رسیدن: 28.05.2012 ؛ نشر : 30.05.2012

خليل الله زمر

اهميت سازمان در تغيرمنابع و ابزار قدرت در دنيای معاصر

بشريت از دورانهای بسيار قديم بمنظور ايجاد نظم ، ثبات ، امنيت ورفاه درزنده گی اجتماعی شان به ايجاد سازمانها و تشکيلات گوناگون روی آورد. تشکيل خانواده ، جامعه ، دولت، تأسيسات مذهبی ، قوای مسلح و..... که باوجود تفاوت در کميت ، کيفيت ووظايف مشخصه هرکدام شان، همه ازاشکال ومظاهر متنوع سازمان نماينده گی مي کنند.

کنشت ،کليسا و مسجد بالترتيب در يهوديت ، مسيحيت و اسلام همه تشکيلات و سازمان های خاص و گسترده یی بودند و استند که به خاطر بنيادگذاری يک نظم اجتماعی برمبنای ايمانداری و صداقت پايه گذاری شدند. هکذا، افلاطون وارسطو نيز به خاطر ترويج وتبليغ تعليمات اکادميک شان به مدارس تعليمی ، زردشت و بودا به آتشکده و معبد که هر يک در نوع خود سازمانهای متنوع باهداف مختلف بودند که برای تحقق اهداف معين بانها ضرورت داشتند. آنان در واقعيت توسط همين تشکيلات و سازمان ها بود که با فعاليتهای اقناعی- عقيدتی توانستند در قلوب و اذهان مليونها انسان نفوذ نمايند.

اما نقش سازمان در جهان معاصر با آغازعصرجديد درقرن هژدهم که متعاقب آن جوامع مدنی و دولتهای مدرن پايه گذاری شدند هم از لحاظ کميت و هم از لحاظ کيفيت طوری ارتقاء يافته که تمام دستآوردهای کنونی بشرمحصول بلامنازع سازمان و سازماندهی دقيق و همه جانبه درهمه عرصه های زنده گی اعم از اجتماعی،اقتصادی، نظامی وفرهنگی ميباشد. گالبرايت عصرجديدرا «عصرسازمان » مي نامد که «گروههای متعدد سازمان يافته از مشخصات برازنده آن ميباشند.»1

شرکتهای بزرگ سهامی- صنعتی ، اتحاديه های کارگری ، احزاب سياسی ، دولت ، کوپراتيفهای های زراعتی ، اتحاديه های مدافع حقوق زنان ، و صدها سازمان مدنی مانند سازمانهای طرفدار سقط جنين يا مخالفين آن ، اتحاديه مخالفين جنگ ، نهادهای مدافع حقوق بشر ، احزاب و سازمانهای طرفداران محيط زيست که نظافت را بر کثافت ترجيح مي دهند وغيره همه سازمانهایی اند که «در صدد تملک و تصرف وسايل قدرت از دولت مي باشند.» 2

دراينجا لازم مي افتد تا تیوری قدرت ، منابع آن ووسايلی که قدرت توسط آن ها تعميل مي شوند و همچنان مناسبات تنگاتنگ ميان سازمان و قدرت را به بررسی بگيريم تا روشنتر به نقش واهميت سازمان در جهان معاصر پی ببريم.

ماکس وبر، جامعه شناس و دانشمند علوم سياسی – اقتصادی معروف آلمان قدرت را چنين تعريف مي کند : « قدرت يعنی توانایی فرد يا افرادي است که اراده خود را دراقدام جمعی بر اراده کسانی که آنها هم در اقدام مشابه آن اشتراک دارند ، تحميل مي کنند.»3

روبرت دال، دانشمند علوم سياسی امريکایی به يک خصوصيت مهمتر قدرت اشاره می کند و می گويد : « قدرت درمناسبات و روابطی وجود دارد که ميان عاملين اجتماعی برقراراست، نه در خود عاملين » 4

کارل مارکس ،عقيده دارد که انسانها درجريان روند توليد وارد روابطی می شوند که وی آن را مناسبات يا روابط توليدی می نامد، همين روابط است که زيربنای جامعه راتشکيل می دهد و تمام تأسيسات گوناگون اجتماعی – سياسی بر روی آن قراردارد. آنهایي که دردرون اين مناسبات وارد تبادله و معامله می شوند با هم برابر نيستند، زيرا آناني که مالکيت وسايل توليد را دراختياردارند، سهم بيشتری از توليد رامی برند و کساني که ازآن محروم اند سهم اندک نصيب شان می شود.

تیوری مارکسيستی سازمان درمورد شرکتهای بزرگ صنعتی نيز اشاره می کند که « روابط منافع قدرت دراين سازمانها طوري است که منافع منيجرها را بربقيه اعضای سازمان تأمين می نمايد»5

نيو مارکسيستها می گويند: «قدرت دارای دومفهوم مرکزيست : هژمونی و ايدیولوژی »

« هژمونی آن ست که يک گروه اجتماعی قدرت خود را برگروه ديگرتحميل می کند و اين هژمونی توسط تسلط فرهنگی يا ايدیولوژی تأمين می شود.

