع كنم. فكر مي كنم در جريان يك چنين بحثي است كه چند و چون مسإله بهتر روشن شده مي تواند. و در نهايت البته اين حق ملت و نماينده گان منتخب ملت است تا در مورد نظام و تعين زعامت و حكومت تصميم بگيرند ، نه حق انحصاريي اين يا آن شخص و يا گروه . من و هر هموطن ديگر حق آزادي فكر و بيان را داريم و حق مشاركت در امور كشور خويش را و در انتخابات نيز تنها يك راءي به حيث يك افغان .





پوهاند دكتور محمد اسماعيل قاسميار
ريس كميسيون خاص و مستقل لويه جرگه



 شماري از دانشمندان و صاحبنظران ، در مورد افزودن صفت " اضطراري " بر نام لويه جرگه ، ملاحظاتي ابراز داشته اند ، با اين استدلال كه لويه جرگه يك نهاد است و نهاد نمي تواند اضطراري باشد. نظر شما به حيث رييس كميسيون خاص و مستقل لويه جرگه ، در اين مورد چيست ؟
 به خدمت شما عرض شود كه لويه جرگهء اضطراري را اعليحضرت پادشاه سابق افغانستان ، پيشنهاد كرده بودند و اين تسميه هم از جانب اعليحضرت پادشاه سابق افغانستان ، صورت گرفته است.
با توجه به شرايط جنگي ، شرايط دشوار كشور و اين كه يك فرهنگ جنگي - مشهور به فرهنگ كلاشينكوف - بر كشور ما تحميل شده بود و اين ها وضيعت را غير نورمال ساخته بود ، تدوير همچو لويه جرگه را به خاطر برون رفت از حالت جنگ به طرف صلح و برگزاريي آن را در شرايط دشوار و غيرنورمال ، پيشنهاد كرده بودند ، كه به نظر من اين نام با توجه به شرايط ياد شده نام با مسما است. يعني ما نمي توانستيم اين لويه جرگه را به شكل عنعنه يي كه لويه جرگه ها معمولاً داير ميشدند ، داير بكنيم . يعني اين كه لويه جرگه هر چه زودتر به گونهء اضطراري داير شود و مسا ءلهء صلح را پيش ببرد. خوب ، اين پيشنهاد ، مدت ها قبل از برگزاري مذاكرات ملل متحد در بارهء افغانستان در پيترسبرگ بن مطرح شده بود . در اين كنفرانس هم همين اصطلاح پذيرفته شد ، چون گفتند كه شرايط ما هنوز شرايط دشوار است ، شرايط ما غير نورمال است ، شرايط ما چنان است كه يك حالت اضطرار را مي رساند . آن عناصري كه براي يك حالت اضطرار توجيه گر مي شوند ، همان شرايط و عناصر در كشور ما وجود دارد ، لذا هنوز هم اصطلاح اضطراري را براي لويه جرگه مي توانيم به كار ببريم .
شما همين حالا هم مي بينيد كه انتخابات را ، موءافقتنامهء بن ، به شكل غير مستقيم و يا انتصاب قبول كرده است. اين خود مي رساند كه با توجه به اين شرايط و حالات ، لويه جرگه بايد به شكل اضطراري داير گردد. يعني ما نمي توانيم انتخابات عمومي و سري و مستقيم را در شرايط كنوني ، در همه حوزه ها به راه بيندازيم ، تا نماينده گان لويه جرگه بر اساس همچو انتخاباتي به لويه جرگه بيايند. اين درست است كه در عنعنهء لويه جرگهء خود ، ما اين گونه انتخابات عمومي ، آزاد ، سري و مستقيم نداشته ايم. به گونهء عنعنه يي طوري بوده كه عموماً مردم ما به شيوهء هاي ممكنه شماري از وكلا را خود شان برمي گزيدند و نيز شماري از متنفذين ، ريشسفيدها ، روحانيون و ساير شخصيت ها ، در تركيب مي بودند و با گرفتن يك وثيقه از محكمه ، راهي لويه جرگه ها مي شدند. عده يي هم انتصاب مي شدند . شما خبر داريد كه تركيب لويه جرگه ها داراي اعضاي طبيعيه و اعضاي انتخابيه بوده است و همچنان انتصابي. معمولاً صدر اعظم ، وزرا ء و ساير اراكين دولت مانند قاضي القضات و اعضاي ستره محكمه و ديگران و هم مقامات عاليرتبهء نظامي ، به صورت طبيعي شامل لويه جرگه مي بودند. وقتي كه شوراي ملي داشتيم ، اعضاي شوراي ملي نيز در تركيب لويهء جرگه شامل مي بودند. به علاوه هم عده يي بنابر نفوذ اجتماعيي و يا سياسيي كه مي داشتند و يا بنابر اعتبار معنويي كه داشتند ، مثلاً بلندپايه گان روحانيت و علماي جيد ، از جانب رييس دولت وقت ، به حيث اعضاي انتصابي لويه جرگه برگزيده مي شدند.
بار اول ، تعريف لويه جرگه به مثابهءْ عاليترين مظهر ارادهء مردم و عاليترين مرجع تصميم گيري در قانون اساسي سال 1943 تسجيل شد و عناصر تركيب آن نيز مشخص گرديد. در اين قانون اساسي ، اعضاي شوراي ملي - اعضاي ولسي جرگه و مشرانو جرگه - روءساي جرگه هاي ولايتي از جملهء اعضاي لويه جرگه شناخته شدند. در قوانين اساسي 1355 و 1366 نيزتعريف و تركيب اعضاي لويه جرگه مسجل گرديدند.
من در نام لويه جرگهء اضطراري يك ايراد قوي سياسي و يا حقوقي نمي بينم.
 پرسش ديگر در مورد مشروعيت لويه جرگهء اضطراري است. بعض از همكاران شما ابراز داشته اند كه لويه جرگهء اضطراري مشروعيت خود را از موءفقتنامه هاي بن مي گيرد. برخي از دانشمندان صاحبنظر ، گفته اندكه اين لويه جرگه مشروعيت خود را از تقاضاي عامه مردم ميگيرد ، شمار ديگري بر درك عقلاني نياز مبرم و حياتي براي بيرون رفتن از بن بست تا ءكيد ورزيده اند و يا هم بر هدف و مرام جرگه كه معطوف به پايان ناهنجاري ها و پيريزي قانونيت و مشروعيت است ، تا ءكيد ورزيده اند.
به نظر شما - به حيث يك حقوقدان- لويه جرگه مشروعيت خود را از كجا مي گيرد ؟
 چيزي هايي را كه شما فرموديد ، همه درست اند. به عبارت دقيق تر اين ها اجزاي از حقيقت هستند و اين حقيقت مي تواند اجزاي ديگري هم داشته باشد.
لويه جرگه در تاريخ ما ريشهء عميق دارد و در طول تاريخ به مقاصد گوناگون تدوير يافته است. مثلاً : لويه جرگه يي كه ميرويس خان هوتك داير كرد ، لويه جرگه يي كه در مزار شير سرخ ( 1747 ) داير گشت و احمدشاه بابا را به حيث پادشاه قبول كرد ، لويه جرگه يي كه امير شيرعلي خان داير كرد و به قول مير محمد غبار ، جرگه را لويه جرگه خواند ، و از آن تاريخ به بعد ما لويه جرگه داريم . گاهي لويه جرگه در شرايطي داير شده كه ما يك دولت مركزي قوي نداشته ايم و حالت تشتت و تقريباً ملوك الطوايفي حكمفرما بوده است و لويه جرگه دولت را ايجاد كرده است ، يا حالت هجوم قواي خارجي بوده است و لويه جرگه ها مقاومت و مبارزه ملي و جهاد ملي را بسيج كرده اند بر ضد اشغالگران خارجي ؛ مثلاً ، لويه جرگهء مزار شير سرخ هم دولت ايجاد كرد و هم استقلال كشور را اعاده نمود. يعني از طريق لويه جرگه ، دولت هم در كشور ما تشكيل شده است. گاهي هم رييس دولت كه شاه بوده يا رييس جمهور و يا هم به نام ديگري ياد مي شده ، لويه جرگه را داير كرده تا برخي تصاميم را مشروعيت حقوقي ببخشند. گاهي - مثلاً - لويه جرگه ها براي تعين و تثبيت و يا اعلام خطوط اساسي سياست خارجي كشور هم فراخوانده شده اند- مثلاً - لويه جرگه هايي كه به بيطرفي افغانستان در جنگ جهاني را ءي داده اند و يا در مورد موقف عدم انسلاك افغانستان پس از جنگ دوم جهاني . لويه جرگه ها چند بار براي تصويب قوانين اساسي كشور داير شده و گاهي هم قوانين عادي را تصويب كرده اند. لذا ، لويه جرگه در افغانستان حيثيت مجلسس موءسسان را نيز در كشور ما داشته است. پس مي توان گفت كه لويه جرگه ها در قدم اول ، مشروعيت خود را از اين عنعنهء دراز مدت و از اين ريشهء درازي كه در تاريخ زنده گاني ملي ما داشته ، مي گيرند.
براي اولين بار لويه جرگه را اعليحضرت پادشاه سابق ، به حيث يك راه حل معقول و موءثر - كه تاريخ ، عنعنه مردم و خواست مردم توجيه گر آن است و به آن مشروعيت مي داد - براي پايان جنگ ، كشتار و ويراني مطرح كردند .
