رسیدن به آسمایی: 04.09.2010 ؛ نشر در آسمایی: 05.09.2010

حکیم نعیم


"حقیقت" قدرت، افغانستان، و رسالت ما در برابر تاریخ


در این اواخر مطالبی در مورد حضور جاسوس های سی آی ای در قصر ریاست جمهوری افغانستان به نشر می رسد. بدون شک موجودیت عناصر وابسته به سازمان های استخباراتی غرب و کشور های منطقه در نهاد های دولتی، انجویی و محلی افغانستان یک مساله تازه کشف شده نیست. سازمان های استخباراتی دنیا از سی آی ای تا آی سی آی و از میت ترکیه تا ام آی 6 انگلیس، سالهاست که در افعانستان آزادانه فعالیت می کنند و به تعبیر یک ژورنالیست ترکی، افغانستان یک کشور گیج شده در جنگ های استخباراتی است. بر عکس ِ پاکستان که سی آی ای  در آنجا در تبانی با آی سی آی نیمه آشکارانه فعالیت دارد، افغانستان برای سی آی ای زیادتر از نیم قرن است که مرکز فعالیت های آزمایشی و عملی بوده است. حتا بر خلاف درک ساده لوحانه و معمول، در زمانی که گفته می شود " امریکا، افغانستان را رها کرده بود"، سی آی ای حضور گسترده یی در افغانستان داشت. در زمان طالبان صد ها تیم سی آی ای که اکثریت شان را اجنت های محلی و بومی تشکیل می دادند، در تمامی نقاط افغانستان فعالیت داشتند. آنانی را که از پول سی آی ای و موساد باغ های انگور ساخته بودند، آقای کرزی هم خوب می شناسد.
فقط بحث اصلی روی موجودیت جاسوس های سی ای ای  در افغنستان نیست؛ این که چرا و روی کدام اهداف بازار "افشاء گری" های میدیای وابسته به قدرت داغ شده است، باید مورد بحث و تحقیق قرار گیرد. از آن جایی که در ساختار قدرت نیو پُست استعماری غرب برای رسیدن به هدف، استفاده از هر روش ممکن مباح است، حقیقت هم ابزاریست برای دست یافتن به منافع. بیان واقعیت نه تنها باید بکس آهنین قدرت حاکم در دنیا را مستحکم تر سازد، بلکه تضمین جدیدی را هم باید برای حفظ و گسترش هژمونی قدرت در بر داشته باشد. بناً این همه سر و صداها در مورد اجنت های سی آ ای در دستگاه کرزی در مقطع خاص زمانی خالی از اهداف تاریک و خاص نمی باشد.
به گمان غالب، ویکی لیکس اسناد مکملی را در رابطه به فعالیت های سی آی ای در افغانستان در اختیار دارد؛ و بناً "افشاء گری" های سنجیده شده ی میدیای قدرت با توسل به روش کلاسیک قبل از وقوع، برای کم اهمیت ساختن و پیشگیری از افشاء گری های احتمالی ویکی لیکس صورت گرفته است. هر چند این شگرد می تواند دلیل قابل درک باشد، ولی نگارنده باور دارم که اهداف تاریک و خونین دیگری هم در عقب این همه به ظاهر افشاگری ها نهفته است.
با قاطعیت می توان گفت که اکثریت مطلق مردم افغانستان مخالف تجزیه، قسمت سازی، امتیاز طلبی های قومی، و محلی سازی های جنگسالارانه و استعماری هستند. فقط، پیراهن مرموز و خونینی را که ستراتیژست های امریکا سالها قبل برای افغانستان درست کرده اند، بدون شک در تضاد با خواسته های مردم افغانستان است. به طور مثال، آنچه زیر نام "تغیر" و "امید" و "ستراتیژی جدید اوباما" که با تبلیغات کر کنند به خورد مردم دنیا داده شد و می شود، در حقیقت دوام ستراتیژی دراز مدت امریکا در افعانستان و منطقه است،  که به اساس آن در کوتاه مدت، گسترش جنگ در تمام مناطق افغانستان مخصوصاً در سرحدات شمالی، غربی و شرقی افغانستان، ملیشه سازی و تضعیف