به نظر آنها ، ايدیولوژی سيستمی از نظريات است که حاکميت يک گروه را برديگری مشروعيت می بخشد » 6

فمينيستها که نظريات شان با عقايد کارل مارکس و نيو مارکسيستها قرين است، عقيده دارند :« استعمال قدرت به خاطر به حاشيه راندن غربا صورت می گيرد. به این  معنا که صاحبان اقتدار به خاطر حفظ مشروعيت شان صداهای مخالف را که مشروعيت شان را به چالش می کشند، با استفاده از قدرت سرکوب می نمايند. آنها با اين نظر مدرنيستها که قدرت را "موضوع حاکميت و اطاعت" تعريف می کنند، نه پذيرفته و استدلال می کنند که « اطاعت رضاکارانه نيست، بلکه زير فشارصاحبان اقتدارصورت می گيرد» 7

ماری يوهاتچ، استاد تیوری سازمان درمکتب منيجمنت انگلند، قدرت را چنين تعريف می کند: « چنين پذيرفته شده که ازقدرت به طورعام به خاطر حصول اهداف مورد نظر استفاده صورت می گيرد و به همين دليل است که منافع شخصی در مبحث سياست قدرت داخل می شود. قدرت اکثراً به خاطرمنافع شخصی استفاده می گردد؛ اما می تواند به خاطرتأمين منافع اکثريت اعضاء و يا همه اعضای يک سازمان مورد استفاده قرارگيرد و يا هم دريک مقياس وسيعتر می شود که از قدرت درجهت منافع جامعه استفاده گردد. 8

جان کنت گالبريت، استاد پوهنتون هارورد و مشاورجان کنيدی ریيس جمهور فقيد امريکا در تحليل تیوری قدرت عقيده دارد که:« ..... قدرت يعنی توانایی فرد يا گروه درکسب تسليم و اطاعت ديگران در راه مقاصد و خواستهای خويش. افراد يا گروهی اراده و خواست خود را براراده و خواستهای ديگران به زور يا به رضاء تحميل می کنند. هر قدرظرفيت تحميل اراده و وادارساختن ديگران به اجرای مقصود بيشترباشد، قدرت هم به همان پيمانه بيشتراست » 9

به عقيده او قدرت دارای سه منبع « شخصيت ، مالکيت ، سازمان » و سه وسيله يا شکل « تنبيهی ، پاداشی - تشويقی و اقناعی- عقيدتی »  می باشد. به عبارت ديگر « قدرت از سه ابزار استفاده می کند و به سه نهاد حق استفاده ازآن را اعطاء می کند » 10

لازم است برای روشن شدن تیوری قدرت ، نخست هر سه منبع قدرت و سپس سه شکل و وسيله تعميل آن را به تفصيل بحث نمایيم.

1:منابع قدرت

الف: شخصيت

شخصیت کسی است که واجد سجايایی مانند پاکی و تقوا، تدبير ، فهم و دانش گسترده ، صراحت و دقت ، هوشمندی ، جاذبه ، متانت ، وقار ، قدرت تحليل ، مسیوليت پذيری ، دورانديشی و نظايرآن می باشد. نقش شخصيت به خصوص درگذشته برجسته و غيرقابل انکار بود ، با آن که امروز هم در بعضی موارد اهميتش را حفظ کرده است ، اما از زمان برجسته شدن اهميت سازمان در زنده گی بشريت از نقش آن به مقايسه گذشته کاسته شده است. مثلاً در زمانه های بسيار قديم جسامت بزرگ ، نيرومندی ، زوربازو ، خشونت و توان رهبری يک فرمانروا در جنگی که حتا خودش در خط اول جبهه شمشير ميزد منبع قدرت وعظمت شخصيت او شمرده می شد. در آن زمان « شخصيت يعنی يک رهبر جسور و گستاخ  و خشن و مسلط دراوراق تاريخ معمولی جای مهمی را اشغال کرده است. اهميت او مورد ترديد نه بود. چنين شخصيت هایی ظاهر می شوند ، نفوذ خود را گسترش می دهند، بعد می ميرند يا کشته می شوند وبراثرآن قدرتی که بروجود آنها استوار شده بود همچناني که بالا رفته، سقوط می کند. و اين درمقايسه با شخصيتی که قدرتش ازمذهب منبعث می شود و مداوم و جاودانی است، نقطه ضعف می باشد » 11

شخصيتهای بزرگ و کرسماتيک گاهگاهی و دراثر ضرورت اجتماعی ظهورمی کنند. در دهه 30 قرن بيستم ظهور شخصيت مخوف هيتلردرآلمان که صلح و امنيت جهان را تهديد می کرد، موجب شد تا درقطب مخالف او شخصيت های بزرگی مانند چرچيل درانگلستان ، روزولت درامريکا و جوزف استالين درشوروی پديدارشوند که توانستند جسورانه و بی باک در مقابله با نازيسم آلمان ، فاشيسم ايتاليا و ميليتاريسم جاپان متحدانه بايستند و جهان را ازطاعون نازيسم و فاشيسم نجات بخشند.

اما طوري که قبلاً گفتيم در جهان معاصرعامل شخصيت جايش را به سازمان داده است. روند کار دراين جابه جایی جديد قدرت چنان است که « ناگزير افراد بيشتری در اعمال قدرت اشتراک می کنند. آن چی در گذشته خواست و اراده ی ریيس و رهبر بود، اکنون دستآورد بوروکراسی است- يعنی حاصل کار کنفرانس ، کميته و پيشنهادهایي است که از سلسله مراتب سازمانی می گذرند، تعديل و اصلاح می شوند و بالآخره به تصويب می رسند» 12

امروز اين اصل در جهان پذيرفته شده که در سازمانهای بزرگ اقتصادی و در نظام های دولتتی نه بايد تغير و تبديل شخصيت هایي که دررأس قرار دارند، موجب بی ثباتی در سيستم گردد و به خاطر همين دليل هم است که سعی شده تا قدرت نه به صورت عام و تام در تصرف يک شخص باشد و نه از جانب او به تنهایی اعمال گردد، بلک معقول می دانند تا با مشارکت دادن جمع کثيری در قدرت از تمرکز آن در وجود يک شخص جلوگيری نموده و ترجيح می دهند تا قدرت از داخل سيستم اعمال شود و نه از جانب کسي که برای يک دوره ی معيین به طور موقت در رأس ايفای وظيفه می کند.