كوتاه اين كه لويه جرگه ها اصل مشروعيت خود را خواست ، موءافقت و تا ءييد مردم مي گيرند. لويه جرگه ء اضطراري قبلاً پيشنهاد شده بود ، مردم ما آن را مي خواستند و موءافقتنامهء بن هم بار ديگر آن را بازگو و تا ءييد كرد و موءافقت نمود كه بلي لويه جرگه بايد داير بشود.
مشروعيتي را كه امروز لويه جرگه دارد ، هيچ لويه جرگهء ما در تاريخ نداشته است. همهء مردم ما - اگر صد در صد نگويم كم از كم نود درصد مردم - از لويه جرگه پشتيباني مي كنند ، خواهان لويه جرگه هستند و اين يك دليل كلان است براي مشروعيت آن. و همچنان ، مجامع بين المللي ، اين لويه جرگه را پشتيباني مي كنند و آن را براي افغانستان راه برون رفت از اين حالت مي دانند و راه ايجاد يك دولت با ثبات بيشتر و با يك قاعدهء وسيعتر و با يك تمثيلي از ارادهء مردم ما كه در مورد سرنوشت شان تصميم بگيرند - در حالي كه در گذشته براي مدت زيادي همچو تصاميم در غياب ارادهء مردم ما گرفته ميشد. حالا مردم ما حق مسلم خود را كه آزادانه سرنوشت خويش را تعيين نمايد از طريق نماينده گان خود در لويه جرگه تحقق مي بخشند. پس اصل مشروعيت آن از ارادهء مردم ما است.
 به اجازه شما يك بار ديگر بر گرديم به مسا ءلهء مشروعيت لويه جرگهء اضطراري . با ملاحظهء تمام جوانب مساءله ، مي توان گفت كه اين لويه جرگهء اضطراري ، ناشي از شرايط كاملاً استثنايي است و نبايد به تعامل حقوقي تبديل شود. چون اگر آن را چنين ارزيابي نكنيم و نيز در قانون اساسي آينده دقيقاً تسجيل نشود كه در حالت اضطرار لويه جرگه چگونه بايد فراخوانده شود و داير گردد و در قانون خاصي مطابق به متن و روحيهء قانون اساسي و موازين دموكراسي ، فروعات آن روشن ساخته نشود ، در آن صورت مي تواند سابقهء ناخوبي را ايجاد كند. آيا در اين مورد شما موءافق هستيد ؟
 بلي ، افادهء خوبي بود .
بايد عرض بكنم كه كميسيوني در خلال دو ماه پس از تدوير لويه جرگهء اضطراري و ايجاد دولت انتقالي ، براي تدوين مسودهء قانون اساسي ، تشكيل خواهد شد و اين كميسيون طرح جديد قانون اساسي ، يا طرح قانون اساسي جديد را خواهد ريخت و آماده خواهد ساخت ، هژده ماه بعد از 22 جون ، بايد لويه جرگهء قانون اساسي ، داير بشود و اين لويه جرگه بايد قانون اساسي افغانستان را تصويب بكند. شكي نيست كه مسا ءلهء لويه جرگه را قانون اساسي بايد در بر بگيرد و تركيبش را ذكر بكنند. و امّا ، من ، يقين دارم كه شرايط و اقتضاي زمان طوري است كه بايد بيشتر به طرف مردم سالاري گام برداريم و بيشتر به طرف اين كه حاكميت مردم ، حمايت بشود و مشاركت سياسي مردم در حيات سياسي افغانستان زمينه پيدا بكند و نهادينه بشود ، يعني بر مبناي قانون اساسي ما . پس من يقين دارم كه اگر لويه جرگه هم به حيث يك موءسسه عنعنه يي و قابل احترام مردم ما ، در قانون اساسي ما ، حفظ شود ، اين لويه جرگه را بايد ما متفاوت از گذشته بسازيم. و بايد تركيب آن را از اعضايي بسازيم كه كاملاً از يك انتخابات عمومي ، سري و آزاد و مستقيم مردم افغانستان ، تشكيل بشود و جنبه هاي انتصابي و امثالهم دور بروند. به عبارت ديگر هر گامي كه ما در تشكيل همچو موُسسات برميداريم ، بايد به طرف مردم سالاري برويم.
 بسيار معذرت مي خواهم ، مي دانم كه وقت شما بسيار تنگ است ، ولي وقتي كه با شما در آلمان مصاحبه مي كنم و آن هم امروز ، نمي توان اين سووال را با شما مطرح نكرد. شپيگل ، در شمارهء اخير خود نوشته و فرانكفورتر روندشاو در شمارهء اخير خود نوشته كه در انتخاباتي كه در حال حاضر در افغانستان جريان دارد ، قومندان ها با موترهاي مملو از افراد مسلح و پول براي خريد آرا ء در محلات در گردش اند. اگرصحت همچو گزارش ها تا ءييد شود ، اقدام شما در برابر آن چه خواهد بود ؟
 البته اين ها را فعلاً به حيث يك گزارش مي شنويم . امّا ، در صدد اين هستيم كه صحت و سقم آن ها را معلوم بكنيم. و ملل متحد حاضر است كه با ما همكاري بكند تا شرايطي فراهم بشود كه در يك فضاي امن و آزاد ، مردم بتوانند دور از اعمال فشارها انتخاب خود را بكنند.
ما ، در طرزالعمل انتخابات لويه جرگه يك سلسله تدابير و يك سلسله ضوابطي را طرح و تصويب كرده ايم كه اعمل هرگونه فشار و زور و تطميع و رشوه و تقلب و اين ها را نه تنها موجب بطلان انتخابات ميداند ، و بالفرض اگر كانديدي از اين طريق كامياب هم شود آن را باطل مي داند و محروم ميساز از اين كه به لويه جرگه راه بيابد ، بل او را به طرف عدالت هم مي كشاند.
 چون آسمايي يك نشريهء فرهنگي است ، لذا ، اجازه بدهيد تا آخرين سوال را چنين مطرح بكنم : سرشناس ترين فرهنگيان ، نويسنده گان ، شاعران و منتقدين و نيز هنرمندان افغانستان ، تا هنوز در خارج از كشور هستند ، يا لااقل اكثريت مطلق شان در خارج هستند ، انجمن ها و يا نهادهاي فراگير شاعران ، نويسنده ، هنرمندان و ساير فرهنگيان و روشنفكران ، نيز هنوز وجود ندارند ، نماينده هاي اين بخش كه نقش خاصي در زنده گاني فكر ي و فرهنگي جامعه دارند ، چه گونه انتخاب خواهند شد ؟ كدام نويسنده گان ، شاعران ، هنرمندان ، ژورناليستان ، پژوهشگران و روشنفكران به لويه جرگه دعوت خواهند شد و به چه گونه ؟
 كميسيون سعي نهايي خود را انجام داده تا يك نماينده گي وسيع و گسترده يي از همه اقشار مردم نجيب افغانستان ، در لويه جرگه وجود داشته باشند. به همين هدف است كه كرسي هايي براي نهاد هاي مدني پيشبيني شده اند- از جمله براي فرهنگيان ، نويسنده گان ، شاعران ، هنرمندان ، ژورناليستان ، دانشمندان ، مخترعين ، و نيز اهل كسبه و گروه هاي خاص ديگري و از جمله سازمان هاي اجتماعي و اقشار ديگري كه در بافت جامعه ما وجود دارند . در مورد كتگوري هاي مورد نظر شما ، نيز ما اميدواريم كه اين نماينده گي به صورت درست تا ءمين شود. در اين رابطه طرزالعملي وجود دارد كه يك كاپي آن را به خدمت شما هم تقديم خواهيم كرد.





دكتور رنگين دادفر سپنتا
پژوهشگر و استاد در پوهنتون بوخوم آلمان



 شما در آخرين روزهاي مرحلهء دوم گزينش و انتصاب نماينده گان لويه جرگهء اضطراري ، اين روند و اوضاع پيرامون آن را چه گونه ارزيابي مي كنيد ؟
 در مرحلهء اول انتخابات لويه جرگه، مردم با شور و شوق بسيار در اين روند اشتراك كردند و با همه دشواري ها ، مشاركت مردم در مناطق مختلف كشور كاملاً مشهود بود. و امّا ، در مرحلهء دوم ، نماينده گاني انتخاب مي شوند كه مستقيماً در لويه جرگه اشتراك خواهند ورزيد. در اين مرحله مي بينيم كه دشواري ها بيشتر مي شوند. به بيان ديگر ، واقعيت مناسبات قدرت در جامعه ، نحوهء انتخاب نماينده گان و همچنين هويت اشخاص انتخاب شده را تعيين مي كند.
گزارش هاي دقيق و تا ءييد شده از سراسر افغانستان مي رسانند كه نيروهاي جنگي و يا جنگ سالار ، قومندانان ، افراد قدرتمند محلي و به خصوص واليان ولايات مختلف ، به حد بسيار افراطي ، به اعمال قدرت و ارعاب دست زده اند و سعي مي كنند كه نماينده گان مورد نظر و تا ءييد خود را به لويه جرگه بفرستند.
به هر رو ، چون ما الترناتيف ديگري نداريم ، جرگه در يك حالت اضطراري فراخوانده شد و در همين حالت اضطراري سعي مي شد تا با انتخاب نماينده گان ، پيشرط هاي شبه دموكراتيك براي آن فراهم شوند . ولي ، اعمال نفوذ بيش از اندازه يي كه صورت گرفت ، اين روند را بيش از حد خدشه دار مي سازد.
