02.01.2016
عمران راتب
نیچه و نابههنگامیت
دو
این بخش که در واقع شرحوبسط بخش نخست است و صرف بهخاطر پرهیز از اطالهی کلام از درون آن جدا شده بود و وعده داده بودم که در ادامه به آن بر میگردم، به دلیل سفر و بیقراریهایم، اندکی دیرتر در خدمت خواننده قرار میگیرد. گویا زمان برای من بهگونهیی کلید خورده که مدام باید در بیقراریها گیر بیفتم. باری،تکرار میکنم: در فهم عامیانه و متعارف، سخنگفتن نابههنگام یعنی بیخریطه فیرکردن! ما معمولن زمانیکه با یک سخن غیر مترقبه و خلاف انتظار از کسی بر میخوریم، قطع نظر از مسألهی معناداری و بیمعنایی آن – که بحث جداست – میگوییم: «هر گپ از خود یک وقت دارد!» مفهوم این سخن این است که «گپ» شما، نابههنگام است، یعنی نازمان است. هرچند که باید پذیرفت در چنین تلقیی از «نابههنگام»، وقتیکه سخنی نابههنگام خوانده میشود، یک وجه این نابههنگامیت، حکایت از بیمعنایی آن سخن دارد. چه، در همان زمانیکه حرف خاصی نباید گفته میشد و شخصی آن را گفته، بیجایگاه و لذا، بیمعنا گفته. دقیقن در همان مقطع، آن حرف بیمعناست. زیرا معنا اگر نگویم جعل، دستکم از آن برساختههایی است که ما انسانها در نسبتمان با موضوعات و مسایل و طی زمانهای گونهگون، برداشتهای متفاوتی از آن داریم. من همواره این جمله را از ویکتورهوگو که در بینوایان آورده است، بهعنوان یک اصل پذیرفته ام: «کب در انگلیسی میچرخد و در ارگو عوعو میکند.» که در واقع بیان نسبیبودن معانی واژهها و اصطلاحات است. امروزه خوشبختانه هرمنوتیک ما را بر این امر واقف ساخته است که برای هر حرف، یک معنای انتزاعی و مجرد قایل نشویم و هر متنی را همچون آیتی منزل، بدون چونوچرا دربست نپذیریم (در ادامه...). من تفسیرنمودن متن را چیزی جز معنابخشی به متن نمیدانم و از این است که با برداشت واحد از متن و پافشاری بر آن، موافق نیستم. بگذریم... ما که دانشآموختهی علوم طبیعی هستیم و از خیر شنیدن «هست» و «نیست» فلسفیون محترم بینصیب، در زنده گینامهی انشتین میخواندیم که «انشتین نابههنگام متولد شده بود.» یعنی چی؟ یعنی همانگونه که گفتم بیخریطه و نیندیشیده متولد شده بود؟ بدیهی است که نه! زیرا چنین چیزی در اینمورد، مزخرف و بیمعنا است. معناییکه در چنین جملهیی از بهکاربردن «نابههنگام» اراده میشود، معناییاست پیچیده و دارای برد و بار کاملن متفاوت با بیخریطه گی و نیندیشیده گی. روشنتر بگویم، انشتین در زمان خودش متولد نشده بود؛ برای کسانیکه با او زیست، خیلی زود بود و از معاصران واقعیاش نیز قبلتر متولد شد. «هنگام»- که خود یک واژهی پهلوی است-، یعنی وقت، زمان. و موقعیکه میگوییم نابههنگام، در واقع مسأله را روشن ساخته ایم: نازمان و ناوقت. این نازمانی میتواند هم بهمفهوم عقب مانده از زمان مناسب و معمول باشد و هم بهمفهوم قبل از آن زمان مناسب. اما به یاد داشته باشیم که نازمانی به معنای بیزمانی نیست! بیزمانی و برای همیشه فارغ از کمند تاریخ بودن، تعبیر دیگری است از بیمعنایی، اما نازمانی درست خلاف این امر است. نیچه نیز فقط با همین برداشت از واژهی «نابههنگام» است که فهم تواند شد. هرچند که خودش در هیچ قسمتی از «تأملات نابههنگام» نکوشیده تا دلیلش از بهکابردن این واژه را روشن سازد و نه مترجم این کار را کرده است، اما کلیت فلسفهی نیچه از «تولد تراژیدی» گرفته تا «واپسین شطحیات» و شگفتیهای شخصیتی او بهعنوان خالق این فلسفه، نشان میدهد که او نیز همچون انشتین، برای المان سدهی نزده و اوایل بیست خیلی زود بود. فلسفهی نیچه اگر قرار باشد که به صورت درستش فهم و درک شود، بهراستی که «فلسفهیی است مال سال 3000م» بیدل گفته است: «سقف کلبهی فقرا نیست سیرگاه هوا/ سر بهسنگ تا نخورد، اندکی خمیده بیا!» و برای سیر بیلگام نیچه، نه فقط قرن نوزده، که تنگنای زمان ما نیز چندان مناسب نیست و هر لحظه سرش به سنگ خواهد خورد. بلندای نیچه فراتر از آن است که بتوان آن را در این کلبهی فقیرانه و بس کوچک جا داد! به یاد آن حکایت مولانا میافتم که از میهمانشدن شتر در خانهی شترمرغ قصه میکند. نسبت ما با نیچه نیز همین است! برای میزبانی درست از نیچه، ما خیلی فقیر و بیمایه ایم! نیچه مال ما نیست که بهخاطر ادا درآوردن و ژستگرفتن آن را در یخنمان سنجاق کنیم؛ ماییکه تشکیک در قدسیت «وظایف اعضای بدن» محسنی قندهاری را جزیی از گناهان کبیره میپنداریم؛ ماییکه در برابر نقد امیری بر چرندنامهی محسنی قندهاری، کفرمان به آسمان بلند میشود که های مسلمانان! کجایید که دین از دست رفت!... در نیچه باید مهو شد و با زمان و «هنگام» واقعی آن همراه شد! در یک کلام، نیچه نیز نابههنگام متولد شد و نابههنگام فلسفید، قبل از آنکه زمانش فرا برسد! بلی، نیچه نه فقط یک فیلسوف، که یک راز مگو و یک پدیدهی نابههنگام است!
خلاصه، وقتی ما در مورد نیچه و امثالهم واژهی «نابههنگام» را به کار میبریم، باید بدانیم که منظور ما و فهم ما از این واژه چیست! ورنه همانی میشویم که امروزه توهمزدههایی چون رضا مهسا و همپالگان شده اند: هیاهو برای هیچ؛ بیخریطه فیرکردن؛ حرفهای پر طمطراق، دهن پرکن، رنگارنگ و درشت، اما سخت نابههنگام و مسخره! طوریکه بهیقین، بسیاری از مفاهیمیرا که اینجا و آنجا، با ربط و بیربط استعمال میکنند، از درک درست مفهوم آنها عاجز اند... . درک حالوهوای زمانه، فرزانه گی میطلبد؛ آنکس که تنگهی این زمانه را درک نموده و از آن جلو زده است، استثناء و نابههنگام است همچون نیچه، اما آنانیکه نه درکی از زمانشان دارند و نه شناختی از زمانهی استثنائات، بیچاره اند و قابل ترحم!
ادامه دارد...