آن چی در بالا گفته شد به اين معنا است که از نقش شخصيت کاسته شده ، نه اين که نقش آن کاملاً زايل شده است. قدرت يک شخصيت خارق العاده و متنفذ در درون سازمان های مختلف هنوزهم  پابرجا است به شرطي که موصوف بر اهداف سازمان درعمل آن چنان احاطه و تسلط لازم داشته باشد که بر اطاعت و تسليم بيرونیی که سازمان در پی حصول آن می باشد، تأثيرقابل ملاحظه وارد نموده بتواند.

ب: مالکيت

مالکیت به معنای ثروت وامکانات مالی است . مالکيت موضوع پيچيده و مهم دراعتقادات مکاتب مختلف اقتصادی – سياسی می باشد. « اصول اعتقادی و سنتی سوسياليسم ، مالکيت را منبع  فراگير و عمده ی قدرت می شناسد و به این مناسبت مالکيت خصوصی راجز به حد ضرورت مجاز نه می داند و برآن است که به خاطر ايمنی و اطمينان بايد مالکيت دراختيارعامه باشد و درواقع در اختيار دولت. درست برخلاف آن بر طبق اصول غير سوسياليستی ، مالکيت به عنوان منبع قدرت از چنان اهميتی برخورداراست که عاقلانه نه می دانند مالکيت کاملاً دراختيار دولت قرار گيرد و متمرکزگردد »13

اگر چی شکل مالکيت درطول تاريخ عوض شده ، اما اهميت آن به حيث منبع قدرت باقيمانده است. مثلاً در قرون وسطا که شغل اساسی مردم عمدتاً زراعت بود ، منبع اساسی و تعين کننده قدرت را مالکيت بر زمين تشکيل می داد. قدرت ارباب فیودال به وسعت و کيفيت زمين تحت تصرفش بسته گی مستقيم داشت و متناسب با آن دارای نوکرو چاکرو ملازم و خدمتگار و دعاگوی و رعيت بود. مالکيت ارباب بر زمين به او اين قدرت را می داد که ازهمه انواع مجازات به شمول انواع خشن آن عليه رعايا استفاده کند. قابل يادآوري است که پاپ و کشيش و ساير اجاره داران مذهب نيز با ملاحظات کاذب دينی، به مشروعيت مالکيت آنان مهرتأیيد می زدند. « مسلم به نظر می رسد که در همه قلمرو فیودال يک غريزه و شعورفعال وجود داشت که می دانستند سرپيچی از اراده ارباب وعدم اطاعت ازاو با مجازات تنبيهی و سرزنش اقتصادی قرين خواهد بود »14

پس از انقلاب صنعتی دراروپا و امريکا مالکيت بر زمين که درگذشته منبع اساسی قدرت بود جايش را به مالکيت صنعتی داد که شامل سرمايه ثابت ، سرمايه دورانی و امتعه داخل گدام می گردد و همين مالکيت صنعتی بود که هم به کارفرما قدرت پاداشی – تشويقی يا پرداخت مزد و جايزه و بخشش را می داد، هم دسترسی او را به قدرت تنبيهی ازمجرای دولت فراهم می کرد و بالآخره همين مالکيت بود که به او توان خريداری اطاعت و قناعت ديگران را می بخشيد.  حتا زماني که تصميم گرفته شد تا برخی از مقامات و نهادهای دولتی انتخابی باشند ، بازهم تعداد رأی صاحبان مالکيت برابر بود به اندازه ی مالکيت و ثروت آنها.

اما علم و تکنالوژی درقرن هژدهم و نزدهم طوری سرسام آور رشد و انکشاف نمود که صنايع و تنظيم و اداره آن نياز به متخصصين ماهردرامور اقتصاد، بازار، علم اداره و امور انجنيری پيدا کرد. بنابر اين، ساختار مبتدی و کهنه ی اداره شرکت های بزرگ صنعتی که کارفرما هم مالک و هم دررأس اداره و رهبری قرار داشت ديگر با شرايط جديد خوانش نه داشت و استفاده موثراز تکنالوژيهای جديد، تنظيم و اداره صنايع بزرگ را در وجود سازمان های جديد و پيشرفته الزامی می ساخت. به این ملحوظ کارفرمايان که منبع اعتبار و اقتدارشان صرف داشتن مالکيت بود به حاشيه رانده شدند و جای شان را متخصصين ماهر اشغال نمودند. اين انکشاف سرآغاز کاهش اعتبار مالکيت به  حيث يکی از منابع قدرت بود، نه نابودی کامل آن. بنابر اين به جا است گفته شود که: « از آن پس ادامه جابه جایی قدرت از مالک به مديران و از مالکيت به سازمان ، سيمای نافذ و مشخص تکامل صنعتی بوده است » 15

ج: سازمان

سازمان، معنای اتحاد و اجتماع افراد يا گروهه ایی برای کار يا هدف خاص می باشد. شرکت کننده گان در يک سازمان به درجات مختلف خود را وقف هدفهای سازمان می کنند تا يک هدف عمومی و معينی را که مورد نظر است ، به آن نايل آيند.

سازمان به مثابه ی يکی از منابع قدرت با مالکيت و شخصيت در پيوند بوده اما نسبت به هردوی آن اهميت بيشتر دارد. زيرا، مالکيت و شخصيت وقتی اثربخش اند که از حمايت سازمان بهره مند باشند. « هيچ گروه مجتمع اعم از طبقه ، فرقه و ازهرنوعی که باشد نه می تواند در درون و به وسيله خود ، قدرت را به کار گيرند يا برآن نظارت کند. دراين کار يک عامل ديگر يعنی سازمان ضروري است.» 16