 پيامد اين وضع چه خواهد بود ، چون چشمداشت هايي از لويه جرگهء اضطراري موجود بود تا با گزينش رييس دولت و گزينش حكومت عبوري ، احتمالات منفي را كمتر ساخته و زمينهء نسبتاً مساعدتري را براي روند پيريزي دولت و قانونيت فراهم سازد. با وضعيتي، كه شما به آن اشاره نموديد ، آيا اين توقعات برآورده خواهند شد ؟
 پيش از اين كه به برآورده شدن توقعات بپردازم ، مي خواهم بگويم كه به همه حال ، با همه كاستي ها ، در اين لويه جرگه ، ميزان مشاركت و نحوهء تركيب آن ، تا حدودي گسترده تر از كنفرانس بن ، خواهد بود. اين خرده گامي به پيش است.
من فكر مي كنم در لويه جرگه تغييرات بنيادي و كيفي ، در سيماي حكومت و اعضاي حكومت و تركيب كلي حكومت ، به وجود نخواهد آمد. افرادي كه امروز در حكومت هستند - شايد هم با علاوه شدن و يا كم شدن و تغيير تعويض در يكي دو كرسي- برسركار باقي خواهند ماند و حكومت با همين تركيب كنونيش به كار خود ادامه خواهد داد.
 در اين صورت آيا در معياد تعيين شده در موافقتنامهء بن ، زمينهء حركت در مسير صل ، ثبات و دموكراسي و روي كارآمدن حكومت انتخابي ، فراهم شده خواهد توانست ؟
 دو مشكل اساسي در اين زمينه وجود دارند. يكي اين كه مردم افغانستان و نيز مردم و سياستمداران جهان از لويه جرگه توقعاتي دارند كه به نظر من بيش از توانايي لويه جرگه اند. آنان توقعاتي دارند كه با واقعيت و كيفيت لويه جرگه مطابقت ندارند. مشكل دوم ، مشكل مكتب رفته گان و يا به اصطلاح مروج روشنفكران افغانستان است كه اميدهاي كوچك را گاهي بسيار جدي مي گيرند. توجه بكنيد تاريخ بيست و سه سال اخير افغانستان را كه در كنار كشتارهاي و ويراني ها و تخريبات ، تاريخ خيانت به اميدهاي مردم افغانستان نيز است.
به هر رو ، من فكر مي كنم كه با لويه جرگه پروسه يي كه در بن آغاز يافت ، تداوم مي يابد .
اجازه بدهيد كه به جاي گفتن پاسخ بله و يا نه ، بگويم : بگذار اميدوار باشيم كه خواسته ها برآورده خواهند شد و لويه جرگه گامي خواهد بود به سوي دولت قانون.
و امّا ، بيشتر از اين كه ما به مصوبات لويه جرگه چشم بدوزيم ، بايد ديد كه آيا پروسه خلع سلاح و پروسهء ايجاد دولت قانون كه نه صرف بر روي كاغذ ، بل در عملكردهاي روزمرهء دولت - دولت فراگير و افغانستان شمول - قانونيت به وجود خواهد آمد.
اين ها پروسه هايي هستند كه تنها با برگزاري لويه جرگه تحقق نخواهند يافت.
 در اسناد مصوب كميسيون تدوير لويه جرگه ، براي جلوگيري از تخطي ها ، بررسي تخطي ها و مجازات متخلفين در جريان گزينش نماينده گان لويه جرگه ، تجاويزي پيشبيني شده اند. نظر به موافقتنامهء بن ، ملل متحد نيز در اين رابطه مسووليت هايي را متقبل شده است. آيا كم از كم در رابطه به تخطي هاي خشن ، تاكنون آن تجاويز و اين مسووليت ها ، از كاغذ به ميدان عمل آمده اند ؟
 من بر اين باورم كه اكثريت اعضاي كميسيون مي خواستند و كوشيده اند تا جايي كه ممكن است روند گزينش به گونهء درست صورت بپذيرد و لويه جرگه در فضاي مناسب داير گردد و نتايج مطلوب هم ببار بيآورد. ولي ، حقوق دانان يك اصطلاح دارند كه نقض قانون هميشه بايد با يك موءيده روبرو باشد. براي اجراء و يا تحقق يك موءيده ، به قدرت اجرايي ضرورت است. معادلهء واقعي قدرت در افغانستان ، تحقق چنين موءيده را اجازه نمي دهد.
كميسيون بايد به همكاري و نظارت نزديك ملل متحد ، كار بكند و ملل متحد بايد از امكانات دسته داشتهء خود همه جانبه استفاده بكند. و ملل متحد برحق مي كوشد تا اوضاع را كمتر متشنج بسازد. به همين سبب هم است كه كمسيون با در نظرداشت معادلهء واقعي قدرت ، از اصولي كه خود وضع كرده بود ، يك سلسله عقب نشيني ها كرد . و اين جاي بسيار تاءسف است.
 اگر بالفرض اكثريت در لويه جرگه با كساني باشد كه خواهان تحول مثبت در اوضاع كشور اند و بخواهند افغانستان در پايان دورهء عبوري به آنچه كه در موافقتنامه بن پيشبيني شده است، برسد ، در اين صورت، به نظر شما - به حيث يك كار شناس امور سياسي - لويه جرگهء اضطراري اصولاً چه بايد بكند؟
 در مسايل خطيري مثل لويه جرگه ، تعيين حكومت دورهء عبوري ، تعيين خطوط اساسي سياست و غيره و غيره ، خوب خواهد بود تا پايهء كار خود را بر حدسيات و آرزوهايي كه تحقق نخواهند يافت ، نگذاريم. ولي ، به هر رو ، چون شما پرسيده ايد ، من هم مبتني به همين فرض شما پاسخ خواهم گفت . اگر فرض كنيم كه اكثريت اعضاي لويه جرگه اشخاصي باشندمسوول و غير حزبي ، و افرادي باشند كه افغانستان شمول فكر مي كنند و نه صرف در دايره منافع كوچك و منافع يك گروه كوچك جنگي و تفنگ سالار ، در اين صورت انتخاب يك شخصيت وطنپرست ، به حيث رييس جمهور آيندهء افغانستان ، تعيين چهارچوب كلي سياست هاي داخلي و خارجي در مرحلهء حكومت عبوري به شمول خلع سلاح و قانوني كردن قدرت و استوار ساختن پايه هاي قدرت بر قانونيت ، و انتخاب يك حكومت و يا كابينهء مشتمل بر تكنوكرات ها و يا متخصصين ، جدا از گرايش ها و تعصب هاي قومي و نژادي و عاري از گرايش هاي بنيادگرايانه را از چنين لويه جرگه يي مي شد توقع برد.





جورج بورد
مترجم : كاوه شفق آهنگ
قدرت چيست ؟



قدرت براي ما در دو عرصه مطرح مي گردد : يكي در عرصهء تاريخ و ديگري در عرصهء مفاهيم.
قدرت در عرصهء تاريخ در وجود يك شخص يا جماعتي از انسان ها نمايان مي گردد . در عرصهء مفاهيم ، قدرت نيرويي است كه زمينهء زنده گي اجتماعي را مهيا مي سازد.
تفريق قدرت در دو عرصهء ياد شده طبيعي نبوده و از ديدگاه علمي خطرناك محسوب مي گردد ؛ زيرا وقتي كه تمثيل قدرت در وجود يك شخص يا يك جمع صورت بگيرد ، نه تنها خصوصيات عناصر مذكور در قدرت تجلّي مي يابند ، بل مشروعيت آن نيز در انحصار شخص يا گروه قرار مي گيرد.
اگر قدرت تنها از ديدگاه مفاهيم تعريف گردد ، خطر آن وجود دارد تا نقش انسان و زمينه هاي اجتماعي قدرت در آن كم جا داده شود.
من ، كلمهء قدرت را به معناي اتوريته ، نيرو و يا حكومت به كار مي برم ؛ زيرا كلمهء قدرت ، در معناي متذكره نه تنها وسعت بيشتر دارد و در بر گيرندهء پديده هاي رواني و جسمي است ، بل اراإـه كنندهء نوعي نظم نيز مي باشد.
قدرت ، نيرويي است كه در خدمت انديشه قرار مي گيرد - نيرويي كه از خواست هاي مردمي منشاء گرفته و نظم اجتماعي را تاءمين مي كند. در اين تعريف دو عنصر نيرو و انديشه در كنار هم قرار گرفته كه به نظر من تعربف واقعبينانه يي مي باشد. در جستجوي اين كه چه چيز باعث تداوم قدرت مي گردد ، در حالي كه حيات فرد محدود است ، در مي يابيم كه قدرت نه آن قوهء بيروني است كه در خدمت انديشه قرار مي گيرد ، بل نيرويي است كه در انديشه وجود دارد.
قدرت منحيث نيروي اجتماعي :
گفته اند كه در هر جامعه يي قانون وجود دارد. دقيقاً جامعه يي را- ولو عقبمانده - سراغ نداريم ، كه قانون در آن وجود نداشته باشد. انظباط در جامعه ، امكانات زنده گي اجتماعي را فراهم نموده و كُليت جامعه را تاءمين مي نمايد . چون نظم در جامعه پديدهء اجتناب ناپذير به شمار مي رود ، پس بايد قوه يي وجود داشته باشد كه در صورت لزوم عملكردهاي ضد اين عنصر را مجازات نمايد - زيرا قوانين هنجارهاي اجتماعي ، امكانات مجازات را در خويش نهفته دارند. به هر حال ، مجازات خصلت قانون را نمايان و موجوديت قدرت را تاءمين مي نمايد.