دولت مرکزی، آوردن جنگ از محلات به مراکزِ شهر، و افزایش سیستماتیک فساد توسط نهاد ها و جاسوسان رنگارنگش می باشد. برای ثبوت این ادعا تنها کافی است آنانی را که مشاوران جنرال مک کریستال برای طرح و ترتیب "استراتیژی جدید اوباما" بودند، و بر اساس آن اوباما اعلام نمود که سی هزار عسکر دیگر به افغانستان می فرستد، بشناسیم. از جمله دوازده تن کسانی که رابطه مرموز با نهاد های اقتصادی و سیاسی قدرت در امریکا دارند، و در سال 2009 بار ها به افغانستان سفر کرده و یک جا با مک کریستال پیشنهاد فرستادن سی هزار عسکر امریکایی را اعلام کردند، شش نفر شان به شمول جنرال مک کریستال از نیو محافظه کاران با نفوذ در دستگاه قدرت امریکا هستند. همچنان آقا و خانم فردریک و کیمبرلی کاگن نیز در آن جمع بودند.(2) شاید برای آنهای که آزادی را در رنگ پوست اوباما می دیدند، شگفت آورباشد که ستراتیژی "جدید" آقای اوباما در افغانستان توسط طرفداران سر سخت دکترین سلطه گرایی نظامی ریگن و بوش و به کومک راپور های های موسسه راند و امریکن انترپریس انستیتوت (2) تهیه شده است.
با تکیه به آن چه که نوشته شد، اهرام قدرت در امریکا برای تطبیق پلان خود در افغانستان نیاز به خلق "واقعیت" های ساخته شده و یا به عباره دیگر فاکت سازی های استعماری دارند. بدون شک که برای دستیابی به این هدف از هر ابزار ممکن استفاده می کنند. "افشاء گری" های منفعت آور، بحران آفرینی، جنگ اندازی های قومی، ملیشه سازی، هرج و مرج اقتصادی، سیاسی و اجتماعی و در نهایت گسترش بی اعتمادی تا زمانی که مردم افغانستان ناچار برای قبول آن چه که مرجع هژمونیک قدرت می خواهد راضی شوند، متاسفانه ادامه خواهد داشت.
امروز افغانستان در برهه دشواری از تاریخ بقای خود قرار دارد.در این شرایط حساس و تاریخی، پرهیز از عملکرد های غیر عقلانی، رد فرمایشات استعمار محور خارجی، مبارزه در مقابل نفاق و امتیاز طلبی های قومی، رسالت تاریخی هر فردی که افغانستان را دوست دارد و به افغانستان می اندیشد،  است. شاید تنی چند ساده لوحانه در این فکر باشند که ماجراجویی های قند بگیرانه و فند بگیرانه، دنباله روی های نوکر منشانه، و قبول بی قید و شرط آن چی مرجع قدرت می گوید، امتیازاتی را در آینده برای تبار و یا قوم شان خواهد داشت. فقط نباید فراموش شود که در صورت تجزیه و یا موفقیت عملی ستراتیژی نیو لیبرالی و نیو محافظه کاری در افغانستان، دریاهای خون که در هزاره جات و قندهار جاری خواهد شد، کمتر از جویبار های خونین هرات و بلخ و فاریاب نه خواهد بود. تاریخ شبه قارۀ هند، افریقا و امریکای جنوبی ثبوت خوب این ادعا است.
آنانی که امروز در جمع مجریان قدرت در افغانستان قراردارند، و لااقل جنایت و خیانت شان تا هنوز مشهود نیست، برای یک بار اگر هم می شود، باید در پهلوی مردم شان و هوشیارانه عمل کنند. خوب می شد اگر آقای سپنتا قبل از این که در مورد "حلقه گمشده ی جنگ" مقاله می نوشت، در جستجوی لانه های پیدا و گم ناشده ی استخبارات پاکستان در داخل کاخ ریاست جمهوری اسلامی می بود؛ تا از یک وضعیت خیلی ها حق به جانب، به یک حالت حقیرانه و دفاعی نمی افتاد.
 

منابع :


(1) Rand Corporation and American Enterprise Institute.
(2) Newsweek, February 1, 2010