پيدايش سازمان به مثابه ی منبع نوين قدرت ، مضمون و شکل قدرت راچنان دگرگون گردانيد که نتيجه آن سلب صلاحيت استفاده از برخی از ابزارهای قدرت به خصوص قدرت خشن تنبيهی از شخصيت و صاحب مالکيت بود که به تبعيت از آن چهره ی قدرت نيز که درگذشته به خاطر استفاده ی بی حد و حصراز قدرت تنبيهی خشن و خون آلود بود، به چهره ی مقبول و معتدل حد اقل در بخشهایی از جهان تحول يافت. « چنين است وضع در مهمترين تغير و تحولی که اخيراً در منابع قدرت و ابزارقدرت روی داده است يعنی پيدايش سازمان به عنوان منبع قدرت و رقابت آن درتضعيف نسبی نقشهای شخصيت و مالکيت » 17

قابل ذکراست که پروفيسورماری يوهاتچ، استاد تیوری سازمان در مکتب منيجمنت انگلند عنصر چهارمی را نيز درمنابع قدرت اضافه می کند و آن عبارت از« اقتدار ، مقام و صلاحيتی است که درسلسله مراتب سازمانی به گروه رهبری يک سازمان اعطا می گردد»18

مثلاً انتخاب رهبری حزب سياسی در کانگرس آن حزب و يا برگزيدن تيم منيجرهای شرکت سهامی توسط هيیت مديره ی یک شرکت .

2:اشکال يا وسايل قدرت

الف: شکل يا وسيله ی تنبيهی

«قدرت تنبيهی فرد را به نوعی مجازات جسمانی يا روحی تهديد می کند که آن قدر رنج آور و دردناک است تا فرد برای محفوظ ماندن از آن ، از تعقيب خواست و اراده ی خويش صرفنظر می کند» 19

قدرت تنبيهی ساحه ی گسترده دارد که از اخطار و تهديد شفاهی گرفته تا جريمه ، اخراج از کار ، در بند و زندان انداختن ، استفاده خشونت از جانب قوای امنيتی، مجازات جسمانی مانند آزار و شکنجه ، فلج و معيوب نمودن اعضای بدن تا سرحدي که به مرگ منتهی می شود و يا مجازات جنايتکاران گوناگونی که نظم اجتماعی را برهم می زنند، همه را دربر می گيرد. قدرت تنبيهی از اين زاويه گسترده است، زيرا هم تهديد به مجازات و هم  تعميل مجازات را در برمی گيرد. محدود ساختن سرعت عراده جات در جاده ها توسط قانون در واقعيت تهديد به مجازات است، زيرا راننده از ترس جريمه ی نقدیی که دراثر تيزرانی شايد به آن محکوم شود، از تيزرانی خودداری می کند. يا همين که راننده گان متخلف به خاطر تيزرانی مجازات می شود در حقيقت تعميل قدرت تنبيهی می باشد. از اين زاويه می توان گفت که قدرت تنبيهی دارای دو چهره ی متضاد می باشد: چهره ی زشت و چهره ی پسنديده . زشت و خون آلود است، زيرا قدرت تنبيهی با همه اشکال و انواع مجازات جسمانی از معيوب ساختن گرفته تا کشت و کشتار بی حد و حصر از ازمنه ی بسيار قديم تا حال پيوند تگاتنگ داشته و دارد. هيج اقدام و يا هيچ عمل سياستمداران تا اين سرحد يک دولت را محکوم و بدنام نه می کند که توسل کورکورانه ی آنها به خشونت يا قدرت تنبيهی در برابراتباع کشور شان. معمولاً آنهایي که در قدرت قرار دارند، هنگامی به خشونت روميآورند که توانایی استفاده ازساير اشکال و اسباب قدرت به خصوص قدرت اقناعی – عقيدتی را ازدست می دهند.

اما قدرت تنبيهی هميشه زشت و بدنام نيست. استفاده از مجازات و ساير اقدامات تنبيهی به خاطرتأمين يا حفظ امن و نظم عامه يا کاربرد قانونی زور و قوه در برابر جنايات سازمانيافته بخه صوص تروريسم و افراطگرایی که امروز امنيت کشورها و صلح و ثبات جهان را تهديد می کند از جمله اقداماتی شمرده می شوند که چهره ی پسنديده ی قدرت تنبيهی را به نمايش می گذارد. بنابر اين « قدرت دو جلوه دارد... هم يک ضرورت اجتماعی است ، هم يک تهديد اجتماعی» 20

ب:- شکل يا وسيله قدرت پاداشی - تشويقی

« در قدرت پاداشی و تشويقی پاداش يا پرداختی به شخص پيشنهاد می شود که ازهر جهت سودمند و خوشآيند است . درنتيجه فرد ترجيح می دهد از ميل و خواست خود چشم بپوشد تا به پاداشی که وعده داده شده ، برسد» 21

پرداخت مزد ازجانب کارفرما به کارگر در واقعيت پاداشی است که در بدل کار به او پرداخت می شود و انعام ، جايزه، بخشش و شريک ساختن کارگران در مفاد شرکت، نوعی تشويق است برای کارگرتا بهترو خوبتربه کار بپردازد.

در زمانه های قديم پاداش نقدی يا جنسی در برابر کار برای برده و سرف يا دهقان وابسته به زمين مفهوم نه داشت.

برده به پاروزنی در کشتی که کار بسيار شاقه بود بدون مزد به کار می پرداخت. دهقان وابسته به زمين که به آن سرف می گفتند و جز مالکيت ارباب محسوب می شد نيز مانند برده بدون مزد به کارشاقه در مزرعه  مصروف می بود. با آن که هيچ نوع پاداش و تشويق نقدی و جنسی به آنها پرداخت نه می شد، با وجود آن برده به پاروزنی در کشتی و سرف به کار درمزرعه می پرداختند، زيرا بديلی بهتراز همين کارشاقه در برابرشان وجود نه داشت. هم برده و هم سرف از بيم درد و رنج ضربات شلاق و ساير جزاهای خون آلود که درصورت خودداری ازکار درانتظارآنها بود ، به اين کارهای شاقه راضی می شدند.