جامعهء بدون قانون ، و قانوني بدون قدرت وجود ندارد. اين طرز تفكر منطقي به نظر مي رسد ، ولي در واقعيت معكوس آن پيش مي آيد ؛ چون معرفي قانون به احكام ضرورت دارد ، و قدرت طبيعتاً قانون را به مرحلهء تطبيق مي رساند- چه در عمل قدرت است كه باعث اطاعت و پيروي از قانون مي گردد. پس بايد گفت كه جامعهء بدون قدرت و قدرتِ بدون اراإـه قانون امكان پذير نيست. پس ، آيا قدرتي كه توسط قوانين اراإـه شدهء خودش وجود دارد ، نيروي جدا از جامعه نيست ؟
جواب اين سووال زماني منفي مي باشد كه قدرت بر پايه هاي قانون تشكل يافته باشد .
تصور قدرت در يك نظم اجتماعي مطلوب :
در هر جامعه ، علاوه بر عناصر ماديي كه جامعه را بر شالودهء آن ها استوار است ، عقيدهء سياسي و پيش فرض هم وجود دارند.
الف - عقيدهء سياسي ، يعني اداره يي كه منفعت عام توسط آن حفظ و تاءمين گردد. بدون اين عقيده ، بدبيني ( Pessimism ) رشد مي كند كه نه تنها ارزش ، بل امكان نظم اجتماعي را نيز نفي خواهد كرد. پس ، جامعه برا ي هر فرد يك اصل اجتناب ناپذير است ، چون ريشه هاي نظم سالم در اين اصل نهفته است.
ب - تصور نظم اجتماعي ، وقتي به واقعيت مي پيوندد كه جامعه از نظمي كه عقيدهء سياسي در آن براي حفظ و تاءمين منفعت عامه برقرار شده باشد ، اطاعت نمايد. من اين تصور نظم اجتماعي را " تفكر قانون " مي نامم ، چون احكام قانون از اين تصور ( پيش فرض ) سرچشمه مي گيرند. اين قوانين چيز ديگري نيستند جز احكامي كه جهت نظم مطلوب بايد مورد احترام و اطاعت قرار بگيرند. لذا ، جامعهء مطلوب ، زماني مي تواند واقعيت داشته باشد كه قانون جزء لاينفك آن گردد. يعني اين كه تفكر قانون تهداب اساسي نظم را ساخته و جهت حفظ و تاءمين نظم اجتماعي در خدمت آن قرار گيرد.
هرچند ، در رابطه با شعور اجتماعي ، نتايج علمي وجود ندارند ، ولي از اين حقيقت نمي توان چشم پوشيد كه در هر جامعه يي يك نظرگاه كُليِ اجتماعي وجود دارد كه با ديدگاه هاي انفرادي ميتواند تفاوت داشته باشد. اين ديدگاه اجتماعي پايهء اساسي نظم مطلوب را مي سازد.
اين كه برقراري روابط اجتماعي ، باعث ايجاد شعور اجتماعي مي گردد ، به هيچ وجه فكر واهي نيست. به هر مقياسي كه فهم و درك سياسي افراد در جامعه رشد نمايد ، به همان اندازه ادعاي تصور ( پيش فرض ) سياسي بيشتر مي گردد. هم چنان نا به ساماني هاي يك جامعه را مي توان در ميزان رشد سياسي افراد آن مطالعه كرد. به هر اندازه يي كه پيشرفت فكري و اجتماعي وجود داشته باشد ، به همان مقياس نظم سياسي وجود مي داشته باشد ، كه اين نظم سياسي باعث برقراري و تاءمين وحدت در جامعه مي گردد.
نظمي كه بر اساس شعور اجتماعي افراد به وجود مي آيد ، سعادتي است براي جامعه. ولي اين سعادت به خودي خود نمي تواند تكامل يابد. تحق و تكامل اين سعادت ( نظم ) ارتباط مستقيم با طرز ديد و عمل افراد جامعه دارد. صلح به حيث بزرگترين دستاورد نظم اجتماعي تنها زماني مي تواند حقيقت داشته باشد و عملي گردد كه افراد جامعه دست از انتقامجويي بردارند. به اين معنا كه نظم و يا همانا سعادت تنها زماني مي تواند عملي گردد و تكامل يابد كه افراد جامعه قانون را بپذيرند و از آن اطاعت نمايند.
قدرت و نظم قانوني :
تعريفي كه در بالا از نظم اجتماعي آمد ، تعريفيست كُلي و به هيچ وجه نمي تواند تعريف دقيق از خصوصيات نظم اجتماعي باشد.
قدرت وظيفهء آن را دارد كه از تصورات مختلف نظر به حد ضرورت و امكان به شكل سيستماتيك نظم واحدي را به ميان آورد. به اين معنا كه اقشار و گروه هاي مختلف در تمام عرصه هاي اجتماعي حقوق مساوي داشته باشند. به اين طريق ، در جامعه سياست معيني به وجود مي آيد و قدرت كه سمبول اين سياست است به شكل قدرت سياسي تبارز مي نمايد. اين جاست كه قوانين اجتماعي معناي جديد مي يابند. يعني اين كه در آينده قانون به شكل يك واحد جهت حفظ و تطبيق منفعت عامه كاربرد دارد. قانون در اين جا نه به شكل احكام ، بل به شكل نورم ( هنجار ) مطرح مي گردد.
چون شالودهء احكام را عدالت تشكيل مي دهد ، بايد گفت كه اطاعت از قانون نه به خاطر اين كه قانون حكم مي نمايد ، بايد صورت بگيرد ، بل جهت حفظ روابط عادلانهء اجتماعي ، اطاعت از قانون الزامي شمرده مي شود.
ميان قدرت و هنجار قانون رابطهء تنگاتنگ وجود دارد. قدرت تصوريست از يك نظم اجتماعي مطلوب. افراد جامعه بايد جهت تحكيم اين نظم تابع انظباطي باشند كه اطاعت از آن اجتناب ناپذير پنداشته مي شود. امّا ، براي نيل به هدف - كه همانا نظم مطلوب است - بايد بعضي از پديده هاي اجتماعي معيين گردند و تحت كنترول قرار بگيرند . تعيين نمودن اين پديده ها را قدرت بر عهده مي گيرد. قدرت وظيفه دارد كه با امكانات قضايي همان نظم مطلوب اجتماعي را به وجود آورده و تاءمين نمايد.
اين طرز ديد ، به دعواي طرفدارن مكتب طبيعتگرايي ( Naturalism ) با مثبت گرايان ( Positivism ) خاتمه مي بخشد. براي طرفداران مكتب طبيعتگرايي ، قانون يك كُليت احكام از قبل تعيين شده است. يگانه وظيفهء قدرت - فقط و فقط - تطبيق همين قوانين است ؛ زيرا قدرت براي آنان تنها يك نيرو است و نه خِردٌ.
براي مثبتگرايان ، قدرت هم نيرو است و هم خرد ؛ زيرا بر اين باور اند كه قانون زاده ء اُتوريته است. در رابطه به مثبت گرايان مي توان گفت كه آزادي هاي قايل شده توسط آنان براي قدرت ، زمينه را براي خودسري ها و تكروي هاي قدرت نيز مساعد مي سازد.
به نظر من ، زمينهء نظم اجتماعي مطلوب -دير يا زود- در تفكر يك نظم قانوني به وجود مي آيد. به اين معنا كه اجزاي قانون ، در خدمت به وجود آمدن و تاءمين نظم اجتماعي قرار مي گيرد.
وضيعت موجود جامعه ، نتيجهء مسايل حقوقي يا نظم قانوني آن جامعه است كه اين نظم باعث وحدت در جامعه ميگردد. به اين طريق مي توان نظم اجتماعي را با قانون مساوي دانست. ولي ، اين تصور كه من آن را تفكر قانون مي نامم ، بسته گي به وضيعت جامعه دارد- بالخصوص مسايلي چون سطح رشد جامعه ، گذشتهء تاريخي ، شرايط اقتصادي و غيره در تفكر قانون تاءثير دارند.
قدرت منحيث پديدهء تاريخي :
در حالي كه اصطلاح قدرت ، در ذهن معناي واحدي را افاده مي كند ، امّا در واقعيت ، ديده مي شود كه اشكال مختلف قدرت وجود دارند. ولي ، بدينطريق نمي توان حرف هايي را كه تا به حال در مورد قدرت آورديم ، نفي كرد. نخست ، بايد به اين نكته توجه كرد كه پديدهء قدرت تنها خصوصيت جامعهء سياسي نيست. قدرت ، در هر اجتماع انساني كه در طويل المدت براي رسيدن به هدفي حركت نمايد ، وجود دارد ؛ حتّا ، اگر اين قدرت در قانون اساسي هم پيشبيني نشده باشد. لذا ، جامعهء سياسي كه از اجتماعات مختلف تشكيل گرديده ، داراي اشكال مختلف قدرت مي باشد. اين اشكال مختلف قدرت ، نظر به هدفمندي ، تعداد اعضا و هواخواهان و امكانات ماديي كه دارند ، ستاره هايي اند كه نور هر يك شان ساحهء محدودي را روشن مي سازد. ما ، قدرت هاي ديني ، اقتصادي و اجتماعي داريم . ما ، قدرت هايي داريم كه از طريق هنر - مثلاً موسيقي - مي تواند پرتو شان ساحه يي را تابناك بسازد. مساءله يي كه ما را وا مي دارد ، تا اين قدرت هاي مختلف را تحت يك پوشش واحد بياوريم اين است كه اين قدرت ها - حد اقل چنان كه نماي بيروني آن ها نشان مي دهد - كوشش آن را ندارند تا در سراسر جامعه حكمفرما باشند. كوشش اين ها يا براي رسيدن به گروه محدود است يا هم براي عام است ولي در محدودهء علاقه مندي خاص.
اين نظريه - حتّا - در رابطه به قدرت ديني نيز صدق مي نمايد ؛ چون كوشش قدرت ديني در مسايل ماوراي طبيعه است و نه در محدودهء زماني . بهتر بگويم ، با وجودي كه اهداف سياسي ، براي قدرت ها ، بيگانه نيست - با آن هم - قدرت سياسي را تشكيل نمي دهند. موجوديت اين قدرت ، در ساختار سياسي ، بي تفاوت نيستند ، ولي ، تماس مستقيم با اُتوريته ( اقتدار) سياسي ندارند. امّا ، اين عقيده زماني صادق نيست كه كثرت قدرت هاي سياسي وجود داشته باشد. طبعاً ، زماني كه تصورات مختلف از نظم اجتماعي مقابل هم قرار مي گيرند ، كثرت قدرت به وجود مي آيد. ولي ، تمام اين قدرت ها ، با هم مساوي و برابر نيستند ؛ چون بسته گي به قانونمنديِ ( تفكر قانون ) خاصي دارند كه از آن ها سرچشمه مي گيرند. اين قدرت ها در وجود افرادي تبارز مي كنند كه داراي شخصيت مقتدر هستند و جز در زمان بحران در ديگر اوقات متحداً حركت نمي كنند و تاءثيرگذار نيستند. يكي از اين قدرت ها حكمراني مي كند ، زماني كه ديگران پنهان اند و به اين طريق يكي از اين قدرت ها كه در وجود يك شخص يا يك طبقه تبارز نموده است خود را مستحق دانسته و پيروزي را نصيب خود مي داند. قدرت در زماني وجود خارجي پيدا مي كند كه در ميدان تاريخ عرض اندام نمايد.
ادارهء قدرت : دولت
اگر تصاميم سياسي در چهارچوب قانون اتخاذ گردند و نه توسط يك شخص ، قدرت در وجود يك رهبر سياسي خلاصه نمي گردد. همان طوري كه تصور نظم اجتماعي مطلوب ، فراتر از خواست فرد قرار ادارد ، قدرت نيز بايد فراتر از اميال اشخاص ها قرار داشته باشد.
قدرت ، بايد ذريعهء مرجعي اداره گردد كه اين مرجع ضرورت موجوديت قدرت را حفظ كرده بتواند. اين مرجع دولت است. پايهء اساسي قدرت ، دولت است و افرادي كه در چهارچوب ماءموريت هاي مشخص در اين مرجع به كار اشتغال دارند. در اين جا ، قدرت ، ميان مرجع حكومت و اداره هايي كه ماءموريت هاي دولتي را پيش مي برند ، تقسيم مي شود. در اين تقسيم بندي ، معناي عميق قدرت نهفته است ؛ و چون دولت ديگر وابسته به اميال يك شخص نيست ، مي تواند رابطه و هماهنگي ميان قانون و قدرت را برقرار نموده و حفظ كند. درك اهميت دولت ، وابسته به اين است كه بدانيم ، دولت ، چيست . براي فهميدن اين كه دولت چيست ، به تبين آن به ياري روانشناسي و تاريخ ضرورت مبرم داريم. ياري روانشناسي از اين رو لازم است كه تا به حال كسي دولت را نديده است ، ولي موجوديتش را نيز انكار كرده نمي تواند. پس ، دولت يك ايده ، يك تصور ، يك اصطلاح و يا يك مفهوم است .
براي درك دولت ، بايد در معنويت و فكر انسان به جستجو پرداخت - آن جا كه دولت وجود دارد.
چون انسان ها طي ساليان دراز با اصطلاح دولت عادت كرده اند ، به معناي آن كمتر مي انديشند. لذا جستجو در تاريخ ، محتوا و ضرورت دولت را براي ما روشن مي نمايد.
از انجايي كه دولت را نه با واقعيت ملموس ، نه با جماعت انساني و نه هم با قدرت مساوي قرار داده مي توانيم ، پس مي توانيم بگوييم كه دولت نتيجهء يك پديدهء اجتماعي يعني قدرت سياسي است و تنها به اين دليل كه در موردش انديشيده مي شود ، وجود دارد- انديشه از جانب افرادي كه در حكومت دخيل اند ، انديشه از جانب افرادي كه آن را منشاء قدرت و هنجار هايي مي دانند كه به كمك آن ها شرايط زنده گي مهيا مي گردد. پس دولت يك انديشه و يك مفهوم است.
اگر قبول كنيم كه دولت يك مفهوم است و اين مفهوم توسط علماي سياست به وجود آمده تا در كار تحقيقاتي سهولت خلق نمايد ، برداشتي است نادرست. دولت ، شرحي دربارهء واقعيت نيست ، بل مفهومي است كه واقعيت آن در روان انسان ريشه دارد.
افزون بر اين ، وقتي اين تصور وجود داشته باشد كه دولت پديده يي است نابه كار ، خطرناك و مستبد ، بازهم مي بينيم كه اين روان انسان است كه منشاء خوب بودن و يا بد بودن دولت مي گردد.
وقتي از بيرون مشاهده مي شود ، تشكيل دولت ، تغيير به خصوصي در پديدهء سياسي ( قدرت ) نمي آورد : انسان هايي را مي بينيم كه فرمان صادر مي كنند و انسان هايي را مي بينيم كه اطاعت مي نمايند. ولي ، اگر در داخل اين سيستم نظر بيندازيم ، نيك در مي يابيم تصميم انسان هايي كه تصميم اتخاذ مي نمايند ، به هيچ وجه تصميم فردي شان نيست. اين تصاميم ، در چهارچوب قانوني كه حدود و هدف قدرت را تعيين مي نمايد ، اتخاذ مي گردند. به اين طريق ، رهبران سياسي ، ديگر غاصبان قدرت نه ، بل كارگزاران دولت اند و قانوني كه حدود و شرايط وضع مي نمايد ، چيز ديگري نيست جز قانون اساسي دولت. قانون اساسي هنجارهاي حقوقي را تشكيل مي دهد ، حدود قدرت را تعيين نموده و به كارگماشتن و ساحهء عمل رهبران سياسي را در چهارچوب قانون مشخص مي سازد.





مسعود راحل
فيلسوف

نهاد
و
آزادي

" ورقي فرض كن يك روي در تو ، يك روي در يار ، يا هركه هست ، آن روي كه سوي تو بود خواندي ، آن روي كه سوي يارست هم ببايد خواندن"
مقالات شمس تبريزي

" افسوس كه زنده گي چند بُعدي است ، و لي ، ديدگاه ها هميشه تك بُعدي "
دلتاي

" ما نمي توانيم پروبلم ها را در همان سطح فكريي حل بكنيم كه در مرحلهء اول باعث به وجود آمدن اين پروبلم ها شده بودند "
آلبرت انشتاين
رابطه بين ديدگاه و واقعيت ، پديده يي است كه در تاريخ بشر هميشه موجود بوده ، ولي آگاهي و انتقاد از اين مسا ءله يك موضوع فلسفي است. فلاسفه مختلفي از جمله نيچه و دلتاي اين [ ديد ] تك بعُدي انسان را مشكل بزرگي مي دانستند.
در رابطه با گسترهء سياسي افغانستان ، امروز اين سووال مطرح است كه آيا ما از تك بعدي هاي سياسي خود آگاهي داريم؟
آيا ما آگاه هستيم كه ديدگاه ها سياسيي كه در سال 1973 و بار ديگر در سال 1978 قدرت سياسي را در دست گرفتند ، ديدگاه هاي تك بعدي ايديولوژيكي بوده اند ؟
ديدگاه هايي كه فاجعهء امروز افغانستان را به وجود آورده اند ، نمي توانند با همان كيفيت هاي قبلي ديدگاهي ، مشكلات افغانستان را حل بكنند.
آيا كيفيت هاي تازه يي در سطح ديدگاه ، برداشت و قضاوت و عملكرد سياسي ما موجود است و يا اين كه ما با همان ديدگاه پسندي قبلي مي پردازيم؟
فلسفه هميشه در جستجوي به وجود آوردن يك ديدگاه تازهء فكري در رابطه با مشكلات است. و چون رسيدن به سطح و ديدگاه نهايي فكري ، در گسترهء فرهنگ انساني ناممكن است ، لذا ، كار فلسفه هم لايتنهاي است .
فلسفه كوشش مدوامي است براي عبور از عادت هاي مسلط فكري و ديدگاهي . عادت هاي فكري اعتياد خلق مي كنند. و اين اعتياد مي تواند فاجعه خلق كند.
مسا ءله ، مسا ءلهء عبور از روزمره گي فاجعه است- فاجعهء عيني و فاجعهء ذهني .
كيفيت اصلي فاجعهء ذهنيي كه اين فاجعهء عيني را به وجود آورده ، تك بُعدي هاي ايديولوژيكي بوده است كه بعد از سال 1973 در كشور مستقر شد.
ما ، بايد بدانيم كه يك سونگري هاي سياسي و تك بُعدي هاي ديدگاهي ، مشكل اصلي صحنهء سياسي افغانستان اند.