پس از لغو برده گی و تبديل سرف به دهقان آزاد، زمينه مساعد شد تا دهقانان نيز ازقدرت پاداشی – تشويقی مستفيد شوند. ترويج سيستم اجاره در زراعت بر مبنای هشت يک ، چهاريک و دراخير نظام مناصفه از يک طرف قدرت مالکيت ارباب را تضعيف نمود، ازسوی ديگر بهبود درزنده گی دهقانان و بالنتيجه افزايش محصول زراعتی را به بار آورد.

تغيرات مشابه در مزد و ساعات کار کارگران و بالنتيجه در سطح زنده گی آنان به وجود آمد. با آن که در ابتدا تقابل وکشمکش های بزرگ بر سر چی گونه گی تعين مزد ميان شرکتهای بزرگ صنعتی و کارگران به وقوع می پيوست -که گاه به خشونت نيز می گرایيد که تاريخ اروپا درقرن نزدهم حکايتگرآن است-اما با ايجاد اتحاديه های کارگری ، احزاب سياسی ، بيمه های اجتماعی، تسهيلات رفاهی و ساير سازمانهای حقوقی و مدنی شرايط را به ترتيبی دگرگون  گردید  که سازمانهای هر دو جانب منازعه که به مرور زمان نيرومندترو نهادينه شده بودند به توافق رسيدند که کارفرمايان با استفاده از قدرت مالکيت شان و کار گران با استفاده از اتحاديه های شان به زور و خشونت متوسل نه شده و به جای آن اختلافات شان را از راه مذاکره حل می کنند. اين دگرگونی از يک طرف به این معنا است که سازمان ازهر دو طرف – هم کارفرمايان شرکتها و هم اتحاديه کارگران-  به مثابه منبع فراگير قدرت به رسميت شناخته شدند و از طرف ديگر پيروزی قدرت اقناعی بر قدرت تنبيهی را به نمايش می گذارد. و درست بعد ازين تغيیرات بود که کار ديگر به خاطر مزد انجام می شد و نه به علت ترسهایي که از بيکاری ناشی می شد.

«يک نظام اقتصادی که درآن مردم در قبال پاداشی که به آنها پرداخت می شود به کارمی پردازند – يعنی مطيع اراده و خواست ديگران می شوند و نه از روی اجبار و اضطراب و از بيم رنجی که از کار نه کردن در انتظارآنها است، سيستمی تلقی می شود که جمع بسياری تصورمی کنند ازآن می توان دفاع کرد » 22

ج: شکل يا وسيله ی اقناعی - عقيدتی

« قدرت اقناعی – عقيدتی برعکس از طريق تغيرعقيده اعمال می گردد. ترغيب و تبليغ ، آموزش وپرورش و يا ديگر اقدامات مناسب اجتماعی که طبيعی ، پاکيزه و بحق جلوه می کنند ، موجبات تسليم و رضای افراد را به اراده شخص يا اشخاص ديگر فراهم می آورد. اين نوع تسليم ورضا چنان است که گویی خود فرد در انتخاب بهتر دخيل بوده وبه این ترتيب عمل تسليم پوشيده مانده و احساس نه می شود. قدرت اقناعی چنان که بعداً خواهيم ديد دراقتصاد نوين ودراداره کشورهای سرمايه داری و سوسياليستی به يکسان بيشتر ازقدرت تنبيهی و پاداشی – تشويقی اهميت يافته و مورد استفاده قرارگرفته است» 23

ازسه وسيله يا اشکال قدرت ، به گفته گالبرايت « بخش تنبيهی وتشويقی هردوی آن ملموس و قابل رويت اند. برعکس ، قدرت اقناعی که مبنای آن عقيده ، ايمان يا معنويت است ذهنی و نامریی می باشد» 24

هرسه منبع قدرت وهکذا وسايل تعميل آن در پيوند همديگر بوده و به طورمتقابل ازهم تآثير می پذيرند. چی گونه گی ترکيب منابع قدرت و وسايل تعميل آن درهر سازمان نطر به خصوصيات مشخصه ی هر سازمان متفاوت می باشد؛ بنابراين:  سازمانهای مختلف نظربه مقتضيات اختصاصی شان هر يک بخش يا بخشهایی از منابع قدرت را با خود حمل نموده و نظر به قانون صلاحيت استفاده از يک يا چند وسيله ی قدرت را دارا می باشند. مثلا:

1- شرکتهای بزرگ سهامی صاحب قدرت استند زيرا مالکيت يا منابع بزرگ مالی را به حيث وسيله قدرت دراختيار داشته و به طور اخص از قدرت پاداشی - تشويقی به پيمانه وسيع استفاده می کنند.

2- سازمانهای مذهبی واحزاب سياسی بيشتر از قدرت اقناعی - عقيدتی که بنياد آن برعقيده ، ايمان يا معنويت استوارمی باشد، استفاده می برند. هرگاه دو منبع ديگرقدرت مانند شخصيت متنفذ يا کرسماتيک و منابع مالی هم با سازمان يکجا شوند، چنان قدرت عظيمی به وجود می آيد که می تواند کتله های مليونی انسانها را وادار به اطاعت داوطلبانه نمايد. بازهم گالبرايت درين زمينه می گويد:

«دراوايل مسيحيت ، قدرت از شخصيت مسلط مسيحا ريشه يافت و بيدرنگ سازمانی مرکب از حواريون پا گرفت و کم کم کليسا به صورت سازمان بسيار نيرومند و پايا در سراسر جهان گسترش پيدا کرد. مالکيت و درآمدهای حاصل از آن کمترين منبع قدرت آن بود. قدرت دينی ترکيبی بود از شخصيت (موجودات آسمانی و تعداد کثيری پيشوايان دينی) ، مالکيت و بالاتراز همه سازمان واحد که متفقاً اعتقادی را به وجود آوردند و از آن طريق عقيده به پاداش و تهديد به مجازات دنيوی و اخروی را دردلها جا دادند. قدرت دينی از مجموع همه اينها به وجود آمد وعوامل پيچيده و بسيارنهانی دراين قدرت نهفته است»25

به نيروی نهایی و شگرف قدرت اقناعی دين مقدس اسلام هم درکشورهای اسلامی هنگامی می توان به خوبی پی برد که يکی از اين ممالک مورد تجاوز خارجی واقع گردد. در چنين شرايط است که رهبران سياسی به کومک علما و رهبران مذهبی به اعلام "جهاد فی سبيل الله " می پردازند و به خاطر نيروی بسيجی و قدرت معنوی بزر گی که در اين مفهوم نهفته است، توده های مليونی کشور مورد تجاوز نيز بدون طمع و توقوع پاداش و ترس از کشته شدن به صورت داوطلبانه عازم سنگرهای جنگ می شوند.

بعضی از دانشمندان بزرگ نيز سهم برجسته ی قدرت اقناعی - عقيدتی ايفا نموده اند که به خاطرجلوگيری از طوالت موضوع فقط به توضيح مختصرنظريات دو دانشمند برجسته ی جهان که بيشترين نقش را درتدوين پشتوانه اعتقادی - ايدیولوژيک قدرت اقناعی داشته و تا به امروز بنابر اعتبار و جاذبه ی علمی و معنویي که دارند، جمع کثيری ازمردم در نقاط مختلف دنيا به رضا و رغبت تسليم قدرت اقناعی آن شده اند، به اختصار می پردازيم. به گفته ی جان کنت گالبريت :

« نويسنده ی نخستين اين اعتقادات آدام سميت بود. در تاريخ راجع به اهميت و نقش روشنفکرانه ی فرد واحدی ، کمترچنين اتفاق نظر کاملی ديده شده است. هرقدر هم ديگران درين کار سهم داشته باشند، نام والا وحد تقدم آدام سميت همچنان محفوظ است. رهبر مخالف، شخصيتی بود به همان اندازه مسلط و مقتدر که سه ربع قرن پس ازاو قد برافراشت و او کارل مارکس بود » 26

آدام سميت بنيادگذار مکتب اقتصاد سياسی کلاسيک که نظرياتش در کتاب معروف اش به نام "ثروت ملل" توضيح شده است ، عقيده دارد که مالکيت خصوصی بروسايل توليد، مارکيت آزاد و رقابت آزاد موجب انکشاف جوامع بشری می گردد. ارزش هر جنس يا کالا متناسب است با کاري که در آنها تجسم يافته است. قيمتها اعم از قيمت تمام شد، قيمت فروش، مقدارتوليد، مزد، و سايرتصميمات توليدی در نتيجه ميکانيسم بازارتعیين می شوند. به نظراو عرضه و تقاضا به مثابه دست نامریی درمارکيت قيمتها را طوری تنظيم می کند که نه مصرف کنند و نه توليد کننده از آن زيان می بينند. بنابرين ضرورتی برای مداخله دولت درتنظيم امور اقتصادی نيست.

تیوری ارزش کالا که ازجانب آدام سميت تدوين شده بود توسط مارکس نيز پذيرفته شد، با اين تفاوت که به عقيده او« ارزش استعمال کار » و «ارزش تبادله کار» دارای ارزش يکسان و برابر نيستند. به این معنا، مزدي که از جانب کارفرما به کارگر پرداخت می شود، بيانگرارزش استعمال کار است، مگر وقتی محصول يا خدمت که تجسمی ازارزش استعمال کاراست تکميل و به فروش عرضه می گردد، عوايدي که ازفروش اين کالا يا خدمت حصول می شود انعکاسي است از ارزش تبادله ی کار. بنابر اين، ارزش تبادله کار بالاتراست از ارزش استعمال کار. اين تفاوت ميان ارزش استعمال کارو ارزش تبادله آن را کارل مارکس « ارزش اضافی» می نامد. به نظر کارل مارکس منازعه اساسی ميان کارگر و کارفرما بالای همين ارزش اضافي است که هم کارفرما و هم کارگر هر دو در تلاش اند تا سهم بيشتری از آن را به خود اختصاص دهند.

در جهان معاصراعقادات آدام سميت در بخشهای مختلف دنيا طرفداران زياد دارد و تعدادی از کشورهای جهان به شمول ممالک پيشرفته صنعتی نظام اقتصاد بازار آزاد را با کم و بيش تعديلات و تغيرات در متن کلاسيک آن پذيرفته اند.

متقابلاً مارکسيسم نيز در زمان اقتدار اتحادشوروی از نفوذ فراوان در نقاط مختلف دنيا برخوردار بود اگر چی پس ازسقوط اتحادشوروی از نفوذ و اقتدارآن کاسته شده ، اما هنوز هم در کشورهای گوناگون دنيا طرفداران خود را دارد.

در جمهوری مردم چين که حزب کمونيست در آن بر سراقتدار است، برعکس اتحادشوروی به منظور تأمين رشد و انکشاف پايدار اقتصادی هم ازاقتصاد بازار وهم از اقتصاد دولتی استفاده می شود.

در اينجا لازم است تا از دو سياستمداران برجسته و استثنایی جهان مهاتما گاندی و حزب کانگرس او درهندوستان و هکذا مارتين لوتر کينگ رهبر حقوق مدنی سياهپوستان امريکا ياد و چهره درخشان سياسی قرن بيستم نام ببريم که آنها قدرت تنبيهی را مقابل قدرت تنبيهی ايجاد نه کردند، خشونت را با خشونت پاسخ نه گفتند و به جای آن استفاده از قدرت اقناعی - عقيدتی راکه نافرمانی مدنی يا عدم خشونت يکی ازاشکال آن بود ، برگزيدند.