بدون شك ، هر فيلسوف بزرگ ، فراخوان سطح و ديدگاه كيفي تازه يي است كه در رابطه با آن با ديدگاه معمول و مسلط آگاهي و تفكر ( از جمله تفكر سياسي ) در تضاد قرار مي گيرد. فلسفه در رابطه با مفهوم " نفي " وجه مشتركي با پديدهء هنر دارد.
افغانستان ، امروز كشوري است كه كالبد سياسي و اقتصادي آن ، تمام كوايف يك كشور افريقايي را دارا مي باشد. كشوري كه در سال 1970 ، پا به مدرنيته گذاشته بود ، امروز در ادامهء يك مسخ تاريخي ، به يك كشور افريقايي مبدل شده است. اين 23 سال با تمام طولاني بودنش ، تمام كوايف يك ناگهانيت را داشته است. تراكم واقعات ، در اين 23 سال غيرقابل تصور است. معلوم نيست اين قهقراي تاريخي ما را به كدام مرحله يي از گذشته كشانده است. ولي ، يك مسا ءله واضح است : ما در يك مرحلهء ملوك الطوايفي جديد قرار مي گيريم- مثل سال 1879.
آيا ارادهء سياسيي كه به اين ملوك الطوايفي جديد خاتمه بدهد ، وجود دارد ؟
ما ، خوب مي دانيم كه قوم گرايي هاي سياسي ، اتحاد ملي افغانستان را قبل از آن كه به وجود بيايد ، از بين خواهد برد.
در افغانستان ، امروز ما ، بعد از افتتاح اول سياسي آن ( 1747 ميلادي) و افتتاح دوم آن ( 1880 ) ، در آستانهء افتتاح سوم سياسي كشور خويش در تاريخ معاصر آن قرار داريم. ولي ، قبل از آغاز اين افتتاح ، بايد دلهرهء فاجعهء انجيلي افغانستان ، با عمق و پهناي آن ، احساس و درك شود.
در آستانهء اين آغاز جديد - در گسترهء سياسي افغانستان - همه سووال هايي مطرح هستند كه در گسترهء سياست مي توانند مطرح باشند.
من ، سياست را ، در حقيقت مفهوم تعريف ناشده يي مي دانم . قبل از سياسي شدن ، بايد حداقل تعريف را از اين مفهوم داشته باشيم.
ما ، در آستانهء تشكيل ملت و دولت ، بايد بپرسيم : دولت چيست ؟ ملت چيست ؟
ما ، يك قاموس سياسي نداريم .
مثلاً : در سطح سواد سياسي افغانستان ، اين سووال بايد مطرح شود كه فرق بين حزب و قبيله چيست ؟
آيا ذهن آغشته با محتوا هاي قومي و قبيله يي ، قادر به تشكيل يك تشكل سياسي به نام حزب است ؟
سووال هايي كه ما در رابطه با اين آغاز تازهء سياسي مطرح مي كنيم ، سووال هايي هستند كه در روند تاريخ ارتقايي كشور حل شده بودند.
وقتي ما - مثلاً - مسا ءلهء چه گونه گي نهاد را مطرح مي كنيم ، مي بينيم كه در سال 1970 ، نهادهاي سنتي و نيمه سنتيي موجود بودند كه روند زنده گي اجتماعي را تنطيم مي كردند.
سووال روي پديدهء نهاد ، سووال بنيادي تر را مطرح مي كند و آن اين كه اصلاً جامعه چيست ؟
آيا تجمع چندهزار نفر ، يك جامعه را تشكيل مي دهد ؟ تجمع چندهزار نفر ، بدون شك ازدحامي خلق مي كند، ولي جامعه يي را به وجود نمي آورد.
در مورد رابطهء فرد و اجتماع ، اين باور ارسطويي صدق مي كند كه مي گفت : " كل ، بيشتر از مجموع اجزا ء است ".
جامعه ، بيشتر از مجموع افرادي است كه در آن زنده گي مي كنند. جامعه ، كليت روابطي است كه اشخاص در آن زنده گي مي كنند ، و نهاد هايي كه اين كليت روابطي افراد را تنظيم مي كنند. مثلاً ، قانون يك نهاد است. در حقيقت ما تمام جنبه هاي عمومي و فرافردي جامعه را مي توانيم نهاد بناميم.
يك شهر ، بيشتر از مجموع افرادي است كه در آن زنده گي مي كنند. شهر يك تشكل از ساختمان ها است ، و سرك ها و كوچه ها ، و پياده روها كه به حركت مردم جهت جهت مي بخشند ، و چراغ هاي سرخ ترافيكي كه از تصادم موترها جلوگيري مي كنند.
در كابل ، امروز ، فرق بين پياده رو و خيابان عمومي از بين رفته است. كابل شهر پر از ازدحام است. واسطه ها از بين رفته اند و روابط اشخاص چهره به چهره شده است.
در بُعد سياسي هم ما با يك ازدحام مواجه هستيم. منظور من از ازدحام ، تجمع اشخاص بدون روابط تنظيم شده است.
ما ، بايد به اين ازدحام سياسي خاتمه بدهيم و روابط تنظيم شدهء سياسي را به وجود بيآوريم. اين فقط از طريق نهاد قانون ممكن است. قانون مي تواند حايلي باشد بين كنش و واكنش هاي مزاجي شخصي و قومي. اين حايل در عين زمان يك ميانجي است. قانون يك حوزهء غيرشخصي اجتماعي خلق مي كند كه اشخاص بدون فشار كنش و واكنش هاي بي واسطهء اشخاص ديگر، عملكرد شخصي شان را تعيين مي كنند.
اين حوزهء اجتماعي غير شخصي است. قانون يك پديدهء غير شخصي است. نهاد يك پديدهء غير شخصي است. قانون پويش مستقل از افراد دارد. به طور مثال ، يك دفتر رسمي تشكيلي از سلسه مراتب مقامات رسمي است ، اين مقامات رسمي شخص نيستند.
مقام ، يك حوزهء مسوءوليت است كه اشخاص در آن ها كار مي كنند. بين شخص ( Person ) و مقام ( Amt ) يك تفاوت بزرگ وجود دارد. وقتي وزير گفت من وزارت هستم ، دكتاتوري شروع مي شود.
دكتاتوري يك پديدهء شخص سالاري ( Egokratie ) است .
براي تعمق روي پديدهء نهاد ، مطالعهء اين مفهوم در گسترهء فلسفه يك ضرورت است. منظور من از پرداختن به فلسفه نيست ؛ ولي ، پس منظر فلسفي مفهوم نهاد را نمي توان ناديده گرفت - مخصوصاً با توجه به اين كه در جامعه شناسي شناخت ، نقش مهمي ايفا ء مي كند.
بزرگترين فيلسوف نهادها ، در قرن بيستم آرنولد گيلن Arnold Gehlen ““ است.
در رابطه به اين نوشتار ، بايد اول ديدگاه هاي ماكس شيلر ، وسپس ديدگاه هاي ارنولد گيلن به صورت ساده مطرح شوند.
الگوي اصلي انسان شناسي ماكس شيلر مفهوم " جهان - گشوده گي " است.
ماكس شيلر ادعا مي كند كه حيوان در يك محيط بستهء طبيعي زنده گي مي كند كه همسازگار با دستگاه بستهء غريزي او است. در حالي كه در تجربهء انساني اين محيط طبيعي به برابر - ايستادي مبدل مي شود كه انسان با آن يك رابطهء آزاد خلق مي كند.
پديدهء جهان - گشوده گي بايد در بحث جداگانه يي مطرح شود.
در ادامهء ديدگاه فلسفي ماكس شيلر ، ارنولد گلين فلسفهء نهادها را به وجود آورد.
ارنولد گيلن ، اين نظريهء ماكس شيلر را تاءييد مي كند كه اين " جهان - گشاده گي " نتيجهء درهم ريختن ساختارهاي غريزي و طبيعي انسان است.
به نظر او اين " جهان - گشاده گي " در انسان يك " حوزهء تعجب " ، و يك " حوزهء باز تحرك ها و انگيزه ها " را به وجود مي آورد و انسان تحت فشار يك " بار تحرك هاي جهت نيافته " است.
در ارگانيزم حيواني ، تمام تحرك ها و انگيزه ها از طريق ساختارهاي غريزي طبيعي تنظيم و بسيج مي شوند. ولي، در انسان اين انگيزه ها و تحرك ها از ساختارهاي غريزي آزاد مي شوند.
انسان از لحاظ طبيعي كاملاً نا ثبات است. اين آزادي انگيزه يي ، سير هرجهتي خلق مي كند.
از نظر ارنولد گيلن ، نهادها به عنوان ساختارهاي جهت دهندهء فرهنگي ، جاگزين غريزه ها ، يعني ساختارهاي جهت دهندهء طبيعي مي شوند.
فقدان ساختار هاي جهت دهنده طبيعي در انسان ، از طريق ساختارهاي جهت دهندهء اجتماعي تلافي مي شوند. اين ساختارهاي جهت دهندهء اجتماعي نهادها هستند.
نهادها جبران اين ناثباتي طبيعي انسان را مي كنند و در گسترهء اجتماعي عمل مجرد او را به وجود مي آورند.
ارنولد گيلن نهاد را يك " تكيه گاه بيروني " مي داند.
نهادها ساختاراي جهت دهنده يي هستند كه برهمكنش ( Interaction ) هاي اجتماعي و سياسي نظم مي بخشند و يك گسترهء عمومي نظم و ثبات را براي عملكرداشخاص به وجود مي آورند.