ساتياگراها (Satyagraha) يا نافرمانی مدنی را خود مهاتما گاندی چنين تعريف می کند: « قدرتيست که از حقيقت و عشق يا عدم خشونت زایيده می شود »27

و سرانجام مهاتما گاندی در واقعيت با استفاده از همين قدرت بود که امپراطوری بزرگ بريتانيای کببر يا « قدرت متشکلی را که قد راست کرده و با آن درستيز بود با مقاومت ملايم و آرام ، فلج و متلاشی کرد »28

مارتين لوتر کينگ نيز مانند مهاتما گاندی زور را با زور پاسخ نه داد و مقاومت مدنی را به مثابه ی عکس العمل مليونها سياهپوست امريکایی در برابر بيعدالتی و نابرابری ميان نژادها سازمان داد.

اگر چی دکتورمارتين لوترکينگ در سال 1968 ترور شد و شاهد تحقق "روياهای " خودش نه بود، اما گردن نهادن دولت امريکا به حقوق برابر شهروندی سياهان دال براين واقعيت است که موصوف لکه ی ننگ نژادپرستی را از دامان ايالات متحده ی امريکا با خون خود شست.

« من رويایی دارم امروز » از بيانيه معروف مارتين لوترکينگ است که در محضر250000 از حاميان حقوق مدنی در واشنگتن دی سی در سال 1963 ايراد کرده است. اينک بخشهایی از اين بيانيه معروف :

«ما به اين اعتقاد که انسانها برابر آفريده شده اند به مثابه واقعيت بديهی و مسلم می نگريم. من رويایی دارم که روزی اين ملت بر پا می خيزد و معنای واقعی اعتقادات اش را احيا می کند» 29

« من رويایی دارم که روزی درمرکز الاباما با نژادپرستان شريرش ... پسران و دختران خوردسال سياه با پسران و دختران سفيد به مثابه ی برادران و خواهران همديگر به مساعی مشترک خواهند پرداخت »30

مهاتما گاندی و مارتين لوتر کينگ چنان قدرت اقناعی – عقيدتی را برمبنای عقيده و معنويت پايه گذاری کردند که نظير آن تا کنون دردنيای معاصر ديده نه می شود. اعجازي که در انديشه های گاندی و مارتين لوترکينگ نهفته بود، آنها را به شخصيتهای منحصر به فرد و استثنایی مبدل ساخته است، زيرا آنان در نبرد برای آزادی و برابری، استعمال خشونت را که تقريباً همه سياستمداران دنيا در طول تاريخ به آن معتاد بوده اند، طرد و رد نمودند.

3- قوای مسلح منضبط ترين سازمان حرفه یی می باشد که از سه منبع قدرت دو منبع يعنی مالکيت يا منابع مالی و سازمان را به صورت گسترده و وسيع در اختيار دارد. از وسايل تعميل قدرت در حالي که از قدرت تشويقی و گاهی اقناعی هم بهره می گيرد، اما به اقتضای خصلت اختصاصی اش از قدرت تنبيهی هم در داخل و هم درخارج از سازمان به پيمانه ی وسيعتراستفاده می کند. مثلاً سرباز يا افسري که از مقررات نظامی تخطی می کنند به سختی مجازات می شوند. تأمين امنيت داخلی و خارجی و حراست از استقلال و تماميت ارضی کشور وظيفه نخستين و تأخيرناپذيري است که بر دوش سازمان قوای مسلح گذاشته شده است.

4- و بالآخره دولت به مثابه بزرگترين نهاد، شخصيت و به طورخاص مالکيت و سازمان را به نسبت و تناسب های متفاوت درخود متحد ساخته است. اين نسبت و تناسب در دو نظام : سوسياليستی و دموکراسی از بنياد با هم تفاوت دارد.

در نظام سوسياليستی مودل شوروی سابق هم منابع قدرت و هم ابزار قدرت به طور کل در انحصاردولت قرار داشتند. به خاطر مجاز نه بودن مالکيت خصوصی، سازمانهای اقتصادی مانند شرکتهای توليد و توزيع حق فعاليت نه داشتند و هکذا چون آزادی بيان ممنوع بود، بنابر اين به احزاب و ساير سازمانهای مخالف نيزاجازه ی فعاليت داده نه می شد و به همين دليل است که از تقسيم قدرت دراين کشورها نه می تواند حرفی در ميان باشد. حرف اول و آخر درهمه عرصه های زنده گی توسط حزب کمونيست و در رأس دفتر سياسی آن گفته می شد.

اما در نظام دموکراسی به خاطر مجاز بودن آزادی مالکيت و آزادی عقيده و بيان تمام منابع قدرت اعم از شخصيت، مالکيت يا منابع مالی جامعه و همچنان قدرت سازمان هم  در وجود سازمانهای دولتی و هم در وجود سازمانهای مخالف تقسيم می باشد. آن چی فقط در انحصار دولت قرار داده شده و شهروندان حق استفاده از آن را نه دارند، قدرت نظامی يا قوای مسلح می باشد. شرکتهای بزرگ اقتصادی در واقعيت قدرت پاداشی – تشويقی را به حيث ابزارقدرت با دولت تقسيم می کنند و احزاب سياسی و ساير سازمانها، قدرت اقناعی – عقيدتی را از حيطه انحصار قدرت دولت خارج ساخته اند. در واقعيت همين تقسيم قدرت ميان نهادهای مختلف جامعه می باشد که نوعی توازن را در معادله ی قدرت به وجود آورده و از قدرت مطلقه ی دولت آن طوري که در برخی از کشورهای ديگر جهان عموميت دارد، کاسته است.

در دنيای معاصر نقش و اهميت رسانه های گروهی در جوامع مختلف نيز بسيار برجسته است که به جرأت می توان گفت رسانه ها به ابزار اساسی تعميل قدرت تبديل شده اند. برخی ها معتقد اند که رسانه ها هم شخصيت کاذب را می سازند و هم شخصيت صادق را.