گسترهء زماني نهادها ، وسيعتر از گسترهء زماني زنده گي افرا است. نهاد تداوم ديدو عملكرد بين نسل ها را ممكن مي سازد.
اگر دموكراسي را سيستم سياسيي بدانيم كه در آن انتقال حاكميت بدون خونريزي صورت مي پذيرد - وسيلهء اين نوع انتقال قدرت ، نهادها هستند.
در سطح اجتماعي اين مساءله را بايد تا ءكيداً يادآوري كرد كه نهادها روابط بي واسطه را با واسطه مي سازند. مثلاً ، قانون به عنوان نهاد اين روابط را تنظيم مي كند و از تصادم مزاج ها جلوگيري مي كند. رابطهء بي واسطهء هابيل و قابيل ، منجر به قتل مي شود.
رابطهء بدون واسطه بين اشخاص را مي توان به شكل ذيل ترسيم كرد :
كنش  واكنش
و رابطهء با واسط را در شكل ذيل :
كنش  قانون واكنش
قانون اين رابطهء بي واسطهء كنش و واكنش را از بين مي برد و يك حوزهء بي طرف قانوني خلق مي كند. قانون رابطهء چهره به چهره و بي واسطهء كنش و واكنش را خنثي مي كند.
بدون حوزهء بيطرف قانوني ، روابط اشخاص ، چهره به چهره ، واكنشي و تنظيم ناشده است. من اين پديده را ازدحام مي نامم. در گسترهء ازدحام، تحقق آزادي ممكن نيست. در اين گستره ، هر شخص بر شخص ديگر فشار مي آورد. من در اين جا مفهوم " حوزهء آزادي " را به مفهومي كه در آلماني آن را “ Sozialen Freiraum " مي گويند ، به كار مي برم.
افغانستان ، امروز يك كشور سراپا واكنش است. صحنهء سياسي افغانستان در فاصلهء 23 سال گذشته چيزي جز تصادم مزاج ها نبوده است. البته از تركيب چندهزار مزاج ، مي توان يك كليت مزاجي به وجود آورد و نام آن را حزب گذاشت .
كميت ، هميشه و اجباراً به يك كيفيت تازه مبدل نمي شود.
در اين نوشتار روي پديدهء شخص و غيرشخصي زياد تاءكيد شده است. تفكيك حوزهء شخصي و غير شخصي ، يك كيفيت اصلي جامعهء مدني است.
فرض اصلي اين نوشتار ، روي اين باور استوار است كه دكتاتوري يك پديدهء شخص - سالاري است.
دكتاتوري يعني تسلط شخصي يك فرد ، بر يك دستگاه غير شخصي . در اين رابطه تمام كيفيت هاي مزاجي ، عصبي و ذهني اشخاص ، كيفيت هاي غيرشخصي بودن نهاد را از بين مي برند. نهاد - مثلاً قانون - وسيله يي مي شود در دسترس اهداف شخص.
در گسترهء سياسي ، نهاد ، عامل مراقبت و كنترول اشخاص است. در دكتاتوري اين خاصيت نهاد ، يعني مراقبت و كنترول ، از بين مي رود. كيفيت هاي عندي مزاجي و عصبي اشخاص بلافاصله وارد صحنهء سياست مي شوند. مزاج هار شده ، در صحنهء سياست فاجعه خلق مي كند .
به هر رو ، مزاج و كوايف عصبي اشخاص ملاك خوبي براي عملكرد سياسي نيست.
در اين جا به آن پديده يي مي رسيم كه ابن خلدون به آن دولت “ عصبيت " مي گفت.
آقاي نيكفر ، در مباحثه يي روي اين مفهوم در كتاب " خشونت ، حقوق بشر ، جامعهء مدني " مي نويسد : " دولت در ايران هيچ گاه به صورت مجموعه يي از موءسسه هاي داراي پويش مستقل از دولتمردان تشكيل دهندهء اشرافيت نظام در نيامده.
دولت عصبيت به ناچار دولت فردي است ".
بدون شك منظور آقاي نيكفر از كلمهء موءسسه همان چيزي است كه ما در اين نوشتار آن را " نهاد " ناميده ايم. شايد اصلاً كلمهء موءسسه ، كلمهء بهتري براي انتقال مفهوم نهاد باشد.
اين " عصبيت" نه تنها عصبيت فردي ، بل عصبيت طايفه يي هم مي تواند باشد. آقاي نيكفر اين عصبيت ها را " نيروي محركهء رخدادهاي سياسي و اجتماعي " در ايران مي داند . در اين رابطه آن چه در مورد ايران صدق مي كند ، در مورد افغانستان بيشتر صادق است.
ما نمي توانيم يك تشكل سياسي را روي دستگاه عصبي اشخاص ، و مزاج ( يعني طبيعت دروني ) اشخاص بنيان گذاري كنيم . اين منجر به يك سياست مزاجي و يا عصبي مي شود . جامعهء مدني ، يك زيربناي انتزاعي دارد ، يعني زيربناي منفصل از مزاج يا طبيعت دروني افراد .
هربرت فن بارش ، در كتاب " جامعهء ناتمام " در مورد جامعهء امريكا مي نويسد كه نهاد " مراقبت و برقراري تعادل " ( Checks and Balances ) در سيستم سياسي امريكا به خاطري به وجود آمد كه در پيوريتانيزم ( Puritanism ) امريكايي به طبيعت و مزاج انساني اعتباري نداشت و اين طبيعت و مزاج انساني را " گناه آميز " مي شمرد. اگر ما در سطح افغانستان ، طبيعت انساني را " اشتباه آميز " هم بدانيم ، پيشرفت كرده ايم.
در كشوري مثل افغانستان كه در فاصلهء 23 سال گذشته عجيب ترين مزاج هاي بشري حكومت كردند ، ما هيچ نوع ميكانيزم سياسي براي كنترول اين مزاج ها نداشته ايم.
اعتماد خوب است ، ولي كنترول بهتر . اعتماد يك پديدهء فردي است و كنترول يك پديدهء نهادي . البته به قانون هم مي توان اعتماد كرد . ولي ، قانون به اشخاص ، بلاواسطه اعتماد نمي كند . انتقاد من از اعتماد نامشروط افراد بر افراد است در امور اجتماعي در فقدان نظارت و كنترول قانوني .
وقتي كه دو فرد هم مزاج به همديگر " رفيق " مي گويند ، اين مساءلهء شخصي است . ولي ، وقتي اين " رفاقت " شخصي را رسمي بسازند- اين گسترهء "رفاقت" بالاخره توتاليتر و فراگير مي شود. بالاخره همه چيز از طريق " رفاقت " تنظيم مي شود. اين سرشت احزاب كمونيستي بوده است. اين نوع " رفاقت " هاي توتاليتر و فراگير ، منجر به " يار " و " عيار " بازي هاي شرقي در گسترهء سياست مي شود كه نتيجهء آن فاجعه است. درين گستره ، حالت اشخاص ، فضاي انتزاعي قانونمندي سياسي را از بين مي برد.
جامعهء مدني - طوري كه گفتيم- زيربناي انتزاعي دارد. قانون شكليي كه روي آن اين جامعه استوار است ، در رابطه باا مزاج طبيعي انسان ، انتزاعي است.
در حقيقت ، " فرد حقوقي " يعني شهروند جامعهء مدني ، فردي است كه بدون خواص طبيعي اش ( زن ، مرد ، سفيد پوست ، سياه پوست ... ) با قانون مدني ارتباط مي گيرد. جامعهء مدني ، جامعهء قانونمند است. نظريه پردازان ضد ارسطويي - مثلاً - توماس هابز ، بر اين عقيده هستند كه اگر وضع لجام گسيختهء طبيعي ، و اميال و هوس هاي انساني از طريق ضابطه هاي عقلاني كنترول نشود ، اين وضع به يك انارشي مبدل مي شود. جامعهء مدني از طريق نهاد قانون تعهداتي وضع مي كند و روابط واكنشي را به روابط تعهدي مبدل مي سازد ؛ و اين روابط تعهدي را تضمين مي كند و قابل پيشبيني مي سازد. روابط اشخاص از طريق اين دستگاه تعهدات ، تضمين و قابل پيشبيني مي شود.
جامعهء مدني ، ايجاب خارج شدن از يك حالت طبيعي را مي كند. كانت مي نويسد : " انسان بايد از وضع طبعي كه در آن هركسي از روي اميال و هوس هاي خود پيروي مي كند ، خارج شده و به ديگران بپيوندد و به يك محدوديت خارجي و عمومي تن دردهد و به عبارت ديگر بايد در درجهء اول وارد وضعيت مدني شود" .
به گفتهء ارسطو ، انسان " حيوان سياسي " است. ولي ، توماس هابز ، مي گفت كه انسان در بُعد سياسي بايد از وضع طبيعي اش خارج شود. جامعهء مدني ، جامعهء مصنوعي است. انسان نمي تواند " حيوان " باشد و در عين زمان سياسي . حتّا ، تحقق حقوق طبيعي انسان هم يك فضاي قانونمندي سياسي را ايجاب مي كند. و خود دولتمردان هم در چهارچوب اين دستگاه قانونمندي قرار مي گيرند. مثلاً ، در فلسفهء جان لاك ، قوهء تقنينيه بر قوهء اجراييه تقدم دارد. و در چهارچوب اين دستگاه قانونمندي ، فرد حقوقي ، فردي است داراي حقوق ذاتي سلب ناشدني . و اين حوزهء حقوقي ، تعيين و تضمين شده است.