قدرت رسانه ها نيز از سازمان منشا می گيرد. رسانه ها  در واقعيت هم سازمان و هم مالکيت يا ثروت را همراه با قدرت اقناعی و تشويقی به پيمانه های مختلف با هم ترکيب می کنند. نوشتن کتاب و مقاله ، دادن بيانيه و انجام مصاحبه های تلويزيونی و اخباری که توسط سياستمداران صورت می گيرد ، يا تبليغ و ترويج برای امتعه يا کالاهای تجارتی به خاطر جلب مشتری در بازار همه و همه نماينده گی از استفاده ی اعظمی رسانه ها از قدرت اقناعی – عقيدتی می کند. بنابر اين کثرت تبليغات سياسی و تجارتی و نيز تبليغات مخالف آن، چه آنهایي که با سياست سر و کار دارند يا رأی دهنده اند و يا هم در جمع مستهلکين قرار دارند همه را برعکس دورانهای گذشته که انتخاب مردم محدود بود ، اکنون در برابر انتخابهای گوناگون قرار می دهد تا موافق ميل و منافع شان يکی را از آن ميان برگزينند.

« تحصيل اطاعت و انقياد ازطريق اِعمال قدرت تنبيهی در جامعه ی صنعتی نوين به شدت رو به ضعف نهاده است. با بالا رفتن سطح و فور نعمات و فراوانی، نيروی الزام آور وابسته به قدرت تشويقی نيز بالا رفته است. اضطراب و فشار احتياج، کاستی گرفته و الترناتيفها هم کثرت بسيار يافته است. آن چی همچنان باقی مانده قدرت اقناعی است که وابسته گی مطبوعات و تلويزيون به آن کاملاً آشکار است و به این مناسبت بايد آن را قدرت واقعی نوين به شمار آورد »31

اما در کشورهای رو به انکشاف برعکس ممالک پيشرفته ، قدرت، منابع و ابزارآن تقريباً به طورکامل در انحصار دولت قراردارند. عدم  حضور سازمانهای نيرومند و نهادينه شده ی اقتصادی، سياسی ، سازمانهای اجتماعی مدنی و صنفی چنان قدرت يکه تاز و بی رقيب به دولت در اين کشورها می بخشد که حاضرنيستند به هيچ صدا و تقاضای مشروع مردم خويش گوش فرادهند. هرگاه ديکتاتورهای اين کشورها از سازمان نظامی به طورگسترده عليه مخالفين استفاده می کنند، نه بايد چنين فهميده شود که سازمان نظامی آنها بسيار قدرتمند است. برعکس این جلوه هایی از قدرت کاذب را دارد زيرا ساختار سازماندهی شده ديگری در برابرآن موجود نيست. ضعف آنها وقتی آشکار می شود که در برابر قدرت سازماندهی شده و منسجم مواجه می شوند. مثال و نمونه ی برجسته آن قوای مسلح صدام حسين در عراق بود که وقتی در رسم گذشتها به آنها نگاه می کردی که با کرچ و شمشير و تفنگ مزين با فورم و نشان و مدالهای پر زرق و برق چنان با تکبر و استغناء و شور و شطارت شخ شخ ازمقابل ستيج رژه می رفتند که تصور می کردی شايد همين اکنون زمين و زمان را فتح خواهند کرد، اما وقتی با قوای منسجم ايالات متحده امريکا روبه رو شد، حد اقل مقاومت را هم از خود نشان نه داد.

هکذا در سده های پيشين نيز که قدرتهای استعماری به سهولت به فتح عده ی کثيری از کشورهای آسيایی ، افريقایی و امريکای جنوبی موفق شدند ، به خاطر همين ضعف مزمن تاريخی آنها بود، زيرا کدام قدرت منسجم و سازمانيافته و متعهد متشکل از تمام منابع و ابزارقدرت در اين ممالک يا وجود نه داشتند يا بسيار بد سازماندهی شده بودند که امکان مقاومت موثر را ازآنها سلب نموده بود و بنابر همين دليل ، کشورهای استعماری با استفاده از قوای نظامی منسجم شان با مصارف مالی کم و تلفات جانی محدود توانستند بسياری ازممالک آسيایی ، افريقایی و امريکای جنوبی را به تصرف درآورند.

پایان قسمت اول

***

ماخذ و منابع :

1*- کتاب "کالبد شناسی قدرت" – جان کنت گالبريت – فارسی – ص 200

2*- همانجا – همان صفحه

3*- کتاب "راجع به قانون در اقتصاد و جامعه" – ماکس وبر – انگليسی – ص 323

4*- کتاب"تیوری سازمان" – پروفيسور ماری يوهاتچ – انگليسی - ص 282

5*- همانجا – ص 343

6*- همانجا – ص 343

7*- همانجا - ص 292

8*- همانجا – ص 283

9*- "کالبدشناسی قدرت" – جان کنت گالبريت – ص 23

10- همانجا – ص 25

11*- " - ص 137

12*- " - ص243

13*- " - ص127

14*- " - ص137

15*- " - ص186

16*- " - ص89

17*- " - ص 183

18*- "تیوری سازمان" – ماری يوهاتچ – انگليسی ص 284

19*- "کاتبدشناسی قدرت" گالبريت - انگليسی ص 37

20*- همانجا – ص 36

21*- همانجا – ص37

22*- همانجا – ص45

23*- همانجا – ص27

24*- همانجا – ص53

25*- همانجا – ص158

26*- همانجا – ص118

27*- همانجا – ص119

28*- کتاب "بيابيه هایي که دنيا را تغير داد" گردآورنده – سيمون سيباک مونتفيور – چاپ لندن – انگليسی – ص 152

29*- همانجا – ص 152

30*- همانجا – ص152

31*- کتاب "کالبدشناسی قدرت" – گالبريت – فارسی– ص 240