جامعهء مدني ، گرايش هاي طبعي انسان را در محدوديت هاي قانوني قرار داده و آزادي هاي نامشروط را مشروط مي سازد.
مشروط شدن آزادي هاي نامشروط ، شرط امكاني تحقق آزادي در گسترهء جامعه است. وقتي شخص اول و شخص دوم ، مطلقاً آزاد باشند ، از همديگر متقابلاً سلب آزادي مي كنند. اين همان وضعي است كه توماس هابز آن را وضع طبعي مي دانست و آن را وضع " جنگ همه عليه همه " تعريف مي نمود.
آيا ما در آن وضعي قرار گرفته ايم كه توماس هابز آن را وضع طبعي مي دانست ؟
بدون شك اين وضع لجام گسيخته گي سياسي در افغانستان ، بي شباهت به اين وضع طبعي توماس هابز نيست.
در گسترهء سياست ، مشروط شدن حاكميت از طريق قانون ، اولين شرط دموكراسي است. و در اين جا به فرض دوم اين نوشتار مي رسيم كه دموكراسي يك سيستم سياسي نهادي است. و دموكراسي ، تحقق خوداراديت مردم است از طريق دستگاه حاكميت ، به وسيلهء نهاد قانون .
__________________________
پينويس ها
(1) در رابطه به تك بعدي هاي ديدگاهي ، نيچه ، از كلمهء perspektivism استفاده مي كند. ادرنو ، در كتاب " ديالكتيك نفي " از " وابسته گي هاي مطلق ديدگاهي " انتقاد مي كند. ديده شود -متن آلماني " ديالكتيك نفي " - Nigative Dialektik , Suhrkamp, 1982
( 2 ) در رابطه با فرق مفهومي " جماعت و اجتماع " كتاب فرديناند تونيزFerdinand Tِnnies مهم است . او بين جامعه هاي سنتي Community و جامعهء مدرن Society فرق مي گذارد.
فرديناند تونيز از بنيادگذاران جامعه شناسي آلمان است و تاءثيراتي روي ماكس وبر گذاشته است. ديده شودFerdinand Tِnnies , Geselschaft & Gemeinschaft , Wissenschaftliche Buchgselschaft , Darmstadt, 1991
(3 ) مكتب انسانشناسي فلسفي در دههء بيستم قرن بيستم ، از طريق ماكس شيلر بنياد گذاري شد. نماينده هاي اين مكتب در پهلوي ماكس شيلر ، هلموت پلسنر ، پاول الزبرگ ، و ارنولد گيلين هستند.
مفهوم " جهان - گشوده گي " الگوي انسانشناسي فلسفي ماكس شيلر مي باشد كه بار اول در كتاب " موقعيت انسان در كايينات " مورد استفاده قرار مي گيرد . ماكس شيلر در اول تحت تاءثير پديده شناسي ادموندهوسرل قرار داشته و سخت مورد احترام مارتين هايديگر ، بود. او يكي از بنيادگرايان جامعه شناسي شناخت ، به شمار مي رود. ديده شود متن آلماني اين كتاب Max Schilar , Die Stellung der Mensch in Kosmos , Nymphenbürger Verlag , 1949, s.41.
( 4 ) ارنولد گيلن ، در ادامهء مفهوم " جهان - گشوده گي " (Weltoffenheit) ، فلسفهء نهاد ها را به وجود مي آورد- مخصوصاً در كتاب der Mensch und seine stellung in der Natur ( انسان و موقعيت او در طبيعت ) پديدهء " جهان - گشوده گي " را در رابطه با مفهوم نهاد مطرح مي كند.
مطالعهء اين مفكورهء ارنولد گيلن در رابطه به كتاب " ساخت اجتماعي واقعيت " كه موضوع اصلي آن پديدهء نهادسازي در گسترهء جامعه است ، مي تواند خيلي جالب باشد. ولي ، متاءسفانهء بحث روي اين مطلب از حوصلهء اين مقاله خارج است. من ، فقط به يك پره گراف اين كتاب در رابطه با مفهوم فلسفي " جهان - گشوده گي " مي پردازم و آن را با ترجمهء فارسي كتاب مقايسه مي كنم . در متن انگليسي اين كتاب مي خوانيم :
" That is world-openness , while interinsic to man´s biological make-up is always pre-empted by social order. One may say that biologically intrinsic world-openness of human existence is always , and in-deed must be, transformed by social order into a relative world-closedness. While this reclosure can never approximate the Closdnness of animal existense if only because of its humanly produced and thus “artificiala" character, it is nevertheless capabel , most of the time, of providing direction and stability for the greater part of human condact. “ 92
و الان به ترجمهء فارسي اين پره گراف توجه مي كنيم :
" ممكن است گفته شود كه سازگاري كامل هستي انسان با جهان كه از لحاظ زيستي جنبهء ذاتي دارد ، همواره در اثر نظم اجتماعي به نوعي كم سازگاري نسبي تبديل مي شود ، و در حقيقت بايد هم تبديل شود. گو آنكه اين تغيير جريان ، هرچند فقط به دليل خصلت انسان ساخته و بنابراين " مصنوعي " بودنش ، هرگز به كم سازگاري هستي حيواني شبيه نتواند بود، با اين حال اكثر اوقات ، قادر است كه براي بخش اعظم رفتار انساني جهت و ثبات فراهم آورد" .
مي بينيم در اين مفهومي كه بايد " جهان - گشوده گي " ترجمه شود " سازگاري كامل هستي انسان با جهان " ترجمه شده است. اين يك ترجمهء طويل و بي معنا است.
كلمهء دومي كه بايد " جهان - بسته گي " ترجمه شود ، " كم سازگاري " ترجمه شده است ، كه باز هم هيچ معني ندارد. برعكس ماكس شيلر و ارنولد گيلن مي خواهند بگويند كه ارگانيزم حيواني با يك محيط بستهء طبيعي سازگار است.
ماهي با محيط طبيعي اش يعني آب ، سازگار است. و اگر به گفتهء مترجم فارسي كتاب مذكور ، هستي انسان " سازگاري كامل " با جهان داشته باشد ، ضرورتي براي پديدهء نهاد نيست. در فلسفهء گيلن ، نهاد ، وسيلهء به وجود آوردن اين سازگاري است. در ترجمهء فارسي اين كتاب ، مفاهيم اصلي نه تنها نامفهوم مي شوند ، بل معاني معكوس پيدا مي كنند. مترجم مذكور ، كلمهء " بيولوژيكي " را " زيستي " ترجمه مي كند . زيستي ، مفهوم وسيع دارد و در رابطه به همين وسعت مفهومي اش مبهم است و مفهم خاص " بيولوژيكي " را نمي رساند.
به هر رو ، ماكس شيلر و ارنولد گيلن ، به علم بيولوژي زياد توجهء داشتند و ارنولد گيلن روي اين مساءله كه به " بيولوژيزم " گرايش داشته مورد انتقاد بوده است.
در نقطهء مقابل اين ديدگاه ، ارنولد گيلن مورد انتقاد هابرماس و كارل اوتوآپل قرار مي گيرد كه روي ذهنيت خلاق انسان اتكا ء مي كنند.
بدون شك يك هنرمند و يا هم فيلسوف خلاق ، برضد اين " جهان - بسته گي " اجتماعي مبارزه مي كنند. هرمند موجودي است كه جهان را باز مي گشايد و به جهان - گشودگي انسان رو مي آورد. ولي ، در كشورما كه در آن 23 سال نهاد - زدايي شده ، ديدگاه ارنولد گيلن مطرح تر است.
( 5 ) اصطلاح " چهره به چهره " مفهومي است كه الفرد شوتس Alfred schutz شاگرد معروف ادموند هوسرل ، در رابطه به پايين ترين شكل روابط بي واسطهء اجتماعي از آن استفاده مي ند.
( 6 ) پتر ، ل. برگر / توماس لوگمان
ساخت اجتماعي واقعيت ، "رساله يي در جامعه شناسي شناخت " ، ترجمهء فريبز مجيدي ، نشرات... ، سال ...
در اين نوشتار از متن انگليسي كتاب استفاده شده است.
Peter . L. Berger , Thomas Luckmann , The Social Constraktion of Reality , Anchor Book Edition , 1967...
( 9 ) محمد رضا نيكفر ، " حقوق بشر و جامعهء مدني"
( 10 ) Herbert Von Borch ، امريكا جامعهء ناتمام . متن آلماني “ America , die unfertige Geselschaft”
( 11 ) مفهوم جاكعهء مدني روي اين باور استوار است كه انسان در اين گستره ، بايد از وضع طبيعي خود بگذرد. انسان نمي تواند در عين زمان هم طبيعي ( حيوان ) باشد و هم سياسي.
پديدهء قانون كه در رابطه با انضماميت طبعي انسان انتزاعي است ، اين جامعه را تشكيل مي دهد. جامعهء مدني روي قانون مدني استوار است. پديدهء شكلي بودن اين قانون بايد مورد مباحثه قرار بگيرد.



ASAMAI
نشاني پستي Address:
ASA-MA-I
Lüriper Str.143
41065 Mِnchengladbach
Germany
Tel.&Fax: 0049 2161 460153
Mobail : 0049 179 6491502
Afghanasamai @ aol .com
Voice Mail : 0049 40 3603 36 78 67
حساب بانكي Bankverbindung :
ASA-MA-I
Konto Nr. ( Account No.): 272 690
BLZ ( Routing No.) : 310 500 00
Stadtsparkasse Mِnchengladbach
Germany
مدير مسوول: حميدالله عبيدي